#داستان_واقعی 3⃣
ستایش انقد گریه و زاری میکرد 😭
تمام کارش شده بود غم و غصه
این همه استرس و اعصاب شده بود براش معده درد فجیح که از دردش شب و روز نمیتونست بخوابه .
دیگه عمو و عمه هم نمیتونست ببینه
اونا فهمیده بودن که بابا مامان ستایش
مشروب میخورن ازشون متنفر شدن
قطع رابطه شده بود
فقط میومدن ستایش رو ببینن
پدرش متوجه میشه و انقد میزنتش
که دیگه حق دیدنشونو نداره
اونم میمونه و یه دنیا غم دیگه
چه زندگی سختی 😭
یه روز از مدرسه برگشت اومد تو خونه
دید مادرش و پیمان(دوست پدرش) تو اتاق خوابش ارتباط جنسی دارند .
وااای خدایا دیدن این صحنه فجیح دردناکه مخصوصا وقتی طرفت مادرت باشه وااای خدا این دیگه تهه بدبختیه 😭😭😭 .
کسی نبود خونه بدون اینکه متوجه حضورش بشن برگشت
اومد پارکینگ به حدی گریه کرد
که نابود شده بود .
هیچ چاره ای جز مرگ نمیدید
دعاش بود فقط مرگ .
باورتون نمیشه چه صحنه ی وحشتناکی بود .
کلی قرص خورد بمیره ولی به لطف خدا از این جهنم وارد جهنم دیگه نشد
شستشوی معده و کلی اینور اونور
تا از مرگ جان سالم به دربرد .
پدرش گفت چرا این کارو کردی
گفت امتحانمو خراب کردم
نخواست پدرش ناراحت شه که دوستش باهاش چه کرد .
ولی به مادرش گفت که اون صحنه رو دید بخاطر این بود
فکر میکنید جواب مادرش چی بوده ؟
@tahzibe