#داستان کوتاه ولی تأمل برانگیز:
💥روزی دست پسر بچهای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند.
قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید.»
پسر گفت: «میدانم اما نمیتوانم این کار را بکنم.»پدر که از این جواب پسرش شگفتزده شده بود پرسید: «چرا نمیتوانی؟»
پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون میافتد.»
✅ شاید شما هم به کار این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم که همه ی ما در زندگی به بعضی چیزهای کمارزش چنان میچسبیم که هدفی که برای آن خلق شده ایم و زندگی ابدی که پس از رفتن از این دنیا داریم را فراموش میکنیم
و بعد در جهان آخرت تا ابد حسرت خواهیم خورد به خاطر کم کاری ها و غفلت از این حقیقت عظیم یعنی موقتی بودن دنیا و ابدی بودن جهان آخرت
واگربچسبیم به مال دنیاخومون گیر
می کنیم لذابایدازبعضی چیزهادست
برداشت.