eitaa logo
یادمان شهدای فکه
1.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
70 فایل
🛤اینجا راهیست که به «کَرْبَلٰا» ختم میشود فکه‌ یعنی: رَمْل تشنگی عطش 🔻کپی از محتوای کانال = حلال✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 یادش بخیر روز برگشت از والفجر مقدماتی ╌╌⊰○⊱╌╌ ..همان شبی که جنگل عمقر رو ترک می‌کردیم و به شهر بر می‌گشتیم. و چه برگشت درد آوری ! می‌دونم هر کدوم از بچه‌های جبهه و جنگ حداقل یه بار هم شده همچین شبی رو تجربه کردن. شاید یکی از سخت ترین صحنه‌ها، همون لحظات بوده. چندین ماه، با هم بودن و شوخی کردن و در خلوت به دل هم گوش سپردن و رفیق بازی درآوردن‌ها و ... همه رو باید می‌ذاشتیم و برمی گشتیم. حالا تحمل دوری و جدا شدن از اون جمع به کنار، قسمت درد آورش موقعی بود که رفیقت یا جسمش تو معرکه مونده، یا خبری ازش نیست که بدی به خانواده‌ش و ..... ..اونشب دسته سی و سه نفری ما شده بود پانزده نفر . خسته و خاک خورده بر گرده وسایل بار شده در کمپرسی نشستیم و آهنگ برگشت کردیم. گلوها، همه از بغض فروخورده، به درد اومده بود. فقط یه تلنگری می‌خواست که منفجر بشه ..که همون هم شد. یکی در اون جمع، بدون مقدمه، بدون درخواست شروع به خوندن کرد اونم چه شعری – ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما، کو عزیران ما.. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.. خواستم بگم بابانظر! می فهمیمم چی میگی ، می‌دونیم درد فراق چه می کنه با دل هایی که هنوز تر و تازه‌ان و گردی جز غبار جبهه ندیدن        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🍂 یادش بخیر آن شب‌ها ╌╌⊰○⊱╌╌ یادش بخیر نماز جماعت های مغرب و عشاء پادگان دوکوهه اونهم در میدان بازی که با کمترین نور محیطی، کنار هم صف می کشیدیم و در آرامشی وصف ناشدنی و فارغ از همه گرفتاری‌های دنیوی، نیتی می کردیم و به پرواز در میومدیم. یادش بخیر بسیجی‌های عارفی که کلاه اورکت‌شون رو سپر ریا قرار می‌دادن و به سجده می‌رفتن و شانه‌هایشان به لرزه در میومد. همون شانه هایی که زیر بار سنگین تجاوز دشمن قرار گرفته بود. و چه زیبا و دوست داشتنی بود ، دیدن افرادیکه حتی از نشستن روی موکت هم پرهیز می کردند و زمین پر از ریگ رو ترجیح می‌دادند. خاکیِ خاکی.. همان‌ها که در شب حمله همچون کوه جلو دشمن می ایستادند و پس نمی کشیدن. هر چه با تقوا تر، محکمتر این خصلت ها، همه سایه ای بود برگرفته از حرکات و سکنات مولایمان امیرالمومنین علیه السلام که بعد از قرن‌ها در این زمان در وجود جوونهامون متجلی شده بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🍂 یادش بخیر شب های عملیات از روزهای قبل که چند گام به منطقه عملیاتی نزدیک تر می شدیم، فعالیت بچه‌ها هم بالا می‌گرفت. یک جنب و جوشی بین ستادی‌های گردان راه می‌افتاد. و حسابی از خجالت دسته‌های گردان و تکه پرانی‌ها و متلک هاشون از دوره کم کاری‌مون در می‌آمدیم. تدارکات گردان با تکمیل لباس و خوراک و رساندن و تقسیم جیره جنگی و.. تسلیحات گردان با تامین و تمیز کردن اسلحه‌ ها و تامین مهمات و انتقال آنها به خط درگیری.. پرسنلی و تعاون گردان با چک کردن کارت و پلاک و گرفتن وسایل شخصی و وصیتنامه ها و پذیرش تازه واردهای شب عملیاتی و.. مخابرات گردان با هماهنگی خود با بیسیم‌چی‌های گروهانها و لشکر و نوشتن رمزمکالمه‌ها و فرکانسها و کشیدن تلفنهای قورباغه ای و چک کردن‌ها و.. اطلاعات گردان با آخرین بررسی های تغییرات زمین دشمن و راههای حمله و شناسایی خط دشمن و.. بهداری گردان با تقسیم باند و پد و آتل و برانکارد و پیدا کردن مقرهای بیمارستان های صحرایی و هماهنگی آمبولانس ها و راننده و حمل مجروح و .. و همه اینها در حالی بود که می‌بایست در حالت استتار کامل و کم تحرکی صورت می‌گرفت تا بیخودی منطقه برای دشمن آشکار نشود. حال و هوای اون شب‌های بچه‌ها و یک‌دل شدنشون رو جز اهلش درک نخواهند کرد. وقتی زیر پوستی نیم نگاهی هم به این داشتیم که: "فردا چه می‌شود! کی می‌ماند و کی می‌رود و آیا موفق می‌شویم!" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄