🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... نمیتوانستم آرامش کنم . بیقراریش بیش از حد بود . بازوهایش را از زیر پنجه هایم بیرون کشید و عقب رفت . کالفه بود و بی نگاه به من گفت: _برگرد خونه ارغوان ... تو اینجا باشی حالم بدتر میشه . این حرفش دروغ محض بود . من آرامشش بودم . اینرا ناخواسته میشد با کمترین توجه از رفتارهایش فهمید. _میمونم رادوین ... سرش را به جلو کشید و محکم سرم فریاد زد : _بهت میگم برو ... میخوام تنها باشم تا آروم بشم ...نباید می اومدی . _رادوین !...من همین چند دقیقه قبل با بوسه هام آرومت کردم . پوزخندی بهم زد و پشتش را به من کرد : _میخوام تنها باشم ...برو ... دست خودم نیست.. کالفه ام و میترسم توی این کالفگی دستم روت بلند بشه . به قامت مردانه ای که پشتش به من بود ، نگاه کردم . من تاب نداشتم بروم تا او با افکارش درگیر شود و مدام دلشوره ی حالش را داشته باشم. میدانستم باید ، زمان دهم ، تا با حقیقت تلخ زندگیش ، کنار بیاید و میدانستم بعد از اینهمه سال ، بهتر از هر وقت دیگری میتواند خودش را کنترل کند تا خشمش باعث رفتاری غیر معقول نشود ، ولی وقتی خودش نبودم را میخواست ، چه باید میکردم. _باشه ... اگه میگی برم میرم ... ولی فکر نکن میرم خونه ی مامانم ... فکر نکن میرم خونه و واسه خودم چایی میریزم و میشینم جلوی تلویزیونو تخمه میشکنم تا تو بیای ... رادوین ، من لب به هیچی نمیزنم تا تو برگردی ... اینو یادت باشه ... اومدی دیدی بوی تعفن از خونه میاد ، بدون من از گرسنگی مُردم . شوخی تلخی بود . شاید هم بی جا . چرخید و نیمرخش را برایم به نمایش گذاشت . غم نگاهش میگفت اصلا از شوخی ام خوشش نیامده . _من ... هر بالائی که خواستم سرت آوردم ... تو قاتل پدرم نبودی ولی من چرا ... اونوقت بخاطر من ! ... میخوای اعتصاب غذا کنی ؟! یعنی هنوز جواب این سوالش ، بعد از شش سال زندگی مشترک پیدا نبود ؟ _مرگ پدرم دست تو نبود ... در حین عمل فوت کرد... ناراحتی قلبی داشت . و انگار همان جمله ی ساده ، طوفان به پا کرد: _لعنتی ...چطور میگی تقصیر من نبوده ؟! ... من با قفل فرمون توی کمرش زدم ... من ... من آرزوی مرگ پدرمو داشتم و مادرم قاتل بود و کنایه هاشو تو شنیدی... قصاصشو تو کشیدی... کتکاشو تو خوردی ... من یه وحشی بیشتر نبودم... حالا واسه من ، اعتصاب غذا میکنی ؟! 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋🌟 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>