شعر شهادت محمدکاظم بدرالدین از زندگی، شعری جز شهادت نمی‏دانیم. تقویم‏ها جفا کرده‏اند، اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند. قلم‏ های منظوم اگر کم بگذارند، در حق خون، کوتاهی کرده‏اند. ما کجا می‏توانیم با آمدن چند کتاب در قفسه‏ هامان، به رفتن آنان پی ببریم؟! کجا می‏توان آنان را شناخت؟! پوتین‏ها فقط اندکی از رشادت بچه‏ ها را پیش بردند. معبرها فقط مقداری باریک، برای شناخت آنان گام برداشتند. کوله‏ های همت آنان، واکنش سبزی بود در برابر خزان‏زدگی و هجوم اتفاقِ پاییز. آنجا که آنان رفته بودند، چشم‏های ما، حرفی برای گفتن نداشت. همه حرف‏ها را با لبخند و گریه‏ ها می‏زدند. خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشک‏های چکیده از دعای کمیل‏شان. شب‏های جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گام‏های نرفته ما. اُنس با واژه‏ های دنیایی، برای لب‏های ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه، با لحن‏های متفاوت، استقامت را به شعر درآوردند! آن‏گاه که مفاتیح یا اسلحه به دست می‏گرفتند، غزل‏ هایی از ملکوت، در چهار گوشه سنگر گل می‏کرد. دنیایی از عرفان، گوشه‏ای از لبخند آنان بود و برای ما، چیزی جز همین واژگان اشک‏آلود نمانده است. «کمیل» و «حمله» و «لبخند»، «گریه» درونِ کوله: عشق و چند گریه دوبیتی مانْد و صد چشم‏انتظاری شهیدان برنمی‏گردند... گریه! 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃  💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59