افتاده ام به کنج همین حجره ی غریب درگیر پای کوبی زنهای نانجیب پا می کشم به خاک و جوابی نمی رسد با آب آب گفتنم آبی نمی رسد در لحظه های آخر خود آه می کشم از خنده های همسر خود آه می کشم زهر جفا چشیدم و افتادم از صدا یک گوشه مثل بیدم و افتادم از صدا بال و پری نمانده زمین گیر گشته ام در اول جوانی خود پیر گشته ام مانده میان هلهله قلب صبور من در پشت درب بسته شکسته غرور من @shia_poem