✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(
فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتبیستوششم - حَسبـٖیَ الله! 📜"
بعدِ سه هفته، شب بود و تنها بودم. سعید و ایمان، بعدِ تماسِ حاج باقر، بهم ریخته و آشفته از اتاق بیرون رفتن اما ... دلِ من آروم بود!
صدایِ چیک چیکِ قطراتِ سِرُم و صدایِ موسیقیِ هماهنگِ جیرجیرک ها، بهترین بهانه برای شکستنِ سکوت بود!
نیمه های شب بود. دم دمای اذانِ صبح!
اما عطشِ دیدن، خواب رو از چشمام برده بود و چوب کبریتِ اشتیاق رو بین پلک های خواب آلودم گذاشته بود.
خسته بودم اما دیدن، هنوز حتی ته دلم رو هم نگرفته بود، چه رسد به اینکه سیرم کنه...
چشم چرخوندم که نگاهم به دفتر و خودکار سعید افتاد. چقدر دلتنگ نوشتن بودم!
دست بردم و دفتر و خودکارِ سعید رو برداشتم.
چشمم به قرآنش افتاد! لبخندی روی لبم نشست.
دفتر و خودکار رو روی پاهام گذاشتم و قرآن رو برداشتم. بوسیدمش. لایِ صفحهش رو باز کردم و تموم وجودم رو از عطرِ گلِ محمدیِ خشک شده، پر کردم!
قرآن رو کنارم گذاشتم و خودکار رو برداشتم.
نوشتن با دستِ چپ، برای منِ دست راست، خیلی سخت بود اما دلتنگ تر از اون بودم که بتونم سختی رو به دلم بفهمونم!
درِ خودکار رو باز کردم و روی کاغذ نوشتم:
بسم الله النور!
اشک، کاغذِ رو به روم رو خیس و دید من رو تار کرد! من حتی دلم برایِ تار شدن چشمام از اشک هم تنگ شده بود! (:
دیدنِ کلمات سخت بود!
دست دراز کردم و عینکی که بعدِ آسیب دیدنِ بیناییم، یارِ چشمام شده بود اما هنوز به همیشه بودنش عادت نکرده بودم رو برداشتم و روی چشمام گذاشتم.
حالا بهتر میدیدم: بسم الله النور!
خطِ قشنگی نداشت دستِ چپم اما برای منی که سه هفته تاریکی میدیدم، بدخطی هم قشنگ بود!
خودکار رو بین انگشتام جا به جا کردم و نوکش رو روی کاغذ به رقص درآوردم:
بندگانِ عرب زبانت، وقتی لطفی از یکدیگر میبینند، میگویند: شکراً!
حال من نمیدانم! اگر شکر را برایِ سپاس بندگانت میگویند؛ چون تو، یگانه معبودی که جریانِ نامت بر دلم حاجتم را روا ساخت را چه بگویم؟
چون تو، هو الاحدی که ادعونیِ آیاتِ قرآنت را، در زبانِ دلم هم معنا ساختی تا استجب لکم را نشانم دهی، را چه بگویم؟
چون تو، هو الصمدی که صدایِ الله گفتنم را نخواستی و به ذکرِ یک بارِ دلم برای بذل محبتت بسنده کردی، را چه بگویم؟
دمی بیا و خود، به الفبایم ساختِ حمدت را آموزش بده!
راستی! من از کِی شاعر شدم جانا؟
تو می دانی! چون تو بودی که از عشق، جنون یادم دادی! (:
بیشتر از این پرحرفی رو درست نمیدونستم!
باید ساکت میشستم تا حالا، هو النور بگه و من آب شدن کیلو کیلو قند تو دلم رو شاهد باشم!
قرآن رو باز برداشتم و باز بوسیدم!
سورهی هدیهی دوباره خدا به چشمام، "نور" رو باز کردم و پای حرفایِ هوالمحبوب نشستم:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ !
- خدا نور پدید آورندهی آسمان ها و زمین است.
نور هدایت و معرفت الهی همانند چراغ روی طاقچه است:
روی آن شیشه براقی است و شیشه چراغ چنان می درخشد که انگار ستاره ای تابان است.
سوخت چراغ هم روغن زلال زیتون است.
برگرفته از درخت بابرکتی که وسط باغ کاشته اند و آفتاب از هر طرف به آن می تابد.
این روغن به قدری صاف است که بدون آتش گرفتن هم روشنی می دهد.
بله، نور چنین چراغی صدچندان است!
خدا هر که را شایسته بداند، با این نور به مقصد می رساند.
خدا برای مردم این نکته ها را می آورد و او هر چیزی را میداند.
قرآن رو بستم.
حالا، رو در و دیوار و آسمون، حتی روی روشنایی ماه هم میدیدم:
نورٌ عَلَی نُور ! یَهْدِی اللَّه لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ ...✨
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷