eitaa logo
تهذیب نفس
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
20 فایل
کانال ما در پیامرسان سروش👇 sapp.ir/tahzibe #کپی_مطالب_آزاد حرفی انتقادی پیشنهادی 🫡 https://ngli.ir/785663921235 اینم لینک کانال پاسخگویی به سوالاتون👇 https://eitaa.com/joinchat/3344302224C32f10b25e6
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ میخوام از یه دختری بگم به اسم مستعار (ستایش) وقتی بدنیا اومد تو خونه ای که پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر و یه خواهر عموهاشم نزدیک خونشون بودن همیشه باهم بودن با اونا بزرگ شد عشق به خدا رو از پدربزرگ و مادربزرگش یاد گرفت با عموش مسجد میرفت زندگیش عالی همه دوسش داشتن . 😍 وای که چه عالی بود ☺️♥️ همینطوری بزرگ و بزرگتر میشه پدر و مادرش اهل نماز و روزه نبودن یعنی بگی نگی یطورایی بودن اونم ماه رمضون یه ماه از سالو فقط پدره مسلمون میشد . 😏 ستایش شده بود ۱۴ ساله که مادربزرگش بهترین همدم و استادش مریض میشه 😔 اونم سرطان و تومور مغزی بعد ۶ ماه از دنیا رفت 😭 بدترین شکست همون بود ای کاش بود ای کااااااااااااااااااش . بعد چهلم مادربزرگش پدر مادرش همش میگفتن باید ازشون جداشیم تا کی با این دوتا پیر باشیم خونشون آماده میشه پدر و مادر و ستایش و خواهرش میرن از اونجا 😔 غم دوری مادربزرگ کم بود پدربزرگ هم اضافه شد . ای وای که چه سخت بود اشک های پدربزرگ برای جدایی . ✅ادامه دارد
2⃣ 💠ارسالی روز ها هر روز بدتر از دیروز دیگه نه مسجد رفتنی نه نمازی نه چیزی نه کسی بود ستایشو بیدارش کنه برا نماز باید خودش تنها بیدار میشد تو خونه ی بی روح نماز میخوند که همه پوزخندی میزدن . همون دوران عذاب آور بود که شخصی با اسم پیمان با پدر ستایش دوست میشه و روابطشون خیلی صمیمی میشه طوری که هر شب یا اونا اینجا بودن یا پدر و مادر ستایش اونجا دیگه یه وضعی مهمونی های افتضاح هر شب بساط مشروب پهن . ستایش شب احیا بود مسجد نزدیک اذان صبح برگشت دید اینا هنوز بساط مشروبشون پهنه و چه شوخی ها و حرف هایی . دیگه از این بعد باید ظرف غذاشو جدا میکرد که نجس به مشروب نباشه هر روز تمام ظرفارو میشست که مبادا نجاست داشته باشه هر روز تماااام ظرفا شسته میشد سه بار . باید تنهایی غذا میخورد . شب و روزش شده بود گریه 😭 ای وای من این چه وضعه نمیتونید درک کنید که چه روزهایی بود و هست ✅ادامه دارد... @tahzibe
تهذیب نفس
#داستان_واقعی 2⃣ 💠ارسالی روز ها هر روز بدتر از دیروز دیگه نه مسجد رفتنی نه نمازی نه چیزی نه کسی ب
3⃣ ستایش انقد گریه و زاری میکرد 😭 تمام کارش شده بود غم و غصه این همه استرس و اعصاب شده بود براش معده درد فجیح که از دردش شب و روز نمیتونست بخوابه . دیگه عمو و عمه هم نمیتونست ببینه اونا فهمیده بودن که بابا مامان ستایش مشروب میخورن ازشون متنفر شدن قطع رابطه شده بود فقط میومدن ستایش رو ببینن پدرش متوجه میشه و انقد میزنتش که دیگه حق دیدنشونو نداره اونم میمونه و یه دنیا غم دیگه چه زندگی سختی 😭 یه روز از مدرسه برگشت اومد تو خونه دید مادرش و پیمان(دوست پدرش) تو اتاق خوابش ارتباط جنسی دارند . وااای خدایا دیدن این صحنه فجیح دردناکه مخصوصا وقتی طرفت مادرت باشه وااای خدا این دیگه تهه بدبختیه 😭😭😭 . کسی نبود خونه بدون اینکه متوجه حضورش بشن برگشت اومد پارکینگ به حدی گریه کرد که نابود شده بود . هیچ چاره ای جز مرگ نمیدید دعاش بود فقط مرگ . باورتون نمیشه چه صحنه ی وحشتناکی بود . کلی قرص خورد بمیره ولی به لطف خدا از این جهنم وارد جهنم دیگه نشد شستشوی معده و کلی اینور اونور تا از مرگ جان سالم به دربرد . پدرش گفت چرا این کارو کردی گفت امتحانمو خراب کردم نخواست پدرش ناراحت شه که دوستش باهاش چه کرد . ولی به مادرش گفت که اون صحنه رو دید بخاطر این بود فکر میکنید جواب مادرش چی بوده ؟ @tahzibe
4⃣ بتوچه ستایش مگه هرکی ازدواج کرد باید از عشق دوری کنه چرا انقد فکرت قدیمیه و اخلاقت مثله بچه ها . بشکنه دست این دکترا که کاری نمیکردن زنده بمونی . نمیدونید چقد درد داره این حرفا قلبو از جا در میاره . کم کم میفهمه پدرش و با زن پیمان و پیمان با مادرش ارتباط دارن . دیگه شده بود خونه ی کثیف حالش خراب شده بود مخش هنگ کرده بود از این همه چیزا . تنها کاری که میتونست کنه این بود به یکی بگه که کاری کنه پای پیمان از خونوادشون قطع شه داییش با پیمان خوب نبود گفت بهترین فرد میتونه این باشه رفت پیش داییش +سلام دایی یچیز بگم -جانم +توروخدا ناراحت نشو اصلا عصبی نشو اصلا شاید من اشتبام فقط خونسرد باش ناراحتی نکن آرامشتو حفظ کن -خب چی شد نصف جونم کردی +ماجرا رو تعریف میکنه کشتی منو ستایش این چی بود سه ساعت خواستی بگی . خب چیه مگه انقد قدیمی نباش الان همه جا همینه خخخ برو دایی جون تو این کارا دخالت نکن @tahzibe
تهذیب نفس
#داستان_واقعی 4⃣ بتوچه ستایش مگه هرکی ازدواج کرد باید از عشق دوری کنه چرا انقد فکرت قدیمیه و اخلا
5⃣ وای اینا چرا اینطوری ان 😔 چرا مامانم اینا اینطورن این که رفتم پیش داییو داییم ب مادرم میگه و مادرم سیلی میزنه زیر گوشم که غلط کردی رفتی گفتی اینو به پیمان هم میگه که رفتم پیش داییم . دیگه از اون بعد هر دفعه پیمان بهم نزدیک میشد . ازم متنفر بودن بدتر شد . یه روز شوم و مسخره که کاش اصلا وجود نداشتم در اتاقم باز شد پیمان اومد تو درو مادرم از پشت بست 😔 بهم نزدیک شد هرچی گریه و زاری التماس فایده ای نداشت هرچی زار بی فایده بود تورووقرآن نوکریتو میکنم هرکاری میخوای میکنم به من کاری نداشته باش ازت التماس میکنم ازت خواهش میکنم فک کنید این همه التماس همراه با گریه و زجه زدن در حد مرگ ولی انگار نه انگار ستایش دیگه دختر نیست 😔😭 زندگیه تباه شده بقیه عمر بی فایده شب و روز مات و مبهوت امشب @tahzibe 6⃣ چند ماه بعدش برا رهایی از اون خونه وارد حوزه شد و خوابگاه . ستایش وارد حوزه شد خداروشکر حداقل جایی وجود داره برای اینکه بشه راحت بود بشه به خدا نزدیک بود . ولی ستایش کلا نابود شده هرگز نمیتونه خوب شه یهو یادش میاد برا ادامه ی زندگی هیچ نداره 😔 . برا ستایش دعا کنید دعا کنید فقط بتونه اون صحنه هارو فراموش کنه . دعاکنید حالش بهتر شه . من حالا ۱۸ سالمه اصلا در حدی نیستم که بخوام نصیحتی کنم فقط اینکه قدر خودتونو بدونید خواهشا وارد مسائل دوست پسر یا دوست دختر نباشید . خودتون زندگیتونو خراب و نابود نکنید . خیلی ها آرزشونه محیطی داشته باشن که دور از این آلودگی ها باشه . قدر خودتونو بدونید ✅ این داستان 1⃣ همگی خوندیم که ایشون تونستن از یک منجلاب پر از گناه خودشو بیرون بیاره در حالیکه می تونست مثل بعضی جوونا از موقعیت استفاده کنه و انواع گناه ها رو انجا بده 👈خواستن توانستن است 2⃣ بعضیا بهم پیام میدادن که پدرومادرمون یا فامیل ما رو بخاطر حجاب مسخره میکنن یا ما رو بخاطر اینکه میخوایم گناه نکنیم مسخره میکنن و میگن تو املی اما دیدین که ایشون تونست تمامی این مسخره کردنا و تشویق های به گناه رو خیلی محکم زیر پاش له کنه تا به هدفش برسه 👈خواستن توانستن است 3⃣ وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ(سوره طلاق آیه3) و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند. 👈بچه ها آیات 2و3 سوره طلاق رو بارها و بارها بخونین آرامش عجیبی بهتون میده شما کار رو بسپرین دست خدا خیلی زیبا واستون درستش میکنه 4⃣ هرکس علاقه داره بره دنبال درس اهل بیت و دین از پایه و اصول در کنار اساتید حوزه یاد بگیره @tahzibe
[ ] [ ] در زندگی به بن‌بست رسیده بود.😞👣 حسّ زندگی، از او گرفته شده بود. حال نماز خواندن نداشت. می‌خواست خودکشی کند؛🤯💥 امّا جرأتش را نداشت. پیش یک مشاور رفته بود؛ از آن مشاورها! به او گفته بود باید دوستی از جنس مخالف، برای خودت پیدا کنی.😖⚡️ مشاور گفته بود: «اگر حال نماز خواندن نداری، نخوان و احساس گناه هم نکن!».😵🥀 از دفتر مشاوره که بیرون آمد، به دنبال دوستی از جنس مخالف رفت.🐾⚠️ پیدا کردنش کاری نداشت؛ امّا این دوستی، راه چارۀ مشکلش نشد که هیچ، او را به چاه عمیق‌تری انداخت.🗑🥴 حالا آمده بود پیش من. مرا ایستگاه آخر می‌دانست. به من می‌گفت: اگر نتوانی راهی پیش پایم بگذاری، کاری را که تا به حال جرأتش را نداشتم، انجام می‌دهم.☠🖤 راه‌کارهایی به او دادم.💗🙃 یکی از آنها این بود: هر هفته برای کمک به فقرا، کاری انجام بده؛ البته با دست خودت.😇🌱 مهم نیست چه چیزی کمک می‌کنی، مهم آن است که با دست خودت باشد؛ حتّی اگر یک سیب‌زمینی نپخته باشد.🦋🌺 سه سال بعد، او را دیدم.👀 جلو آمد. شناختمش.☺️🪁 از او پرسیدم: چه خبر از خودکشی؟😁 خندید و گفت: همه چیز، تمام شد.😅🙌🏾 به زندگی برگشتم. نمازم را هم می‌خوانم.😌 خیلی خوش‌حال شدم. او ادامه داد: من آمده‌ام به شما بگویم آنچه مرا نجات داد، همان کمکی بود که باید با دست خودم به فقرا می‌کردم. هنوز هم این کار را ترک نکرده‌ام. من با این کار، به زندگی برگشتم.🥰🪐 ○پ.ن: دلیل به بن‌بست رسیدن این جوان را در دوری او از خدا پیدا کنید.○ •📚•من دیگر ما، کتاب اول، ص29 @tahzibe
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـ‌هـداءِ والصِّـدیقیــن💠 ✒️ 🍁در حدود سے چهل سال پیش جوان شڪستہ بندـے در قم نقل ڪرد ڪه روزـے زن مُحَجَّبِه اـے به درِ مغازه ـے من آمد و اظهار داشت ڪه استخوان پایم از جا در رفتہ و مے خواهم آن را جا بیندازـے ، ولے در بازار نمے شود. 🍁چون مے ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مےدهے به منزل برویم. قبول ڪردم و به دنبال آن زن روانہ شدم ، تا این ڪه به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست، متوجّه شدم ڪه قصد دیگرى دارد، درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مےڪرد ڪه در صورت مخالفت، به جوان هاـے بیرون منزل خبر مےدهم تا بہ خدمتت برسند! 🍁بہ او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مے دهم، دست بردار. 🍁فایده نداشت، پیوستہ اصرار مےنمود و تهدید مےڪرد. از سوـے دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیڪ بود که حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونہ اى ڪه گویا بین من و دعا حایل و مانعے ایجاد شده بود... 🍁سرانجام، به حسب ظاهر به خواستہ ـے او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور کردم و براى تهیّہ ى چیزى فرستادم. 🍁در این هنگام دیدم حال دعا پیدا ڪرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم ڪه اگر عنایتى نفرمایے و مرا نجات ندهے و این بلا را رفع نڪنے، دست از شغلم بر مے دارم. 🍁مے گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شڪافتہ شد و پیرزنے از سقف به زیر آمد! 🍁فهمیدم توسّلم مستجاب شد. در این حین زن صاحب خانہ هم آمد، به پیر زن گفت: چه مے خواهے و براـے چه آمده اـے؟ 🍁گفت: در این همسایگے نزدیڪ شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارـے پارچہ ببرم، گفت: از ڪجا آمده اـے؟ 🍁گفت: از درِ خانہ، با این ڪه من دیدم از سقف خانه وارد شد! در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا بہ فرار گذاشتم. زن بہ دنبالم آمد و گفت: ڪجا مےروـے؟! 🍁گفتم: مےروم درِ خانه را ببندم. گفت: من در را بستہ ام. گفتم: آرـے! به همین دلیل ڪه پیرزن از آن وارد خانہ شد! به سرعت به سوـے در رفتم و از خانہ و از دست او نجات یافتم. 🍁وقتے مطلّع شد ڪه فرار مےڪنم، از پشت سر یڪ فحش به من داد و آب دهان بہ رویم انداخت، ڪه در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود...! 🖋📚منبـع : آیت اللـہ بـ‌هجت @tahzibe
❌دخترخانما خیلی مواظب باشید😔❌ لطفا بعد‌ از خوندن‌ داستان برای دیگران هم فوروارد کنین دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم. 🔹کمی که گذشت من بهش میوه تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد: آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم. از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد. طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت. اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم 📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود 👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد 👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که 👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم ❓چون همش برام این سوال مطرحه که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟ از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟! از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم ✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود: این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند 👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست دخترخانوما متوجه قضیه شدین ؟!🤷‍♂ حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و .... منبع👇 🌍 http://2khtare-khob.blogfa.com @tahzibe