#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
این کیست اینکه شرحِ الفبای خود شده
زُهره شده است و محوِ تماشای خود شده
در بی زمانِ مانده به میلاد ، سر بلند
از امتحانِ روشنِ فردایِ خود شده
با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامتِ بلندِ مُصَلّایِ خود شده
منظومههایِ شمسیِ او بی نهایتاند
گرمِ شُکوهِ دیدنِ ژرفای خود شده
عقلِ فرشتهها که به جایی نمی رسد
خود پاسخِ شگفتِ معمّایِ خود شده
حالا علی برایِ علی جلوه کرده است
آئینهی تلألؤ همتای خود شده
اصلاً خدا هر آن چه که می خواست ، او شده
این کیست اینکه حضرتِ زهرای خود شده؟
اشراقِ آسمانیِ رازِ تبارک است
صبحِ نزولِ سوره یِ کوثر مبارک است!
دل میبَری غزل غزل از این ترانهها
والاترین عزیز ترین مادرانهها
با جذبههایِ چادرِ خورشید دوزیات
گُل میشوند غنچه به غنچه جوانهها
تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج میروند همین دانه دانهها
با آیههای سورهی قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانهها
هر صبح با سلامِ پیمبر طلوعِ توست
تنها بهانهی پدرت از بهانهها
آتش گرفت اگر تنِ تب دارمان چه غم
پایِ دعای نورِ تو سر زد به خانهها
یا نور ، فَوقَ نور ، علیٰ نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانهها
سلمان که از شماست پس از ایلتان شدیم
با این حساب ما همه فامیلتان شدیم
سَرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلاً رسیدهای که علی پَروری کنی
با خطبهات حماسهای از واژهها شکُفت
شاید زمانِ آن شده پیغمبری کنی
تو از خودت برایِ خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرفِ سنگری کنی ...
که ریشهی ولایت از آن آب میخورد
تا سایهای بگیرد و حق گُستری کنی
نهجالبلاغه خوان مدینه ، طنین تو
پیچیده تا که شرحِ علی محوری کنی
شیرازهی عفاف و حجاب و حیا و صبر
تنها به دستِ توست که مرد آوری کنی
ما شیعه زادهایم به این دل خوشیم تا
بیمار میشویم کمی مادری کنی
بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافلههای شهادتیم
یادش بخیر یادِ شهیدان یکی یکی
شوریدههایِ حضرتِ باران یکی یکی
خرّم شده است شهر به شهرِ دیارمان
از خونِ گرم و قامت ایشان یکی یکی
جبهه گرفته بویِ تو را که گرفتهای ...
سرهای سرخ بر سرِ دامان یکی یکی
بحرین و مصر و تونس و صنعا زِ خواب جَست
از انقلابِ پیر جماران یکی یکی
اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوتهای سنگی انسان یکی یکی
با بیرق ولیِّ زمان میزنیم پا ...
بر قلههای دانشِ دوران یکی یکی
بر لب فرشته نامِ تو آورد گریه کرد
سجّاده دردِ پایِ تو حس کرد گریه کرد
جان میدهیم و از درتان پَر نمیزنیم
موجیم و سر به ساحلِ دیگر نمیزنیم
وقتی که حرف ، حرفِ ولایتمداری است
ما دَم زِ غیر تا دمِ آخر نمیزنیم
وقتی که امر نائبتان فرضِ جان ماست
سنگِ کسی به سینهی باور نمیزنیم
فصل بصیرت است بجز با لوای او
حتی قدم به عرصهی محشر نمیزنیم
ما را فقط به پایِ ولایت نوشتهاند
ما سینه پایِ بیرق دیگر نمیزنیم
با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفتهایم
ما درسِ خود زِ مکتب زهرا گرفتهایم
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem