یاد بچگی هام افتادم و زمان کشیدن صورت
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو...
شاید شباهتی که میان دو تابلوی سر خیابان ارم وجود دارد در حد همین نقاشی کودکانه است.
کمی که بزرگ تر شدم آن چشم و ابرو ها عمق پیدا کرد. معنا دار شد و روح در آن دمیده شد.
شاید بهتر باشد بگوییم روح ها دمیده شد.
یکی روح ایثار داشت و یکی روح بازار. چشم ها هم مستی شان از باده های گوناگونی نشئه می گرفت. یکی از رنگدانه و دیگری از یاقوت و زمرد و آن یکی دیگر از اشک.
تا اینکه کم کم چروک بر چهره ها افتاد و موها جوگندمی شد و ریش ها سپید.
اما کدام قاب سپیدی مو را با پاکیزگی قلب همراه می کند و اشک ایثار می ریزد برای بچه های غزه...
و کدام روح معنای بازار را بر مستطیل رقابت چانه می زند؟
روح روح نیست. کما اینکه دیگر چشم، چشم نیست.
این و آن دارد و از این تا آن از سرخی خون تا سرخی زبان حراج گر والراسی فاصله است.
حتی هر حاجی ای هم حاجی خون نیست. شاید حاجی بازار باشی روی دیوار خیابان ارم، چند قدمی حرم.
☘️کانال تحلیلهای اقتصادی دکتر حمیدرضا مقصودی
@hamidrezamaghsoodi