نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #الفت #قسمت_بیستویکم گفت خودت خبر نداری رنگ به رو نداری اصلا بیا دراز بک
به شدت حس بی کسی میکردم و کلی بد و بیراه گفتم به خودم که چه غلطی بود کردم که با یه مرد زن دار ازدواج کردم بشدت خونریزی داشتم و از سرما میلرزیدم دیگه چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم.با صدای بهرام چشم باز کردم و دیدم بالا سرم با حالت پریشون نشسته و صدام میکنه چشامو باز،کردم و نالیدم دارم میمیرم کمکم کن لحاف و زد کنار و چشاش گرد شد گفت چی شده چرا اینطوری با صدای آروم نالیدم فکر کنم بچه سقط شده با همون تشک منو بغل کرد و برد تو ماشین و رفت سمت بیمارستان بردن منو کورتاژ کردن و بدترین دردهای عمرم و کشیدم و دو روز بستری بودم و مرخص شدم بهرام اون روز پیشم موند نمیدونم دیگه چه بهونه ای برای خونه آورد وموند فرداش رفت مغازه و گفت باید یه جا رو اجاره کنم اینجا که تنها نباشی هر چی پرسید که چی شد اینطور شد چیزی نگفتم چون کسی باور نمیکرددو هفته طول کشید تا من سرپا بشم اما به شدت افسرده و کم حرف شده بودم دیگه اون شور و حال قبلی رو نداشتم،بهرام همون حوالی یه خونه برام اجاره کرد که صاحبخونه اش یه پیرزن تنها بودیه روز عصر اومد که بیا بریم خونه رو ببین رفتیم پیرزن مهربونی بود خیلی خونگرم و صمیمی بود همه بچه هاش ازدواج کرده بودن رفته بودن و تنها مونده بود طبقه بالا خونه ما بود رفتم بالا رو دیدم دوتا اتاق بود یکی کوچیک یکی بزرگ‌دم پله ها یه اتاق کوچیک تقریبا مستطیل شکل بود که آشپزخونه بود و یه حموم هم بالا بود ولی دستشویی تو حیاط بود و مشترک پیر زن که اسمش بتول بود کلی حرف زد از شوهر مرحومش میگفت و از بچه هایی که دکتر و مهندس بودن بلاخره بعد کلی حرف زدن بلند شدیم و برگشتیم خونه تا مختصر وسایلی رو که داشتم جمع کنم و فردا اثاث کشی کنم.بهرام رفت و من شروع کردم به جمع کردن وسایلم یکی دو ساعته کارم تموم شد چیز زیادی نداشتم.یه دست رختخواب مونده بود برام اونم نگهداشتم تا شب بخوابم.هنوز درد کمرم خوب نشده بود و دراز کشیدم که یکم استراحت کنم همین که چشام و بستم بخواب رفتم تو خواب آقامو دیدم که خیلی حال بدی داشت تو یه جایی گیر بود و دستاش بسته بود رو کرد سمت من و گفت به مادرت بگو بیاد کمکم کنه دلم ازش پر بود و رومو برگردوندم و رفتم.یهو از خواب پریدم و دلشوره گرفتم یعنی چی شده من آقامو تو خواب دیدم به سرم زد برم دیدنش بعد یاد اخرین کاراش افتادم و پشیمون شدم.سعی کردم دوباره بخوابم اما نتونستم و بلند شدم و نشستم و به روزهایی که تو این خونه داشتم فکر کردم.از کجا به کجا رسیدم من تو این مدت هوا روشن شد و بهرام اومد صبح اول وقت با یه وانت اومد و وسایل و بار زدیم و رفتیم سمت خونه جدید کلید داشتیم و در و باز کردیم که مزاحم حاج خانوم نشیم.اما حاج خانوم خیلی زرنگتر و فرزتر از اینا بودبه محض باز کردن در چادرشو سر کرد و اومد استقبالمون.وسایل و خالی کردیم و بهرام با کمک راننده وانت وسایل و برد بالاحاج خانوم اصرار کرد که صبحونه اماده کرده و بریم صبحونه بخوریم رفتیم و صبحونه خوردیم و بهرام بلند شد که من برم سرکارم بعد رفتن بهرام بلند شدم که برم بالا حاج خانوم نزاشت و حرف تو حرف اورد و میخواست زیر زبونمو بکشه.حاج خانوم گفت شوهرت اونموقع که اومد واسه اجاره خونه گفت من زیاد نمیام زنم تنهاس اکثرا گفتم اره کارش جوری هست که زیاد خونه نیست شروع کرد نصیحت کردن من که نزار اینطور بشه مرد از زندگیش سرد میشه مردی که شبا پیش زنش نباشه که مرد نیست دیگه کلافه شده بودم بلند شدم و گفتم حاج خانوم من برم بالا رو مرتب کنم بعد خدمت میرسم گفت باشه برو ناهار بیا پیش خودم گفتم زحمت نکشید میلی به ناهار ندارم اخم کرد و گفت دختر جوون چرا باید میل نداشته باشه دیگه حرفی نزدم و رفتم بالا نیاز به تمیزکاری داشت شروع کردم به تمیز کردن آشپزخونه یدونه کابینت داشت فقط یخچال و هل دادم و گذاشتم کنج دیواراجاق کاز و هم گذاشتم گوشه دیگه و کپسول و وصل کردم یاد گرفته بودم دیگه سماور و گذاشتم رو کابینت و هوس چای کرده بودم خواستم یه چایی برای خودم دم کنم یادم افتاد که نفت نداره و بیخیالش شدم و اتاقها رو تمیز کردم و حموم شستم و فرشهامو پهن کردم تو اتاق بازم اون یکی اتاق فرش نداشت و همون پتو رو پهن کردم اصلا حال و حوصله کسی رو نداشتم دلم میخواست بخوابم.صدای باز شدن یخچال از آشپزخونه اومد فکر کردم حاج خانوم اومده بالا با تعجب رفتم سمت آشپزخونه و دیدم باز خودشه همونجا کنار در دوباره خشکم زد.برگشت سمتم و اومد جلوتر دلم میخواست داد بزنم و بگم گمشه امانمیتونستم خم شد سمتم و با یه صدای نخراشیده گفت بچه ات ناقص بود بعد هم دوباره دود شد.محکم افتادم رو پاهام رو زمین یعنی چی بچه ات ناقص بود با خودم فکر کردم شاید من توهم میزنم و این چیزا رو بخاطر تنهایی میبینم ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f