#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هشتاد
#فصل_هفتم_کتاب
#پنجرهای_روبهسوی_خدا
#از_زبان_سیدمحمدعلی_افقه_پسرداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜ دیگر با من مثل برادر بزرگترش رفتار میکرد. گاهی به هر بهانهای که میشد میرفتم شهریار تا پیشش باشم.
⚜ محرّم که میشد در دستههای عزاداری هیئتشان بودم. گاهی هم صبحها مرا بیدار میکرد تا برای خواندن زیارت عاشورا برویم. آن موقع این مراسمها داخل کانکسهای پایگاه برگزار میشد.
⚜ مصطفی، امیرحسین و
#شهید_سجاد_عفتی نسل بعد از
#شهید_آژند در پایگاه بودند. در پایگاه برای اینها مداحی میکرد.
⚜ خیلی تحت تاثیر این محیط قرار گرفته بودم. وقتهایی هم که نبودم برایم از گشتها و گرفتن اوباش و معتادان میگفت. خیلی هم کتاب میخواند. مدام دنبال زندگینامهی شهدا و عرفا بود.
⚜ یادم است کتاب "عطش" سید علی قاضی را او به من معرفی کرد.
⚜ مصطفی در مسیری افتاده بود که عارفان بزرگی مثل سید علی قاضی و علامه حسن زاده آملی جزئی از آن راه بودند. از هر کدام اینها یک چیزی یاد میگرفت. وقتی با من دربارهی عرفا صحبت میکرد، چند روزی تحت تاثیر حرفهایش بودم.
⚜ اولین شهیدی که به او علاقمند شد،
#شهید_همت بود. از وقتی هم کتاب خاطرات همسر
#شهید_همت را خوانده بود، علاقهاش به این شهید چند برابر شده بود. به نظرش رابطهشان خیلی زلال و عاشقانه و البته خدایی بود. یک جایی در کتاب هست که همسر شهید همت به او میگوید: «ابراهیم اگر خدا بخواهد تو را از من بگیرد، چشمهای زیبای تو را از من میگیرد.» همینطور هم شد.
⚜ بعد هم از
#شهید_هِنری خوشش آمد. تا قبل از آشنایی با آقای حسینزاده خیلی درباره
#شهید_هِنری نمیدانست. بیشتر از چهرهاش خوشش آمده بود، آخه شهید جذابی بود. بعدها که با آقای حسینزاده در دانشگاه آشنا شد و درباره
#شهید_هِنری و نوع شهادتش چیزهایی شنید، انگار راه تازهای برایش باز شد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213