🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⚜ دیگر با من مثل برادر بزرگ‌ترش رفتار می‌کرد. گاهی به هر بهانه‌ای که می‌شد می‌رفتم شهریار تا پیشش باشم. ⚜ محرّم که می‌شد در دسته‌های عزاداری هیئتشان بودم. گاهی هم صبح‌ها مرا بیدار می‌کرد تا برای خواندن زیارت عاشورا برویم. آن موقع این مراسم‌ها داخل کانکس‌های پایگاه برگزار می‌شد. ⚜ مصطفی، امیرحسین و نسل بعد از در پایگاه بودند. در پایگاه برای این‌ها مداحی می‌کرد. ⚜ خیلی تحت تاثیر این محیط قرار گرفته بودم. وقت‌هایی هم که نبودم برایم از گشت‌ها و گرفتن اوباش و معتادان می‌گفت. خیلی هم کتاب می‌خواند. مدام دنبال زندگی‌نامه‌ی شهدا و عرفا بود. ⚜ یادم است کتاب "عطش" سید علی قاضی را او به من معرفی کرد. ⚜ مصطفی در مسیری افتاده بود که عارفان بزرگی مثل سید علی قاضی و علامه حسن زاده آملی جزئی از آن راه بودند. از هر کدام این‌ها یک چیزی یاد می‌گرفت. وقتی با من درباره‌ی عرفا صحبت می‌کرد، چند روزی تحت تاثیر حرف‌هایش بودم. ⚜ اولین شهیدی که به او علاقمند شد، بود. از وقتی هم کتاب خاطرات همسر را خوانده بود، علاقه‌اش به این شهید چند برابر شده بود. به نظرش رابطه‌شان خیلی زلال و عاشقانه و البته خدایی بود. یک جایی در کتاب هست که همسر شهید همت به او می‌گوید: «ابراهیم اگر خدا بخواهد تو را از من بگیرد، چشم‌های زیبای تو را از من می‌گیرد.» همین‌طور هم شد. ⚜ بعد هم از خوشش آمد. تا قبل از آشنایی با آقای حسین‌زاده خیلی درباره نمی‌دانست. بیشتر از چهره‌اش خوشش آمده بود، آخه شهید جذابی بود. بعدها که با آقای حسین‌زاده در دانشگاه آشنا شد و درباره و نوع شهادتش چیزهایی شنید، انگار راه تازه‌ای برایش باز شد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213