🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ قسمتی از کتاب آن سوی مرگ:
(نویسنده کتاب) - چه وضعیت عجیبی! تو داشتی با چشمانی دیگر، جسمت را نگاه می کردی.
- بله. و احساس می کردم به دو نفر تبدیل شده ام. یکی از دو وجودم روی تخت بیمارستان است و دیگری در بالا. و فکر می کردم چه طور چنین چیزی ممکن است! عاقبت، به یک جواب منطقی رسیدم: "فقط در یک صورت، چنین چیزی ممکن است: این که مرده باشم." همان وقت، عمیقا درک کردم که مردهام.
(نويسنده) - با درک این موضوع، خیلی وحشت کردی؟
- وحشت نکردم. خیلی هم خوشحال شدم.
- خوشحال؟!
- خوشحال. چون فهمیدم که هنوز وجود دارم، هنوز زنده ام
(نویسنده کتاب) - بقا. باور کردن اصل بقا، مهم ترین دلیل خوشحالیات بوده.
- پیش از مرگ، بقا را باور داشتم. آن زمان به یقین رسیدم.
- و به حقیقت مرگ خو گرفتی.
- خو گرفتم و به نکته مهم تری پی بردم: من، نه تنها وجود داشتم؛ بلکه در مقایسه با نیمه مادی ام کامل تر بودم. تواناتر؛ هوشیارتر؛ آزادتر؛ شگفت انگیزتر
📚
کتاب آن سوی مرگ