💥💫💥💫💥💫
#پارت_625
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
یعنی خان زاده قصد داشت بیاد پیش ما ؟ ولی چرا میخواست همچین کاری بکنه واقعا شهیاد و شیرین رو دوستشون داشت یا داشت نقش بازی میکرد
_ واقعا بخاطر شهیاد و شیرین هست که داری همچین چیز هایی میگی ؟
_ باید دلیل دیگه ای داشته باشه ؟
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم واقعا این بشر مشکوک بود نمیشد بهش اعتماد کرد
با صدایی که خش دار شده بود گفتم :
_ نه اما نمیترسی زنت ناراحت بشه تو میای پیش ما ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ تو فقط قراره مادر بچه هام باشی واسه من ارزشی نداری پس وقتی عشقی نسبت بهت ندارم دلیلی واسه ناراحتی نداره خودش خوب میدونه .
دوباره باعث شده بود قلبم شکسته بشه چرا عادت کرده بود اینطوری برخورد کنه
_ قصد نداری تمومش کنی ؟
_ چی رو ؟
_ اینکه همش بخوای اذیتم کنی وقتش نشده بزاری واسه ی همیشه از زندگی ما بری بیرون !؟
_ نه
میدونستم اون همیشه پاش تو زندگی ما هست و حالا حالا ها قصد رفتن نداره
_ پریزاد
_ بله
_ وقتی عصبی میشی خوشگلتر میشی !
با دهن باز شده داشتم بهش نگاه میکردم که بلند شد و گفت :
_ من باید برم چند روز دیگه شفق و بچه ها میان پیشت چیزی لازم داشتی واسه ی بچه ها ...
حرفش رو قطع کردم :
_ خودم میتونم واسه ی بچه هام هر چیزی لازم باشه فراهم کنم
ابرویی بالا انداخت :
_ میدونی من پدرشون هستم .
_ آره
_ پس هر چیزی لازم شد بهم بگو نیاز نیست از خودت ادا دربیاری
بعدش گذاشت رفت ، پسره ی عوضی فقط میخواست بیاد بهم بفهمونه من هنوز عاشقش هستم و میتونه باعث ناراحتی من بشه
اشکام روی صورتم جاری شدند واقعا خیلی بدجنس بود نباید باهام همچین برخوردی میکرد
با شنیدن صدای گوشیم به سمتش رفتم و برداشتم بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم :
_ بله
صدای مامان تو گوشی پیچید :
_ پریزاد
💫💥💫💥💫💥
💅
@sooraty