*
آنک آن یتیم نظر کرده* رمانیست درباره زندگی پیامبر(ص) به قلم *
محمدرضا سرشار* که بخش اول آن، با رویای عبدالمطلب شروع میشود که به او الهام میشود چاه زمزم را حفر کند. او محل حفاری را در نزدیکی مکه که در خوابش به آن اشاره شده بود، پیدا میکند. قریش با حفر چاه مخالف هستند و از عبدالمطلب میخواهند که از این کار خودداری کند. در نهایت به توافق میرسند که نزد یک روحانی بروند و حکم او را بپذیرند. روحانی در حومه مکه زندگی میکند و چند نفر از اهالی قریش همراه با عبدالمطلب نزد او میروند. آنها در راه گم میشوند و در مخمصه وحشتناکی گرفتار میشوند، بنابراین به عبدالمطلب اجازه میدهند که چاه را حفر کند.
عبدالمطلب در حین حفر چاه، گنجی را پیدا میکند. عرق از منافذ بدنش مانند رگههایی ریز جاری میشود و در این هنگام، نفس او به شماره افتاده و احساس میکند هوایی برای نفس کشیدن وجود ندارد. او سعی میکند بلند شود و خود را بیرون بکشد.، دستها و پاهایش توان یاری دادن به او را ندارند. او نمیتواند کاری انجام دهد و فروپاشیده، دندانهایش را به هم فشار میدهد و فریادهایش را فرو میخورد...
این کتاب با مطالب معتبر تاریخی مرتبط با زندگی و رحلت پیامبر در قالب داستانی با لحنی غنایی نوشته شده است. این اثر پس از انتشار، تحسینهای زیادی را از جشنوارههای ملی به دست آورد. هرچند نویسنده در پرداختن به زندگی حضرت محمد (ص) به منابع تاریخی ارجاع داده است اما تخیل او در توجه به حالات روحی شخصیتهای فرعی و به تصویر کشیدن مکانها به وضوح مشهود است.
*
ویژه میلاد رسولالله*
#سیب_نارنجی
#رمان_نوجوان