| شهادت؛ آرزو یا هدف؟! ایام عید بود...🌷 تصمیم گرفت دل محمد را نشکند و روی حرفش نه نیاورد؛ آمد بالای سرش چفیه را کنار زد، دستی روی محاسنش کشید و محکم گفت: «محمد عزیزم! شهادتت مبارک بالاخره به آرزویت رسیدی!» تا این جمله را گفت گل از گل محمد شکفت و از نقش شهیدش بیرون آمد و حسابی همسرش را تشویق کرد!😅 خیلی طول نکشید که این خاطره دوباره تکرار شد...آن روزی که پیکر شهید را آورده بودند، وارد سردخانه شد و یاد همان روزی افتاد که محمد میخواست با نقش بازی کردن او را برای شهادتش آماده کند❤️‍🩹 رفت جلو و به صورت آرام محمد نگاه کرد و دوباره گفت: «محمد عزیزم! شهادتت مبارک،بالاخره به آرزویت رسیدی!» «کامل بخوانید»