🍂
یادش بخیر
روز برگشت از والفجر مقدماتی
╌╌⊰○⊱╌╌
..همان شبی که جنگل عمقر رو ترک میکردیم و به شهر بر میگشتیم.
و چه برگشت درد آوری !
میدونم هر کدوم از بچههای جبهه و جنگ حداقل یه بار هم شده همچین شبی رو تجربه کردن. شاید یکی از سخت ترین صحنهها، همون لحظات بوده.
چندین ماه، با هم بودن و شوخی کردن و در خلوت به دل هم گوش سپردن و رفیق بازی درآوردنها و ... همه رو باید میذاشتیم و برمی گشتیم.
حالا تحمل دوری و جدا شدن از اون جمع به کنار، قسمت درد آورش موقعی بود که رفیقت یا جسمش تو معرکه مونده، یا خبری ازش نیست که بدی به خانوادهش و .....
..اونشب دسته سی و سه نفری ما شده بود پانزده نفر . خسته و خاک خورده بر گرده وسایل بار شده در کمپرسی نشستیم و آهنگ برگشت کردیم.
گلوها، همه از بغض فروخورده، به درد اومده بود. فقط یه تلنگری میخواست که منفجر بشه ..که همون هم شد.
یکی در اون جمع، بدون مقدمه، بدون درخواست شروع به خوندن کرد اونم چه شعری
– ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما، کو عزیران ما..
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..
خواستم بگم بابانظر! می فهمیمم چی میگی ، میدونیم درد فراق چه می کنه با دل هایی که هنوز تر و تازهان و گردی جز غبار جبهه ندیدن
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر