مهدی وطنخواهان اصفهانی| ۵
راننده عراقی متوجه شد یکی از جنازهها نشسته و به او زل زده است!
در درگیری ماقبل اسارت دستم تیر خورد کمی بعد مطمئن شدم دستم سرجاشه منتها کلا بی حس مثل یک تکه گوشت لخم شده بود.
خلاصه ما را آوردند به سمت اسرای دیگر، منتهی در طی این مسیر ما را روی قسمت موتور بی ام پی که از صبح تا آن وقت حسابی آفتاب خورده بود نشاندند!
بعد یکی دو ساعتی که هر کدام یکسال گذشت ما را سوار ماشین آیفا کردند که من ۲۰ متری آیفا در بیهوشی راه رفتم و پس از برخورد صورتم با درب پشتی کالسکه ایفا پخش زمین شدم. بعثیها مرا پشت وانت تویوتا غنیمتی از سپاه انداختند و به طرف بصره حرکت کردند. چندین بار در راه بهوش آمدم و دوباره از هوش رفتم.
تا نزدیک بصره که کاملا بیهوش شدم بطوری که بدنم سرد سرد (در آن گرمای تیر ماه بصره) و بدون نبض! بعثیها پس از پیاده کردن اسرا و پذیرایی با کابل و مشت و لگد سراغ ما آمدند، اول شهید سپاهی که در اول تویوتا وانت بود به روی وانت بزرگ حامل شهدا انداختند سپس سراغ من آمدند.
_ یالله گم یالله گم یعنی بلند شو!
عکسالعملی از من ندیدند نبضم نمیزد بدنم سرد بود تنفسم بسیار کم بطوری که قابل احساس نبود و خودم در کنار تویوتا وانت در حالیکه سالم بودم و دست چپم را به لبه تویوتا وانت تکیه داده بودم ماجرا را تماشا میکردم! (جدایی روح از بدن)
چهار دست و پای مرا گرفتند و راننده راهی گورستان بصره شد، نمیدانم خدا چه مرضی بجان راننده انداخت که برای گرفتن دارو یا ... الله اعلم! وارد بیمارستان شد.
قبل از آن با توجه به حکومت نظامی در بصره و بخاطر گشتیها ، وانت حامل شهدا را زیر چراغی که لامپش سوخته بود پارک کرده بود. لذا با فاصله چند متری نور و به طرف خودرو وانت ظلمت شدیدی حکم فرما بود.
دقایقی بعد سرباز بعثی از بیمارستان خارج و جلوی بیمارستان با دوست سرباز خود خداحافظی میکرد. در همین اثنا نسیم خنکی سیلی بیدار باش به صورتم نواخت و من که هنوز چشمانم سیاهی میرفت و اطراف خود را بسیار محو میدیدم روی پای خود به زحمت نشستم.
زیر پای خود را با دست راست لمس کردم و متوجه چیزهای نرمی شدم غافل از اینکه اینها صورت نازنین شهدا بود که لمس مینمودم. حرفهای سرباز تمام شد و از رفیق خود خداحافظی کرد و به سمت خودرو آمد.
تا نزدیک سیاهی، متوجه من نشد وقتی داخل سیاهی شد چند قدمی که پیش آمد و چشمانش به سیاهی عادت کرد ناگهان متوجه شد یکی از جنازهها نشسته و به او زل زده است از وحشت به قهقرا رفت و پس از کمی لکنت فریاد زد!
"های حیه ، های حیه"
و بعد به کمک دوست سربازش مرا از خودرو پائین کشید و بداخل بیمارستان راهنمایی کردند.
آزاده موصل
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#مهدی_وطنخواهان_اصفهانی