‍ بســ🌺ـم الرب الشــ🥀ـهدا 🌹 🌹 💫شوهر خواهرش می گفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بودیم که یه روز با من تماس گرفت و گفت: فلانی لطفا بیا تهران، کار واجبی دارم. نگرانش شدم، مرخصی گرفتم و رفتم تهران. به دانشکده که رسیدم رفتم آسایشگاه پیش عباس. بعد احوالپرسی گفت: شما مسئول آسایشگاه ما رو می شناسی، بی زحمت برو راضیش کن تا منو از طبقه دوم بیاره طبقه اول. گفتم: قضیه چیه عباس؟تو که یه سال بیشتر اینجا نیستی! گفت: میدونی چیه؟راستش آسایشگامون به آسایشگاه خانوما دید داره، نمی خوام به گناه بیوفتم. وقتی قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم، خندش گرفت و گفت: طبقه دوم کلی طرفدار داره! باشه به خاطر شما میارمش پایین. 🥀🕊 @tafahos5