🔴
آن همیشه مهربان🍃
بادیهنشینی نزد رسولِ خدا آمد و پارچۀ زمختی روی دوشش بود. آن پارچۀ زمخت به گردن پیامبر گرفت و گردن پیامبر زخمی شد.
یک شتر هم همراهش بود. خطاب به پیامبر گفت: محمد از پول خدا، باری بر شتر من بگذار که این نه پول توست و نه پول پدرت!
با پیامبر اینطور گستاخ و درشت، سخن میگفتند.
اما او فرستاده شده بود تا مردم را تربیت کند. اگر میخواست ناراحت شود و اینها را براند، کجا داشتند که بروند؟ اینها بندگان خدایند و خداوند آفریدگانش را، هر اندازه منحرف باشند، دوست دارد. باید صبر میکرد تا اینها آداب بیاموزند و پاک شوند.
پیامبر در جواب گفت: قبول!
بار شترش را پر از آذوقه و گندم کرد چون آن مرد تنگدست بود.
سپس گفت: فقط یک چیز میماند. تو گردن مرا زخمی کردی و من حقی به گردن تو دارم؛ حق مقابله به مثل.
بادیهنشین در جواب پیامبر گفت: محمد تو این کار را نمیکنی.
ایشان پرسید: چطور؟
گفت: چون تو بزرگواری...
📚برشی از کتاب «آن همیشه مهربان...»؛ امام موسی صدر
عیدتون مبارک باشه🌹👋
#پادکست_تختهسیاه👇👇
@takhtesiah_podcast