#مناسبت_روز
🗓 ۹ محرّم؛ وقایع روز
#تاسوعا؛
🔹بخش دوم
🔸مهلت خواستن امام حسین علیهالسلام برای عبادت
امام حسین علیهالسّلام تنها جلوی خیمه خود نشسته بود و در حالی که به شمشیر خود تکیه زده و سر را به زانو گذاشته بود، به خواب سبکی فرو رفته بود. حضرت زینب علیهاالسّلام چون سر و صدای دشمن را شنید، نزد برادر شتافت و عرض کرد:
«
برادر جان، آیا سر و صدا را نمیشنوی که نزدیک شده است؟»
امام حسین علیهالسّلام سر برداشت و فرمود:
«
هم اکنون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پدرم علی (علیهالسّلام) و مادرم زهرا (علیهاالسّلام) و برادرم حسن (علیهالسّلام) را در خواب دیدم که به من گفتند: به زودی نزد ما خواهی آمد.به خدا سوگند این امر نزدیک است و در آن شکی نیست».
هنگام، دختر علی علیهماالسّلام بی قرار شد و به صورت خود زد و ناله سر داد...
امام فرمود:
«
خواهرم صبر کن و آرام و خاموش باش و فریاد نزن که دشمن ما را شماتت نکند»
عباس علیهالسّلام پیش آمد و عرض کرد:
«
برادر جان، لشکر دشمن به سوی تو میآیند!»
امام حسین علیهالسّلام از جای خویش برخاست، فرمود:
«
برادرم، جانم به فدایت، سوار شو و از ایشان بپرس چه پیش آمده و چه میخواهند؟»
عباس علیهالسّلام با بیست سوار از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نزد لشکر ابن سعد آمد و به آنان گفت:
«
چه میخواهید؟»
گفتند:
«
از امیر دستور رسیده که به شما پیشنهاد کنیم به حکم او تن دهید، و الا با شما جنگ کنیم».
عباس علیهالسّلام فرمود:
«
شتاب مکنید تا نزد اباعبدالله (علیهالسّلام) روَم و سخن شما را به ایشان برسانم»
آنگاه به نزد امام حسین علیهالسّلام رفت و سخن آن لشکر را به عرض آن حضرت رساند. امام علیهالسّلام فرمود:
«
اگر میتوانی تا فردا از ایشان مهلت بگیر و آنان را از ما بازگردان، تا امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم و دعا کنیم و از استغفار نماییم؛ خدا خودش میداند که من نماز و تلاوت قرآن و دعای بسیار و استغفار را دوست دارم»
پس عباس علیهالسّلام نزد لشکر کوفه بازگشت و چنین گفت:
«
اباعبدالله (علیهالسّلام) از شما میخواهد که امشب را باز گردید تا در این مسئله بیندیشد؛ زیرا دربارۀ این موضوع باهم گفت و گویی نکردهایم. چون صبح شود، همدیگر را ملاقات خواهیم کرد؛ یا آنچه را که شما میخواهید میپذیریم، یا آن را رد میکنیم»
عمربن سعد به شمر گفت: «
نظر تو چیست؟»
شمر گفت: «
فرمانده تویی و اختیار با توست»
عمر سعد گفت: «
کاش نمیبودم! ...»
سپس رو به لشکر خود کرد و گفت: «
نظر شما چیست؟»
عمرو بن حجاج زبیدی گفت:
«
سبحان الله، به خدا قسم، حتی اگر آنان ترک و دیلمی بودند و این درخواست را میکردند، سزاوار بود آنان را اجابت کنی [
چه رسد که از خاندان پیامبراند]
قیس بن اشعث گفت:
«
درخواست آنان را بپذیر، به جانم سوگند، صبحگاه فردا با تو خواهند جنگید!»
عمر سعد گفت:
«
اگر میدانستم چنین میکنند، امشب را مهلتشان نمیدادم...»
✍️سید سلمان علوی
ادامه
🆔 @ss_alavi_ir