تو چطوری از پله افتادی که اینطوری پشتت زخمی و کبود شده یا ای خدا خودت به داد برس ؟پشتت به کجا خورده که اینطور زخمی و کبوده و بلند ادامه داد نریمان جان برو از توی داروخونه اون پماد آبی رو بیار مثل خون مردگی شده پشتت سیاهه ومن فهمیدم که نریمان جلوی در ایستاده نمی دونم چرا با شنیدن اسم اون دوباره بغض کردم کمی بعد نریمان زد به در و گفت خواهر آوردم کاری از دستم بر میاد ؟ می خوای ببریمش دکتر ؟ خواهر گفت نه من می تونم مداواش کنم و در اتاق رو بست و به من گفت کمکت می کنم بلوزت رو در بیار تا پماد بمالم این برای کوفتگی خوبه به محض اینکه آستین های بلوزم رو در آوردم  زد توی صورتشو گفت چی بسرت اومده کدوم بی شرفی تو رو زده حرف بزن من می فهمم تو نیفتادی یکی تو رو زده گفتم نه خواهر تو رو خدا حرفی نزن خوردم زمین پماد رو انداخت روی تخت و رفت در رو باز کرد و با عصبانیت گفت نریمان کی این بچه رو به این حال و روز در آورده تو کجا بودی ؟ چرا دورغ میگین ؟ بهم بگو کی این بچه رو زده و توام وایسادی تماشا کردی ؟نریمان پرسید چی شده خواهر؟ درست بگو ببینم مگه چطوری شده ؟ گفت وای نمی دونی دختر مردم سیاه و کبوده روی هر دو بازوش جای انگشت های دست فرو رفته و کبود شده معلومه یکی فشار داده حرف بزن نریمان کی با این بچه همچین کار وحشیانه ای کرده ؟ نه تو نمیشه بیای توی اتاق فقط بهم بگوکی کرده؟ دختر بیچاره تب داره از بس که درد کشیده نریمان حرفی نزد ولی صدای کوبیده شدن یک چیزی به دیوار رو شنیدم و خواهر گفت نکن نریمان ؟ این چه کاریه از تو بعیده پس یک چیزی هست تو می دونی خدای من یعنی کی این بلا رو سرش آورده ؟آروم باش من بهش می رسم بعدا حرف می زنیم نریمان یک چیزایی آهسته گفت و خواهر جواب داد باشه تو همین جا باش تا پشتش رو پماد بمالم بعد بیا تا ببینم چیکارش کنم حتی فشار دست خواهر رو برای مالیدن پماد  نمی تونستم تحمل کنم اون موقع که یحیی منو می کوبید به دیوار از ناراحتی نمی فهمیدم که به قسمتی منو می زد که یک برجستگی آخری داشت که طرف چپ بدنم بهش بر خورد می کرد و به استخوون کتفم آسیب زده بود و درد شدیدی داشتم خواهر پشتم رو پماد مالید و گفت این فایده نداره باید برات مرهم درست کنم و ببندم و از اتاق رفت صدای اونو و نریمان رو می شنیدم ولی نفهمیدم چی بهم می گفتن کمی بعد برگشت و خمیری از زرده تخم مرغ و زردچونه و روغن حیوانی توی یک کاسه دستش بود.به پشتم مالید و با دستمال بست بلوزم رو تنم کرد و لحاف رو کشید روم و گفت نریمان می خواد تو رو ببینه اجازه میدی بیادتوی اتاقت ؟خب من نریمان رو میشناختم دست بردار نبود به زحمت به طرف پنجره برگشتم و لحاف رو کشیدم بالاتر و گفتم بیاد خواهر اما لطفا شما هم باشین گفت هستم جایی نمیرم فقط بگو مادرت می دونه تو اینطوری شدی ؟ گفتم نه هیچکس نمی دونه نریمان که خیلی آشفته به نظر می رسید زد به در اتاق و خواهر گفت بیا و اون وارد شد ودر رو بست و  یکراست رفت روی صندلی نشست سعی می کرد به من نگاه نکنه گفت چرا دیشب به من نگفتی چطوری تو رو زده ؟ گفتم نریمان یادت نیست بهت نگفتم چقدر پشتم درد می کنه ؟ اصلا خودمم نمی دونستم هنوز گرم بود گفت خب حالا  تو بگو من الان باید چیکار کنم ؟برم حسابشو برسم ؟گفتم خواهش می کنم حرفشم نزن گفت نمی فهمی  دارم دیوونه میشم یکی هم نیست به داد من برسه می دونی من چه حالی دارم ؟پریماه من نمی تونم طاقت بیارم میرم دستشو می شکنم باید یک مدت وبال گردنش باشه تا یادش بمونه که نباید به تو نزدیک بشه خواهر گفت آره همین کار رو بکن هر کس بوده بزنش غلط کرده دست روی یک زن دراز کرده خودش مادر و خواهر نداره ؟ اینقدر بی رحم بوده که این بچه رو به این حال و روز بندازه؟گفتم نه خواهش می کنم دیگه بسه به خدا دیگه طاقت ندارم نریمان تو رو خدا ولش کن بزار تموم بشه این کابوس درد منو بیشتر نکن با همون ناراحتی ولی خیلی جدی و بدون هیچ مقدمه ای گفت جلوی خواهر میگم پریماه  با من ازدواج کن برای لحظانی فکر کردم اشتباه شنیدم من به خواهر و اون به من با حیرت نگاه کردیم نریمان دوباره گفت پریماه زن من میشی ؟ ضربان قلبم مثل پتک توی سرم صدا می داد گفتم تو چی داری میگی ؟ مسخره بازیه ؟تو رو خدا الان دست از سرم بردارگفت خواهر که غریبه نیست اون محرم ترین آدم کره ی زمینه زن من بشو و همه ی این قائله ها رو ختم کن نه تو می خوای ازدواج کنی نه من پس زن من شو هر کاری که قرار بود بکنی انجام بده مراقب خانواده ات باش و با هم خیلی راحت و بی حرف و گفتگو کار می کنیم هان چی میگی ؟خواهر گفت چی میگی نریمان ؟ خدا مرگم بده تو حالت خوب نیست برو بعدا حرف می زنیم گفت نه الان می زنیم شما خبر ندارین پریماه توی بد موقعیتی قرار گرفته وقتی ازدواج کنیم خلاص میشه ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f