🧔🏻 🌹 6️⃣ کرامت شهید 🔸 یک روز با حسین برای انجام کاری که عجله داشتیم با لندکروز 🚗 به جاده زدیم با سرعتی حدود ۱۳۰ یا ۱۴۰ در جاده می رفتیم. یک دفعه دیدم وانت آبی رنگی با یک راننده عرب از سمت راست وارد جاده شد 😱 سرعت ماشین بالا بود نمیشد ماشین را متوقف کرد حسین ترمز زد و ما هر لحظه به ماشین نزدیک تر می شدیم. من فکر کردم دیگر کار تمام است 💥 سرم را گرفتم میان دو دست و فریاد زدم یا ابوالفضل ... اما هرچه منتظر ماندم اتفاقی نیفتاد. وقتی نگاه کردم دیدم در جاده هیچ اثری از آن ماشین نیست از حسین پرسیدم : ➖ پس این ماشین کجا رفت⁉️ در حالی که نفس عمیقی کشید گفت: ➖ دیگر می بایست می رفت❗ گفتم: ➖ آخر کجا رفت که ما ندیدیم؟!!! توی جاده و دشت به این صافی حداقل نیم ساعت طول می‌کشد تا یک نفر از دید خارج شود. اخم هایش را در هم کشید و گفت: ➖ یک جمله می گویم و دیگر هم سوال نکن. ببین معجزه توی منطقه شامل حال همه می شود این هم یکی از همین معجزات بود ✅✅✅✅ 🔻 این مسئله همچنان برای من لاینحل ماند و اصلاً نفهمیدم آن ماشین چطور آمد و چطور رفت ... 🎙️ راوی: حمید شفیعی 📚 کتاب "نخل سوخته" صفحه ۱۱۶ @tabligh313