آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد؟
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه ی همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشته ی دوتا
چونکه یکتایی درین سوزن در آ
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست در خور با جمل سمّالخیاط
کی شود باریک هستی جمل؟
جز به مقراضِ ریاضات و عمل
مثنوی معنوی
#مولوی دفتر اول
@naberfan