eitaa logo
یادمان شهدای فکه
1.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
70 فایل
🛤اینجا راهیست که به «کَرْبَلٰا» ختم میشود فکه‌ یعنی: رَمْل تشنگی عطش 🔻کپی از محتوای کانال = حلال✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
. | شهادت؛ آرزو یا هدف؟! شهید محمد منتظر القائم؛ شهادت ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی و جدایی طلب پژاک در منطقه جاسوسان سردشت🕊 چه نام آشنایی! به آشنایی یاد شن هایی که مأمور خدا بودند و معجزه صحرای طبس...🍃 محمدِ منتظر القائمِ دهه ۹۰ درست یک سال قبل از شهادت به خاطر ارادت ویژه‌ای که به تنها شهید واقعه طبس داشت این فامیل را برای خود برگزیده بود. حالا امروز دو شهید محمد منتظر القائم داریم؛ از دو نسل متفاوت با آرمان های واحد🪞✨ مثل همین شهادت طلبی. آن روزهای ابتدای انقلاب در گرماگرم نبرد نظامی با منافقین داخلی و دشمن خارجی، اندیشیدن به قله شهادت و دویدن پی آن، معمول تر به نظر می‌آید. اما محمد در دهه ۹۰ که خبری از جنگ نیست، فریب «انحصار شهادت در جنگ» را نمی‌خورد و آنقدر جدی برای شهید شدنش برنامه ریزی می‌کند که حتی حساب جای خالی که روی دیوار نمازخانه سپاه کنار تصویر شهداست را دارد و میگوید:«این جای خالی مال من است!»🥺 محمد به همه ما یاد میدهد که شهادت نه فقط با اشک و آه و اللهم ارزقنا، که با تلاش و جهاد به دست می‌آید. هدفی است شبیه تمام اهداف دیگر که رسیدن به آن با برنامه میسر است و رسیدنش شبیه تمام رسیدن های دیگر رفتن لازم دارد نه نشستن و غم دوران خوردن!🤍🌿 ✨خلاصه اینکه حق بود قول دوستی که می‌گفت: "آنها که گوشه‌ای از قلبشان میل شهادت دارد، همان هایی هستند که برایشان تقدیر شهادت نوشته‌اند... اگر عزم رفتن نکردند و در پی تقدیرشان نرفتند، لطفا کم کاری و تنبلی‌شان را پای لیاقت و سرنوشت نگذارند❗️"
﷽ | شهدا دعایمان کنید! سفر حج که رفته بودند رفیق محمد پرسیده بود: «وقتی کعبه رو دیدی از خدا چی خواستی؟!» محمد هم گفته بود: «از خدا خواستم تا جایی که می تونم از دشمنان رو بکشم و خودم هم شهید بشم!» آن روز انگار مهر اجابت بر این دعای آشنا با صدای آشنا خورده بود و یادگار دفاع مقدس سالها بعد از شهادت رفقای جبهه‌اش در درگیری با گروهک پژاک به شهادت رسید🕊 هزار و یک که نه خیلی بیشتر میتوان از زندگی حاج محمد درس گرفت اما به قدر رزق امشبمان یکی را انتخاب میکنیم. یکی که باید در یک بودنش شک کرد❗️ «استقامت» همان راز خوشبختی که دست حاج محمد را ده ها سال بعد در دهه ۹۰ در دستان دوستان شهیدش در دهه ۶۰ گذاشت❤️‍🩹 سردار محمد جعفرخانی تمام این سالها حواسش به برگه اعزام همیشگی که تاریخ پایان نداشت بود. حواسش بود که کار برای انقلاب مرخصی ندارد که مرخصی رفتن های معمول هم خود برای انقلاب و کار انقلاب است✨🌱 خلاصه این روزها که نزدیک قله، هوای مه گرفته امتحان هایمان را سخت تر کرده است عجیب به همان «استقامت پای آرمان های انقلابِ» حاجی نیازمندیم. شهدا دعایمان کنید!🥲
|شهیدِ باب‌الحوائج نامش مجتبی بود و دلداده امام حسن مجتبی علیه‌السلام💖 میگویند گفته بود میخواهد مزارش سنگی نداشته باشد و خاکی باشد...🥺 مجتبی دهه هفتادی بود؛ متولد اول فروردین... اما آن سال هدیه آخرین تولدش را پیش از آمدنش گرفت! بزرگترین هدیه زندگی‌اش🕊✨ در روزهای آخر سال ۱۳۹۹ همان روزهایی که خیلی هایمان در گیر و دار مقدمات عید بودیم، خبر آمد که دو شهید دیگر، در مسیر مقدس دفاع از حرم عمه سادات علیها سلام آسمانی شدند. شهید مهدی بختیاری و البته مجتبی🩸 خودش دلش میخواست کنار شهدای گمنام باشد...⭐️🌱 همان جا هم شد مزارش. حالا دیگر اسمش را گذاشته بودند «شهید باب الحوائج»! می‌آمدند سر مزارش و با واسطه گری او پیش خدا، به مراد دلشان می‌رسیدند...💎 چه بشارت امیدوار کننده ای! مگر میشود که شهید، جواب آنهایی که از راه دور صدایش میکنند ندهد؟
|شکستن نفس بعد از نماز ظهر بود؛ کل بچه های گردان دورهم جمع بودند. یکی از مسئولین لشگر آمد و گفت: "رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. باید چاه دستشویی تخلیه بشه😑 برا همین چندتا نیروی ازجان گذشته می خواهیم‼️" هرکس چیزی میگفت؛ یکی میگفت: پیف پیف! چه کارهایی از ما میخوان. دیگری میگفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه بساط شوخی و خنده راه افتاده بود😄 رفتیم برا ناهار؛ بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: "کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده👌👏 تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!" وقتی آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم! عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند؛ از هیچ چیزی باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی.. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد رضا تورجی زاده بود، بعد رحمان هاشمی و... 🌿✨ تا غروب مشغول کار بودند. دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. آنها دنبال رضایت خدا بودند؛ آنچه برایشان مهم بود بود... نمیدانم چرا ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم📝 سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم؛ درست بعد از عملیات کربلای ده، نفر اول شهید، نفر دوم شهید و...🥺 تا نفر آخر که محمد رضا تورجی زاده بود به ترتیب یکی پس از دیگری! گویی این کار و این شکستن نفس مهر تاییدی بود برای شهادتشان❤️‍🩹 📚کتاب یازهرا
﷽ | فرمانده وحدت امت✨ دفاع مقدس با رشادت‌های او و همرزمان شهیدش همچون شهید برونسی و شهید باکری به موفقیت ختم شد. قول شفاعت را با فرماندهی عملیات مرصاد از حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه گرفت. مدیریت فوق‌العاده‌ای داشت، چون فوق‌العاده دلسوز بود. می‌گویند خداوند به هر کس به اندازه دلسوزی‌اش مسئولیت می‌دهد. شاید به همین خاطر از فروردین ٨٨ مهمترین و کلیدی‌ترین مسئولیت در قاموس یک امت را به او واگذار کرده بودند. او فرمانده سپاه قدس در زاهدان بود. برایش وحدت اقوام و مذاهب حرف اول را می‌زد و چقدر برای این هدف مهم و کلیدی-که ما امروز در قضیه فلسطین اهمیتش را درک می‌کنیم- فرمانده شایسته‌ای بود. دغدغه‌هایش، اخلاق خوبش، اهداف بلندش، صبرش و توان مدیریت و حکمتش همه و همه او را محور تحولات آن خطه مهم کرده بود. دشمن هم این را می‌دانست. همین‌که در تدارک همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان، در یک اقدام تروریستی او را شهید کردند، نشان از ثمردهی برنامه‌هایش دارد. شاید همین نشانه برای مسلمین کافی باشد تا دست به دست یکدیگر داده و وحدت حقیقی را ایجاد کنند،به برکت همین خون‌ها... و اما دشمن از آن روز که مولایمان علی علیه السلام را در محراب عبادت شهید کرد تا امروز که فرماندهان شیعه و سنی محور مقاومت را در محراب جهاد شهید می‌کند، هیچگاه از این ترورها ثمری نگرفته و حق است که باقی می‌ماند، چون وجه‌الله است و «یبقی وجه ربک»
|مکتب مصطفی به بهانه جهاد فوری و قطعی تبیین در عرصه مبارزه نظامی و فرهنگی با دشمن، پای وصیت‌نامه یکی از قهرمانان فرهنگ سازی که هم در حیات و هم در شهادتش پیشرو عرصه کار فرهنگی بود، مینشینیم؛ با دقت بخوانید❗️ 🍃چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم: 🔹۱- وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم ... 🔹۲- وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید ، هرگز... 🔹۳- اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ... 🔹۴- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد. 🔹۵- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید. 🔹۶- خود سازی دغدغه اصلی شما باشد. 🩸🕊شهید سید ابراهیم صدرزاده
| به همین امام رئوفی که زائرش هستیم! +آرمان گفت: «حاجی من یه آرزو دارم اما برآورده شدنش رو توی خواب هم نمیبینم🌿» _گفتم: «آرمان جان ، اگه واقعا بخوای و با همه وجود براش تلاش کنی بهش می‌رسی.💎» ماجرایی را که برای خودم اتفاق افتاده بود برایش تعریف کردم: «من توی هفده هجده سالگی گاهی نمازای صبحم قضا میشد؛ از این قضیه خیلی ناراحت بودم...😕 از طرف دیگه دوست داشتم نماز شب بخونم. توی خونه فضا برا این کار مناسب نبود و روم نمیشد برا نماز شب بیدار شم💚✨ یه روز پای منبر حاج آقا جاودان بودم. ایشون فرمود اگه بنده آرزویی داشته باشه و از عمق وجود اون چیز رو بخواد محاله خدا شرایط رسیدن به اون آرزو رو براش فراهم نکنه🌱 من همون جا با همه‌ی وجود از خدا خواستم کمکم کنه دیگه نماز صبحم قضا نشه و بتونم نماز شب هم بخونم. به یه سال نکشید که وارد حوزه شدم🥲 توی حوزه با خواهش بیدارم میکردن. اگه تو هم واقعا چیزی رو از خدا طلب کنی، مطمئن باش بهش می‌رسی❗️» +همان هنگام آرمان دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «ای خدای رحمان که صدای من رو می‌شنوی و آرزوهای من رو برآورده میکنی✨ به همین امام رئوفی که داریم به پابوسی ایشون میریم، قسم میخورم که آرزو دارم در راه تو شهید بشم🕊🥺» 📚|•کتاب آرمان عزیز
| عزیز، مؤمن، معصوم و جان‌بر‌کف 🍃 داستان محمود کاوه ۱۹ ساله‌ای که ضد انقلاب برای زنده و مرده اش جایزه ۲_۳ میلیونی_با قیمت آن زمان(!)_ میگذارند کار ما نیست... 🤍 وصف محمودِ کوچکِ عشقِ فوتبالی که بازاری ها با صوت خوش قرآنش آشنا بودند را باید از همان سلطان با معرفتی پرسید که کاوه همسایه‌اش بود و در جوار حرمش قد کشیده بود... 🌤 خورشید وجود علی بن موسی الرضا، محمود کاوه‌اش را ذره ذره رشد داده بود تا سالهای سال نورافشانی کند و محبوب دلها و الگوی زندگی جوانانی باشد که چندی پیش فدایی حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیها شدند. «کامل بخوانید»
. ﷽ | عزیز، مؤمن، معصوم و جان‌بر‌کف 🍃 داستان محمود کاوه ۱۹ ساله‌ای که ضد انقلاب برای زنده و مرده اش جایزه ۲_۳ میلیونی_با قیمت آن زمان(!)_ میگذارند کار ما نیست. 🤍 وصف محمودِ کوچکِ عشقِ فوتبالی که بازاری ها با صوت خوش قرآنش آشنا بودند را باید از همان سلطان با معرفتی پرسید که کاوه همسایه‌اش بود و در جوار حرمش قد کشیده بود... 🌤 خورشید وجود علی بن موسی الرضا، محمود کاوه‌اش را ذره ذره رشد داده بود تا سالهای سال نورافشانی کند و محبوب دلها و الگوی زندگی جوانانی باشد که چندی پیش فدایی حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیها شدند. ✨برای شناختن محمود میتوان پای کلام امامِ شهدا هم نشست... امامی که خود مسیر شهادت را به کاوه ها آموخته بود و پدرانه دستشان را در دستان حضرت ارباب ارواحنافداه قرار داده بود.❤️‍🩹 آن روزها وقتی امام به ایران آمد محمود کاوه ۱۸ ساله شد مسئول یگان حفاظت از بیت... چه عالمی داشتند! محمود امامی را میدید که مجموع تمام آرزوهایش بود و امام هم محمودی را که می‌دانست قرار است معجزه انقلابش باشد و در بوستان شهادت قد بکشد...🩸🕊️ شاید هم آن روزها امام محمود را میدید و برای سلامتی سیدعلی‌آقا صلوات می‌فرستاد که اینچنین با معارف اسلام انسان می‌سازد.💌 آخر محمود کاوه از نوجوانی شاگرد درس استاد خامنه‌ای در مشهد بود. طرح کلی را نخوانده، که جرعه جرعه به قول استاد نیوشیده بود.💕 یادش بخیر آن روزی که استاد به محمود کتابی هدیه داده بود که حتما به حساب ساواک جرمش سنگین بود و به حساب دلدادگان امام از نان شب واجب تر! رساله امام بود و چقدر محمود نوجوان خوشبخت بود که رساله امام را از دست خامنه‌ای که عزیز امام بود می‌گرفت...💖 محمود کاوه به برکت پدری که میخواست پسرش وقف اسلام باشد پای همین جلسات اسلامی را آموخت که برای اداره زندگی انسان برنامه داشت و تک نسخه خوشبختی انسان در دنیا و آخرت بود.💫 اسلامی که او یاد گرفت نه معنویت خلسه وارِ محبوس در گوشه مسجد که معنویت پویای در پی آرمان عدالت بود که پای محمود را به جبهه باز کرد تا «اسلام یعنی مسئولیت» را دوباره معنا کند! حماسه محمود در جبهه که خود داستانی مفصل است... محمود کاوه یک سردار کهنه کار که عمرش را در جنگ گذرانده باشد نبود اما نقل کرده اند که شهید صیاد همان روزهای اول درباره اش گفته است: «یک نوجوان هجده ساله در جبهه کردستان پیدا شده... وقتی در اتاق جنگ شرح عملیات می‌دهد، آدم مات و مبهوت می‌ماند و سرا پا گوش می‌شود...»! داستان محمود کاوه را از هرکجایش که شروع کنی باید این روزها بارها و بارها خواند و آویزه گوش کرد... هم شجاعتش ، هم معنویت و تضرعش، هم ذکاوت مؤمنانه‌اش، هم جا نزدنش پای مشکلات و... همه را برای فتح قدس نیاز داریم...✊ و شاید بیش از همه دعایش را که اکنون کنار یک لشکر به فرماندهی حضرت علمدار یاری مان میکند. کافی است پا در مسیر مسئولیت سنگین این روزها در قبال فلسطین بگذاریم تا حمایتشان را به چشم ببینیم...✌️🇵🇸
۱۳ آبان سالگرد شهادت شهید روح الله قربانی🕊🩸 بخشی از وصیت نامه ساده و دلنشین شهید رو میخونیم: [🍃یادم باشه که چند روز بیشتر زنده نیستم و چند باری بیشتر پیش نمیاد که کسی از من چیزی بخواد و منم بتونم کمکش کنم و بعد من با کمال میل به آخرت این کار را بکنم... 🍃باشه که خدا هم خوشش بیاد. من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری می کنم... بیشتر برای خوف و عقاب. ولی نمی دانم پدر و مادرم چکار کردن، خدا چی می خواست. حضرت زهرا (س) چی دوست داشته که امام علی (ع) و بچه هایش و رسول الله (ص) این جوری تو دلم هستن✨ 🍃شاید خیلیشم به خاطر چیزهایی که تو زندگی ازشون گرفتم. (همه وصیت نامه هاشون را خوش خط می نویسن ولی من خوش خط نبودم که بخواهم خط خوش نشان بدهم!) دوست داشتم از همون اول لاتی تا کرده بودم و اون چند روز آقاجونی هم نداشتم....😅]
﷽ | رزمنده باشیم! آن روزها که جریان داعش حسابی داغ بود، هم وحید و هم پدرش هر دو برای اعزام به سوریه ثبت نام کرده بودند❗️ اما سپاه با حضور دو نفر از یک خانواده موافقت نمی‌کرد... بنابراین اول پدر به عراق رفت و بعد هم وحید پس از دو ماه از مراسم ازدواجش به سوریه🥲 دنبال چه بودند؟ سر چی با هم مسابقه گذاشته بودند؟ زندگی راحت و معمولی، چیزی کم داشت که وحید را راضی نمی‌کرد. همان گنجی که آن را در سختی های یک جنگ به تمام معنا پیدا کرده بود! برای همین بود که سختی کشیدن شده بود شیرین ترین کار دنیا...💎 _متن کامل را بخوانید_
| رزمنده باشیم! آن روزها که جریان داعش حسابی داغ بود، هم وحید و هم پدرش هر دو برای اعزام به سوریه ثبت نام کرده بودند❗️ اما سپاه با حضور دو نفر از یک خانواده موافقت نمی‌کرد... بنابراین اول پدر به عراق رفت و بعد هم وحید پس از دو ماه از مراسم ازدواجش به سوریه🥲 دنبال چه بودند؟ سر چی با هم مسابقه گذاشته بودند؟ زندگی راحت و معمولی، چیزی کم داشت که وحید را راضی نمی‌کرد. همان گنجی که آن را در سختی های یک جنگ به تمام معنا پیدا کرده بود! برای همین بود که سختی کشیدن شده بود شیرین ترین کار دنیا...💎 همیشه رزمنده های ما اینچنین بودند، میدان های جنگ ما هم مثل تمام جنگ های دنیا سخت بود اما گنجی که رزمنده های ما پشت این رنج به دست می‌آورند را هیچ کجای دنیا نداشت💚 باید یا خودت رزمنده باشی با رزمنده ها را دیده باشی که بفهمی چه میگویم... رزمنده هایی که میدان جنگ نظامی ، اقتصادی ، فرهنگی و علمی برایشان فرقی ندارد. همه این ها را گفتم که بگویم میان داستان آقا وحید ما یک اسم آشنا بود🍃✨ بعد از اینکه وحید شهید شد و خبر شهادتش را در اربعین حضرت ارباب ارواحنافداه به خانواده‌اش دادند ، وحید را برای تشییع به تبریز برگرداندند... آنجا بود که «امام جمعه محبوب و مردمی» تبریز برای وحید نماز خواند. چه نمازی خواند و چه دعایی کرد، نمیدانم... اما گاهی باید نادانسته ها را آرزو کرد! آن روز یک شهید بر پیکر شهیدی دیگر نماز اقامه کرد❤️‍🩹 یک طرف یک رزمنده جنگ نظامی بود که آقا وحید باشد و طرف دیگر یک رزمنده جنگ جهاد تبیین و فرهنگ که آیت الله آل هاشم باشد🥺 _این دقیقا همان درسی است که برای امروز لازم داریم... برای آرمان قدس رزمنده باشیم، کجا و چگونه ‌اش فرقی ندارد، فقط کم نگذاریم و شبیه تمام رزمنده های قبلی این مسیر باشیم!
﷽ •سخنان رهبری را گوش می داد و پیگیری می کرد؛ چاپشون میکرد و زیر سخنان ایشان خط می کشید.. اگر به اینترنت دسترسی نداشت، روزنامه می‌خرید؛ می‌نشست و با دقت مطالعه می‌کرد. بین مطالب چاپ شده در روزنامه ها مقایسه می‌کرد و می‌گفت این روزنامه سخنان حضرت آقا را حذف کرده و یا فلان روزنامه همه فرمایشات را کامل چاپ کرده است❗️ •حالا محمدرضایی را تصور کنید که هنوز شهید نشده است و الان نزدیک به سی سال دارد... تمام این یک سال بعد از آغاز طوفان الاقصی بیانات آقا را خوانده است🥺 بارها از فلسطین شنیده است؛ گاهی با عنوان «جهاد اسلامی و انسانی» گاهی هم با تأکیداتی شبیه «فرض است». اینها که نه ساده تر از این هایش هم کافی بود برای اینکه دل محمدرضا را بی‌قرارتر از همیشه برای جهاد و انجام وظیفه بکند...🕊 •اصلا مگر او شهادت را جز با این التزام عملی به ولایت فقیه پیدا کرده بود؟! خلاصه در آخر الزمان، دنبال هر چه که میگردید_از از شهادت و عاقبت بخیری تا دنیای خوب_سراغش را جز از مسیر ولایت فقیه نگیرید💙💚 [پ.ن: سهم شما، یه صلوات هدیه به روح شهید🌱]
﷽ | آقای خبرنگار 🔰 آوینیِ آن روزها که به دنبال خط و نشانی از کاروان شهدا، عازم بیابان ها شده بود و خطر بودن در مناطق جنگی را به جان خریده بود، برای خیلی ها عجیب بود. اصلا خبرنگار را چه به میدان جنگ! فیلم ساختن مگر چقدر ارزش دارد که برای آن جانت را به خطر بیندازی؟! ⏮ امروز سالها از آن روزها گذشته است و دلم میخواهد از آنها که آن روز آقا مرتضی را پدیده ای عجیب می‌دانستند بپرسم، نظرشان درباره محسن خزایی چیست؟ محسن بیابان های ایران که نه، رفته بود سوریه تا وسط جنگ خبرنگاری کند و آوینی مدافعان حرم باشد! 📽✨ بله! فیلم ساختن آقا مرتضی ارزشش را داشت... ارزشش را داشت چون الگویی زنده شد تا به ابد برای آنها که دوربین و قلم ‌شان را ارزان نمی‌فروشند! شهید آوینی خوب نشان داد که میشود به جای خلق خدا با خدا قرارداد بست؛ آن موقع دیگر چه فرقی میکند که قلم دست بگیری یا تفنگ! جهاد است و وظیفه و مسیری که باید با تمام سختی هایش طی بشود. 💎🌱خلاصه اینکه راهی را که آوینی آغاز کرد ، شهید محسن خزایی در سوریه ادامه داد و امروز شهدای خبرنگار در غزه و لبنان رهرو آن هستند. و قشنگی جبهه حق همین است که خبرنگار و سپاهی و معلم و طلبه و خانم خانه‌دار و... ندارد. شرط قبولی اش فقط همان ایمان و محکم ایستادن پای وظیفه است. راستی شما این روزها_ در شرایط ویژه محور مقاومت_کجای جبهه حق و با چه عنوانی خدمت میکنید؟ هر کجا هستید برای ما هم دعا کنید که محکم بمانیم و جا نزنیم💛 _بخشی از وصیت‌نامه_ [پ.ن: سهم شما، یه صلوات هدیه به روح شهید🌱]
| نظر کرده حضرت ارباب ⭐️ پدر، رسول را جور دیگری دوست داشت؛ انگار همان نور ویژه‌ای که سالها در کنار رفقای شهیدش دیده بود را، دوباره پیدا کرده بود... رسول عجیب شبیه شهدا بود! ❄️ روزهای آخر اسفند بود که با هم پدر و پسری به راهیان نور رفته بودند، پدر برای رسول کم سن و سال توضیح داده بود که، «بچه ها قبر های اینجا را زمان جنگ کنده بودند و می آمدند داخل این قبرها، نماز می خواندند ، نماز شب می خواندند، مناجات می کردند، ولی حالا این قبرها غریب مانده اند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست...» 😇 طولی نکشید که رسول غیبش زد، دنبالش که گشتند در همان قبر های غریب شهدا پیدایش کردند. با آن چفیه روی سر کشیده و گریه در سجده بیش از همیشه شبیه رفقای پدرش شده بود. _متن کامل را بخوانید_
﷽ | نظر کرده حضرت ارباب ⭐️ پدر، رسول را جور دیگری دوست داشت؛ انگار همان نور ویژه‌ای که سالها در کنار رفقای شهیدش دیده بود را، دوباره پیدا کرده بود... رسول عجیب شبیه شهدا بود! ❄️ روزهای آخر اسفند بود که با هم پدر و پسری به راهیان نور رفته بودند، پدر برای رسول کم سن و سال توضیح داده بود که، «بچه ها قبر های اینجا را زمان جنگ کنده بودند و می آمدند داخل این قبرها، نماز می خواندند ، نماز شب می خواندند، مناجات می کردند، ولی حالا این قبرها غریب مانده اند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست...» 😇 طولی نکشید که رسول غیبش زد، دنبالش که گشتند در همان قبر های غریب شهدا پیدایش کردند. با آن چفیه روی سر کشیده و گریه در سجده بیش از همیشه شبیه رفقای پدرش شده بود. 🍃 رسول حال و هوای شهدایی داشت اما شباهتش به شهدا، خلاصه در همین حال خوش نمیشد! بیت الغزل وصیت نامه های شهدا را که حتما خوانده اید؟! 💎 رسول یک جوان «ولایتمدار» واقعی بود تا آنجا که میتوان تمام نقاط عطف زندگی کوتاه ولی پر برکتش را، تأثیر گرفته از همین ویژگی دانست. 📍پدر می‌گفت رسول سه مرحله خودش را برای دفاع از ولایت سپر بلا قرار داد. مرحله اول، در کلاس درس بود که در سن ۱۷ سالگی برای دفاع از حریم ولایت فقیه، مخالفت خود با مدرس را اعلام کرد و کلاس درس را ترک کرد. مرحله دوم کف خیابان و در فتنه ۸۸، برای دفاع از بنای رفیع جمهوری اسلامی که محورش ولی فقیه است. و مرحله سوم خارج از مرزهای کشور، در دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام و مبارزه با دشمن خارجی ولایت.... میدانید دیگر؟ ❤️‍🩹حضرت ارباب ارواحنافداه هم عاشق جوانان دلباخته ولایتند؛ آنها را که می‌بینند حتما یاد علی اکبرشان میفتند... مخصوصا اگر در خون خود غلتیده باشند شاید برای همین بود که اباعبدالله، برای رسولش هدیه ویژه فرستاده بود؛ اگر مهمان آقا رسول شده باشید حتما دیده‌اید که سنگ مزارش سبز است؛ 🥺 سنگ سبزی که از سنگ کاری های حرم ارباب بوده است و حالا بودنش روی مزار رسول خیلی حرف برای گفتن دارد! +یکی اش اینکه رسول خلیلی آنقدر مشتی بود که حالا تمام زائران مزارش را یک کربلا هم مهمان میکند...
﷽ | شهید ناشناخته اقتدار فرهنگی 📍ابراهیم انصاری. شخصیتی که عبدالرحیم محیی‌الدین، رئیس جمعیت دارالکامل سودان، درباره‌اش گفته بود: "می‌خواهم ادعا کنم که ما سودانی‌ها، شهید انصاری را بهتر از ایرانی‌ها شناختیم!" 🔰 همان کسی که وزیر فرهنگ وقت قطر، در اولین دقایق پس از شهادتش، شخصا پیگیر حالش میشود. شناخت ابراهیم را نه از این روزها که به عنوان رایزن فرهنگی در لبنان حضور داشت، که از آن زمان که جوانی بیست ساله بود و در کویت تبلیغ انقلاب میکرد باید آغاز کرد! ❗️زندگی پر فراز و نشیب ابراهیم از شهرستان کوچکی به نام لامرد شروع شده بود و بعد از اتمام تحصیلات، برای کسب معیشت به کویت مهاجرت کرد... _متن کامل را بخوانید_
﷽ | شهید ناشناخته اقتدار فرهنگی 📍ابراهیم انصاری. شخصیتی که عبدالرحیم محیی‌الدین، رئیس جمعیت دارالکامل سودان، درباره‌اش گفته بود: "می‌خواهم ادعا کنم که ما سودانی‌ها، شهید انصاری را بهتر از ایرانی‌ها شناختیم!" 🔰 همان کسی که وزیر فرهنگ وقت قطر، در اولین دقایق پس از شهادتش، شخصا پیگیر حالش میشود. شناخت ابراهیم را نه از این روزها که به عنوان رایزن فرهنگی در لبنان حضور داشت، که از آن زمان که جوانی بیست ساله بود و در کویت تبلیغ انقلاب میکرد باید آغاز کرد! ❗️زندگی پر فراز و نشیب ابراهیم از شهرستان کوچکی به نام لامرد شروع شده بود و بعد از اتمام تحصیلات، برای کسب معیشت به کویت مهاجرت کرد. کمی بعد در همان کویت بود که به طلبگی علاقه مند شد و درس خود را به صورت پنهانی شروع کرد. ⭐️ با جدی شدن مبارزات انقلابی در ایران ابراهیم و رفقایش کار را در کویت شروع کردند؛ درست بود که ایران نبودند اما انگار فرزندان آقا روح الله از همان زمان آرمان جهانی شدن انقلابشان را در دل داشتند! از پخش اعلامیه و تبیین انقلاب برای ساکنان ایرانی در کویت گرفته تا راه اندازی و ساماندهی هیأت جوانان که کارش تربیت نیروی پای کار انقلاب بود! بچه ها یک انقلاب کوچک در کویت راه انداخته بودند که با وجود رابطه دوستانه کویت و رژیم فاسد شاه، کار آسانی نبود... ⭕️ انقلاب که پیروز شد تازه اول کار ابراهیم و رفقایش بود؛ به ایران عزیزشان آمدند و بدون فوت وقت چون عربی می‌دانستند در مکانی نزدیک اروند کانون فرهنگی راه انداختند. اما با شروع جنگ بازار کانون آنها هم رو به کساد رفت و منطقه به خاطر جنگ تقریبا خالی از سکنه شد، حالا ابراهیم رسالت جدیدی برای جهاد پیدا کرده بود. دستور امام برایش حکم رگ گردن را داشت و امام هم گفته بود: جبهه ها را نباید خالی بگذارید! ✳️ ابراهیم شد یکی از ارکان اصلی برای شکل گیری «تیپ رزمی تبلیغی امام صادق (ع)» که بیش از صدها شهید روحانی از آن به جبهه ها اعزام شدند... امروز جنگ بود اما فردا نه! باید در متن جنگ فکر فردا های پس از جنگ را هم کرد و این دقیقا همان هنر ابراهیم انصاری بود. 💡ابراهیم می‌دانست باید بچه های انقلاب یاد بگیرند که درس و تبلیغ و جهاد و دیگر دغدغه هایشان را با هم جمع کنند. بنابراین خودش را آماده دوران بعد از جنگ کرده بود؛ پس از جنگ آقای انصاری مسئولیت های مهمی مثل مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان هرمزگان، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در سودان و... را داشت. آخرین مأموریتش اما فرصت وصال بود؛ ❤️‍🩹 لبنان ، بیروت، ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران... انصاری مأموریت جدیدش را به عنوان رایزن فرهنگی در لبنان آغاز کرده بود؛ آغازی که مصادف با ماه عزاداری سید الشهداء علیه السلام بود. هیئت به هیئت می‌رفت تا هم مهمان حضرت ارباب باشد و هم فضای فرهنگی_مذهبی را از نزدیک رصد کند و البته امضای شهادتنامه اش را هم بگیرد. ورود ابراهیم به لبنان درست زمانی بود که وهابی ها با خط دهی آل سعود، بمب گذاری های زیادی در لبنان انجام میدادند و شخصا ابراهیم را تهدید به قتل کرده بودند! غافل از اینکه ابراهیم را از محبوبش می‌ترساندند... 🔻۲۸ آبان ۹۲، ابراهیم انصاری در لبنان به شهادت رسید تا نامش به عنوان جدید ترین شهید اقتدار فرهنگی جمهوری اسلامی ایران به ثبت برسد. بعد از شهادتش در لبنان، سودان، کویت و البته ایران، افراد زیادی بودند که داغدار شده بودند، داغی که قرار بود آنها را حرکت بدهد و تا فراگیر کردن آرمان های بلند اسلامی در جهان راهبری‌شان کند. کلام آخر اینکه 🇵🇸 باید این تلاش ها و جانفشانی ها را دید تا به پیشینه «صدای مرگ بر اسرائیل» امروز جوانان غربی وسط آمریکا، پی برد...
|وقفی پذیرفته شده💎 زندگی‌اش را وقف کرده بود و صاحب زمین و زمان هم قبول کرده بود؛ بقبولٍ حَسنٍ✨ وقف یعنی تمام ظرفیت زندگی‌ات را بگذاری، نه بخشی از آن؛ راستی مگر مال موقوفه را بخش بخش می‌کنند؟! 📜 وقف یعنی لحظه‌ای استراحت و کار شخصی و «سهم‌من‌کو» نشناسی! وقف یعنی یک عمر در سخت‌کوشی، تحمل زندگی امنیتی، محدودیت‌های بسیار خود و خانواده، دلتنگی و... را بپذیری و از هدفت دست برنداری وقف یعنی حتی یک بار کربلا نرفته باشی، اما حضور مفیدت ستون خیمه حسین زمان باشد... وقف یعنی مجاهدت هایت برای این انقلاب، محدود به یکی دوتا نباشد، از صنعت هسته‌ای تا دفاعی، از طراحی نقشه راه برنامه هسته‌ای کشور تا طراحی موشک‌های بالستیک، از تاسیس مراکز تحقیقاتی متعدد تا تولید واکسن کرونا، از پروژه‌های متعدد پیشرفت در تحریم تا طراحی فلسفه فیزیک و مرکز آینده پژوهی، هر جا انقلاب مرد میدان بخواهد، تو باشی 🩸✋ 🍃 وقف یعنی زندگی حاج محسن! رزمنده قدیمی این انقلاب که رزمش را امتداد داد و شد پشتوانه منحصر بفرد انقلابش... پای عهدی که بسته بود، ماند.❤️‍🩹 علمش وسیله رزمش بود، همچنان که نامش در میان دانشمندان تاثیرگذار جهان بود، در لیست تحریم دشمن هم بود. نخبگی‌اش برای ملتش بود و ساختن آینده‌ای که امروز هم برکاتش را دارد، هرچند خود حاج محسن بین ما نیست... امروز جامعه علمی و نخبگانی ما برای نقش‌آفرینی در این جهاد جهانگیر، تأسی به سلوک عرفانی-انقلابی حاج محسن را کم دارد.🌙💌 اگر می‌خواهید بدانید یعنی چه، بار دیگر جملات بالا را بخوانید. ما نیازمند تحولیم.
| فرزندان حضرت مادر استاد ما خیلی منظم بود، همیشه سر وقت می‌آمد و عین دو ساعت را می‌ماند و معمولا هم نود درصد زمانش به درس می‌گذشت🍃 اما آن روز فرق داشت، مثل همیشه سر وقت آمد اما با یک بغل کتاب فارسی و عربی. شهادت حضرت مادر سلام الله علیها بود و شروع کرد به صحبت کردن از ایشان اما نه مثل روزهای دیگری که شهادت بود و اول کلاس چند دقیقه‌ای می‌گفت و می‌رفت سر درس✏️ اینبار نه پنج دقیقه که حدود نیم ساعت از حضرت زهرا گفت و نمیدانم در ذهنش چی گذشت که یکهو شروع به گریه کرد! آن هم با صدای بلند...💔 «متن کامل را بخوانید»
﷽ | فرزندان حضرت مادر استاد ما خیلی منظم بود، همیشه سر وقت می‌آمد و عین دو ساعت را می‌ماند و معمولا هم نود درصد زمانش به درس می‌گذشت🍃 اما آن روز فرق داشت، مثل همیشه سر وقت آمد اما با یک بغل کتاب فارسی و عربی. شهادت حضرت مادر سلام الله علیها بود و شروع کرد به صحبت کردن از ایشان اما نه مثل روزهای دیگری که شهادت بود و اول کلاس چند دقیقه‌ای می‌گفت و می‌رفت سر درس✏️ اینبار نه پنج دقیقه که حدود نیم ساعت از حضرت زهرا گفت و نمیدانم در ذهنش چی گذشت که یکهو شروع به گریه کرد! آن هم با صدای بلند...💔 تصور کنید که صدای بلند گریه استاد در کلاس میپیچد و همه ما خشکمان زده است... آن روز و آن حالت مجید شهریاری نه در ذهن من که در اعماق وجودم ثبت شد. گریه استاد هم خوشحالی داشت و هم ناراحتی🕊 ناراحتی اش به خاطر عزای مادر بود و خوشحالی اش هم باز هم به خاطر مادر. به خاطر اینکه امروز وسط کلاس درس دانشگاه تهران، به فاصله ۱۴۰۰ سال نتیجه تمام خون دل خوردن های خانم را می‌دیدم🥺 آن روزها مادر از ولایت و غدیر می‌گفت و گوش شنوایی نبود اما مادر به وظیفه عمل کرد و نتیجه را واگذار کرد به خدا! غدیر آن روز به ظاهر زیر فراموشی یاران بی وفا دفن شد... اما این همه ماجرا نبود، غدیر، تجلی ولایت بود و مادر بهتر از همه این را می‌دانست⭐️ می‌دانست اگر امروز مردم مدینه علی را می‌بینند و صدایش را می‌شنوند و جواب سلامش را نمیدهند فردا روزی فرزندانی از نسل علی می‌آیند که در عصر غیبت بی آنکه امام خود را دیده باشند، شیعیان مثال زدنی علی میشوند🌻✨ مادر میدید که سید روح الله می‌آید و با فرزندانش انقلاب میکند و غدیری که مردم مدینه و دیگران در تمام این قرن ها فراموشش کرده بودند را زنده می‌کند. مادر تمام این ها را می‌دانست... مجید شهریاری را می‌شناخت و خیلی بیشتر از مجید دلتنگ دیدارش بود؛ مادر ما وقتی آن روزها که کوچه به کوچه و خانه به خانه می‌رفت تا عهد غدیر را یادآور شود، پشت تمام این تک به تک در زدن ها فرزندان آینده خودش را میدید...💚 فرزندانی که قرار بود آینده جهان را با همین شعار غدیر متحول کنند. مادر میدید که آوینی چگونه عاشقانه دوربین به دست می‌گیرد و شهریاری در آزمایشگاه با خدا مناجات می‌کند و سلیمانی برای دفاع از حرم دخترش قید خانه و زندگی را میزند!❗️ مادر تمام شب هایی که سید ابراهیم خسته از تمام دویدن ها و زخم زبان ها برای حرمِ جمهوری اسلامی تلاش میکرد را هم میدید...😔 میدید که سید حسن چگونه با فصاحت و بلاغت برای ابر قدرت های جهان رجز میخواند و از فتح قدس میگوید💎 و... [ مادرجان خواستم بگویم، میان تمام این فرزندانتان حتما ما را هم نگاه میکردین؛ میدانم که برای ما هم برنامه ها دارید، شاید دیر آمدیم اما شما به حال ما شاگرد آخر ها دعا کنید. دعایمان کنید ما هم شبیه فرزندان خوبتان پای عهد غدیر بمانیم و خیمه ولایت را هیچ گاه رها نکنیم. ]
﷽ | شاگرد اول 🔰 انقلاب که آمد، معیارهای جدیدی با خود آورد؛ مثلا اینکه انقلاب، انقلابِ مستضعفان بود و سرمایه داری مثل یک ننگ به حساب ‌می‌آمد. انقلاب نور بود و علم هم نور! برای همین با پیروزی انقلاب، آنها که قلب هایشان را به روی این حقیقت نورانی گشودند، عالم به علمی شدند که سرِ کلاس درسِ بهترین دانشگاه های جهان هم پیدا نمیشد. 🟡 آنها به جای واحد‌های بی فایده یا کم فایده، مستقیم رفته بودند سر اصل مطلب و داشتند جهان را آنگونه که هست و زندگی را آنگونه که باید می‌شناختند. خوبی‌اش این بود که کلاس فقط «نظری» نبود و میدان جهادِ انقلاب و پس از آن دفاع مقدس، باعث شده بود بچه ها در عمل کارآمدی جهان‌بینی ‌شان را تجربه کنند. خلاصه اینکه دفاع مقدس، برای خودش دانشگاهی شده بود و پایان نامه هایش هم وصیت نامه های شهدا ! «متن کامل را بخوانید»
﷽ | شاگرد اول 🔰 انقلاب که آمد، معیارهای جدیدی با خود آورد؛ مثلا اینکه انقلاب، انقلابِ مستضعفان بود و سرمایه داری مثل یک ننگ به حساب ‌می‌آمد. انقلاب نور بود و علم هم نور! برای همین با پیروزی انقلاب، آنها که قلب هایشان را به روی این حقیقت نورانی گشودند، عالم به علمی شدند که سرِ کلاس درسِ بهترین دانشگاه های جهان هم پیدا نمیشد. 🟡 آنها به جای واحد‌های بی فایده یا کم فایده، مستقیم رفته بودند سر اصل مطلب و داشتند جهان را آنگونه که هست و زندگی را آنگونه که باید می‌شناختند. خوبی‌اش این بود که کلاس فقط «نظری» نبود و میدان جهادِ انقلاب و پس از آن دفاع مقدس، باعث شده بود بچه ها در عمل کارآمدی جهان‌بینی ‌شان را تجربه کنند. خلاصه اینکه دفاع مقدس، برای خودش دانشگاهی شده بود و پایان نامه هایش هم وصیت نامه های شهدا ! 🟠 یکی از یکی نورانی تر و پر مضمون تر. شهید «نصرالله تفاوت» هم یکی از بچه زرنگ های این دانشگاه بود، شاگرد اول! میان خطوط وصیت نامه‌اش می‌شود ساعت ها سیر کرد و برای یک عمر زندگی دستور العمل در آورد، وصیت نامه ای که به نظرم نقطه اوجش آنجاست که میگوید: «تنها امروز ولایت فقیه است که آدم را نجات می‌دهد و تنها راه راه امام خمینی است که می‌ماند و راه‌های انحرافی را می‌زند کنار» ⚪️ نصرالله یک انحصار عالمانه و عارفانه برای نجات میسازد و آن را ولایت فقیه معرفی میکند؛ ولایت فقیهی که مسیر است، رفتنی است و صرفا با شعار به دست نمی‌آید! نصرالله بر اساس معیار غربی دانستن و ندانستن جایگاه ویژه‌ای ندارد، یک دیپلم علوم انسانی دارد و نهایت میشود او را جزو آدم معمولی های جامعه حساب کرد. 🔻اما وقتی با عینکِ انقلاب نگاهش میکنی، استاد تمامی است که سالها باید پای درسش بشینی و مهمترین دستاوردهای یک انسان در طول زندگی‌اش را از او بیاموزی... دقیقا همان مطالبی که حقیقتا «علم» است و جماعت روشنفکر غرب زده‌ یا عمامه به سرهای دور از سیاست، مطلبی از آن نمی‌دانند و موضع گیری هایشان در دورترین نقطه از ولایت فقیه، گواه این قضیه است. 💎 نه اینکه بخواهم نتیجه بگیرم که مدرسه و دانشگاه و حوزه تعطیل، نه! نصرالله هم اگر امروز به جای ما بود، به حکم ولایت پذیری اش حتما شاگرد اول دانشگاه های مرسوم دنیا هم بود... اما داستان را خلاصه در اینجا نمیدانست، ما هم اگر می‌خواهیم شبیه نصرالله باشیم، خلاصه اش نکنیم.
﷽ | حسینِ محرابی شدن 🌻«شهید خندان مشهدی ها» یا «شهید امام رضایی» هرجور که دوست دارید صدایش کنید...یک مشهد است و یک حسین محرابی اش! عکس معروف خندانش را که میبینم یادی از وعده حق خدا میکنم که می‌گفت: فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِ 🍃مگر میشود خوشحال نباشد، کسی که به بلندترین آرزوی بهترین آدم های دنیا رسیده است. حالا تمام سختی ها برای آقا حسین محرابی ما، نقد شده است... تمام دویدن ها در طول این چهل ساله! چه چله پر برکتی بود زندگی حسین... رفتن به سوریه هم نقطه اوج داستان زندگی‌اش. «متن کامل را بخوانید»
﷽ | حسینِ محرابی شدن 🌻«شهید خندان مشهدی ها» یا «شهید امام رضایی» هرجور که دوست دارید صدایش کنید...یک مشهد است و یک حسین محرابی اش! عکس معروف خندانش را که میبینم یادی از وعده حق خدا میکنم که می‌گفت: فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِ 🍃مگر میشود خوشحال نباشد، کسی که به بلندترین آرزوی بهترین آدم های دنیا رسیده است. حالا تمام سختی ها برای آقا حسین محرابی ما، نقد شده است... تمام دویدن ها در طول این چهل ساله! چه چله پر برکتی بود زندگی حسین... رفتن به سوریه هم نقطه اوج داستان زندگی‌اش. 💛به قول حاج قاسم «بچه زرنگ» بود دیگر؛ بچه مایه دار نبود اما ماشینش را فروخت تا از صف مدافعین حرم اهل بیت علیهم السلام جا نماند! الکی که نبود، قرار نبود هر کسی را راه بدهند... باید خوب امتحانت میکردند و می‌دیدند چقدر پای کاری و اگر همه‌ی در ها را بسته ببینی باز هم عاشقانه برای اینکه جانت را دو دستی تقدیم این مسیر بکنی میدوی؟! 🥺آن وقت بود که به سوریه راهت میدادند و تازه اگر می‌پسندیدند میشدی، «شهید مدافع حرم». حسین محرابی اینچنین قله‌ای بود. همینقدر در اوج و همینقدر بی ادعا ! ما که در این پایین ها سیر میکنیم و ادعایمان گوش فلک را پر کرده است، خوب میدانیم که چه کار بزرگی است که هم «حسین محرابی» باشی و هم «ادعایی» نداشته باشی. ملاک همین است! ⭕️آن مردمند که به های و هوی و سر و صدایت نگاه میکنند و آخر سر هم جز «التماس دعا» و «وجهه محترمانه‌ای» چیزی عایدت نمی‌کنند. وگرنه خریداران عالم نگاه به قلبت میکنند، اگر _حتی در اعماق قلبمان_، عُجب و غرور و « ما که دیگر وضعمان خوب است...» دیدند، باخته‌ایم! اما اگر آن شکستگی و بی‌ادعایی صادقانه، مهمان قلبمان بود، خوشبحالمان! 💎نه از آن الکی هایش نه، از آنها که در این جمله ساده و باز هم بی ادعای حسین محرابی، نشسته است: «با دلی آرام و قلبی مطمئن از آنچه انجام می دهم (جهاد) از حضور شما عزیزان مرخص می شوم؛ باشد که این فرزند و برادر کوچک و خطاکار خود را ببخشید و حلال کنید.»