نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #چشمان_زغالی #قسمت_دوازدهم گفت نمیدونم سیاوش. من به این چیزا فکر نکردم
نهار را آماده کردند وهشت صبح بود که با مادرشان راهی باغ گیلاس شدنند. بانو مثل همیشه قابلمه غذا را روی آتش گذاشت تا بپزد و خودش هم به دو خواهر دیگرش پیوست ومشغول چیدن گیلاس های رسیده شد. در حال انجام کار بودنند که عاطفه گفت: دخترا یک چیزی شده که باید بهتون بگم.بانو و آیلار هر دو به خواهرشان نگاه کردنند و عاطفه گفت: مادر رضا مریضه. ظاهرا اوضاعش خوب نیست .رضا میگه باید بریم پیششون.بانو با ناراحتی گفت: آخی بنده خدا خیلی زن خوبیه .یعنی حالش خیلی بده؟عاطفه سر تکان داد: خودمون هم دقیقا نمیدونیم. اما انگار جدیه.بانو با مهربانی گفت: خوب برید چه اشکالی داره؟ مگه بار اولته که میخوای بری. چرا ناراحتی؟ عاطفه ناراحت لب زد: آخه این دفعه معلوم نیست چقدر بمونیم رضا میگه شاید مجبور بشیم تا آخر تابستون بمونیم .یا شاید اگه حالش خوب نشه امسال تحصیلی اونجا بمونه که پیش خانواده اش باشه. سر برگرداند و به شعله که سعیده را در آغوش داشت نگاه کرد وگفت: نگران مامان هستم. میدونی که خیلی به سعیده وابسته‌اس نبینتش اذیت میشه. بانو دلداری‌اش داد: ما همه‌امون دلمون برای سعیده تنگ میشه. اما عزیزم تو که نمی تونی بخاطر دلتنگی، شوهرت رو تنها بفرستی بره اونم توی این شرایط. با خیال راحت باهاش برو مطمئنم مامان هم شرایط تو رو درک می‌کنه.عاطفه با ناراحتی سر تکان داد و دیگر چیزی نگفت. وابستگی زیادی به خانواده‌اش داشت دوری از آن‌ها برایش سخت بود. اگرچه که خانواده شوهرش آدم های بسیار خوبی بودنند اما هربار که برای دیدن آن‌ها می رفت دلتنگی حسابی بی قرارش می‌کرد.گوشه‌ی دیگری از باغ ریحانه ایستاده بود و حسابی سرگرم کارش بود. منصور کنارش ایستاد و سلام کرد ریحانه سرش را برگرداند و نگاه گذاری به منصور انداخت و زیر لبی جواب سلامش را همراه اخمی که روی صورتش نشانده بود داد. منصور گفت: تو که مثل همیشه اخمت به راهه.ریحانه بدون این‌که نگاهش کند گفت: دارم کار می کنم دیگه چه فرقی می کنه با اخم یا بی اخم.منصور مهربان گفت: خیلی فرق می کنه اخمت که توی هم باشه دلم می گیره. ولی وقتی بخندی باز میشه دلم لامذهب. ریحانه ابروهایش را بیشتر در هم گره زد وگفت: چه نسبتی بین من و شما هست که با اخمم دلتون بگیره با لبخندم دلتون باز بشه؟ منصور سبد را جلو آورد تا ریحانه گیلاس های میان دستمال کمرش را توی آن بریزد و گفت: اگه اجازه بدی نسبت دار هم میشیم. اگه انقدر سنگ نندازی جلو پام..ریحانه نگاهش کرد؛ لحنش کمی مهربانانه تر شد و گفت: من سنگ نمیندازم. سنگ خودش جلوی پاتون هست. من کارگر شمام. بابام هم گارگر شما وباباتون. هیچ تناسبی بینمون نیست...منصور مصمم گفت: من نه کاری به کارگر بودن تو و بابات دارم نه کاری به تناسب داشتن و نداشتن خودمون. فقط یک چیز رو خوب میدونم اونم این‌که دلم گیره. غیر از تو هم هیچ کس رو نمیخوام اول و آخر خودتی. حالا یک لبخند بزن بذار یکم دلم باز بشه.ریحانه اخمش را محکم‌تر کرد؛ نمی‌خواست به این مرد سمج چراغ سبز نشان دهد پس با ترش رویی گفت: من این‌جا چیز خنده داری نمی بینم که دلیل لبخندم بشه. بهتره شما هم اینجا نایستید جلو بقیه برام بد میشه از فردا پشت سرم حرف میزنن.منصور که می‌دانست حق با ریحانه است و بیشتر ماندن کنار او ممکن است باعث حرف وحدیث شود پوف کلافه ای کشید و دور شد. نزدیک نهار بود که سر و صدای لیلا در باغ پیچید. بلند نام آیلار را می خواند و دنبالش می‌گشت.آیلار گیلاس های توی دستمال را در سبد زیر درخت ریخت و به لیلا که همچون دختر بچه ها در باغ راه می رفت و او را صدا می‌زد نگاه کرد گفت: لیلا چه خبرته؟ من اینجام. چرا داد وهوار راه انداختی؟ لیلا به سمت او آمد. از حالت صورتش کاملا مشخص بود با خبر های خوبی آمده. کنارش ایستاد صورتش را بوسید و گفت: سلام بی معرفت. چطوری؟ اصلا سراغی از من نمی گیری.آیلار هم صورت او را بوسید و گفت: بخدا منم دلتنگ بودم. چند روزه ندیدمت ولی سرم گرم کار شده.خودش را لوس کرد و با صدای بچگانه گفت: ببشخین.لیلا خندید؛ آهسته روی گونه اش زد و گفت: برو به عمه ات دروغ بگو. سرت گرم کار نشده چشمت به عشقت افتاده من رو یادت رفته ..با آقا سیاوش جونت خوش میگذره؟آیلار با خنده و خجالت شانه بالا انداخت وگفت: دختره‌ی دیوونه . از خودت چه خبر؟ چی‌کار می‌کنی؟لیلا دستش را گرفت زیر درخت‌های آخر باغ نشستند و گفت: خبر دارم برات داغ وتازه.آیلار مشتاق نگاهش کرد و لیلا بی مقدمه ادامه داد: هفته دیگه برام خواستگار میاد.چشم های آیلار از تعجب گرد شد مبهوت نگاهش کرد وگفت: چی؟! کدوم خواستگار؟! چی داری میگی لیلا ؟ من همین چند روز پیش دیدمت خبری نبود که!لیلا با شوق گفت: الان خبری هست. اگه بهت بگم کیه چشمات از اینم گردتر میشه.و ... ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f