#سوال از محضر حضرت آقا:
۹. ما شخصیت دیگری از شما که پدر و رهبرمان هستید، با نام مستعار «امین» میشناسیم. «دلم قرار نمیگیرد از فغان بی تو اسپندوار ز کف دادهام عنان بی تو». میخواهیم جناب «امین» از نوشتهها و شعرهای حتّی عارفانهشان برای جوان امروزی بگویند. بفرمایید چه شعرهایی داشتهاید و میخواستم از «امین» برای ما بگویید.
#پاسخ: عرض کنم حضور شما که ماجرای «امین»، ماجرای دیگر و عالَم دیگری است، عالَم شعر و احساس و اینهاست.
من در دوره جوانی شعر گفتن را شروع کردم و گاهی شعر میگفتم؛ منتها به دلایلی تا سالهای متمادی شعرم را در انجمن ادبی - که آن وقت در مشهد تشکیل میشد و من هم شرکت میکردم - نمیخواندم. حالا عیبی ندارد آن دلیلی را که گفتم به آن دلیل نمیخواندم، بگویم.
علّت این بود که من سابقه زیادی با شعر داشتم، شعر را میشناختم؛ یعنی خوب و بد شعر را میشناختم. در آن انجمن، وقتی که شعری خوانده میشد و اشخاص نامداری هم در آن انجمن بودند - که بعضی از آنها امروز هم هستند، بعضی هم فوت شدهاند - نقدی که من نسبت به شعر انجام میدادم، نقدی بود که غالباً مورد تأیید و تصدیق حضّار - از جمله خود سراینده شعر - قرار میگرفت. وقتی که شعر خودم را، با دید یک نقّاد نگاه میکردم، میدیدم این شعر، مرا را راضی نمیکند؛ لذا نمیخواستم شعرم را بخوانم.
یعنی اگر شعری بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتماً میخواندم؛ لیکن مینشستم، فکر میکردم، شعر را میگفتم، مینوشتم و پاکنویس میکردم؛ اما در آن انجمن نمیخواندم. چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایی که میشد - از جمله خود من زیاد نقد میکردم - بالاتر از این شعر بود. شاید شعرهایی خوانده میشد که از سطح آن شعر بالاتر نبود؛ اما مورد نقد قرار میگرفت. بههرحال، میتوانم اینطور بگویم که آن شعر، مرا به عنوان یک ناقد، راضی نمیکرد. اتّفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن - انجمنهای دیگری در بعضی از شهرهای دیگر؛ یک شهر از شهرهای معروفِ شعرخیز ایران که حالا نمیخواهم اسم بیاورم - شرکت کرده بودم و آنجا دیدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد؛ از من شعر خواستند، لذا من خواندم - همان سالهای قدیم.- اینکه میگویم، مربوط به سالهای ۱۳۳۶ و ۳۷ و آن وقتهاست که در حدود سنین بیست، بیستویک ساله، یا حداکثر بیستودو ساله بودم. البته این تا سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۴ - تا آن وقتها - ادامه داشت که بعد دیگر غرق شدنِ در کارهای مبارزات، ما را از کار شعر به کلّی دور کرد؛ انجمن هم دیگر نمیرفتم.
بههرحال، آن زمان شعر میگفتم؛ بعد شعر گفتن را رها کردم و نمیگفتم، تا چند سال قبل از اینکه تصادفاً یک طوری شد که دوباره احساس کردم مایلم گاهی چیزی بر زبان، یا بر ذهن، یا روی کاغذ بیاورم؛ آنها هم در بین مردم پخش نشده است - حالا شما یک بیت را خواندید - از شعرهایی که من گفتهام، چند غزل بیشتر در دست مردم نیست؛ نمیدانم شما این را از کجا و از چه کسی شنیدهاید! این غزلی که مطلعش را خواندید، مالِ خیلی دور نیست؛ خیال میکنم مربوط به همین سه، چهار سال قبل است.
۱۳۷۶/۱۱/۱۴
#شب_نشینی_با_آقا
#پرسش و
#پاسخ
@t_manzome_f_r
مجموعهی
#تبیین منظومه فکری رهبری