#کمی_از_الغارات
#یک_لقمه_مطالعه
#قسمت_دهم
📌تلاش امیرالمومنین برای حفظ مصر
🔹زمانی که نامه یاریخواهی محمد بن ابی بکر به امیرالمومنین رسید آن حضرت مردم را در مسجد جمع کرد بعد از خواندن خطبهای فریادخواهی محمد بن ابی بکر را به گوش آنان رساند و از آنان خواست جهت یاری او به سوی آنها بشتابند.
🔸حضرت از آنان خواست که روز بعد در جَرَعه که مکانی میان کوفه و حیره بود جمع شوند. حضرت فردای آن روز پیاده به سمت جرعه به راه افتاد و صبحگاه به آنجا رسید تا ظهر صبر کرد اما حتی ۱۰۰ نفر هم به آنجا نیامدند.
🔹شب هنگام اشراف کوفه را فراخواند و در حالی که بسیار ناراحت و اندوهگین بود به آنان فرمود:
«خدا را بر آنچه مقرر ساخته و مقدر فرموده و مرا گرفتار شما کرده سپاس میگویم شما مردمی هستید که وقتی فرمان میدهم اطاعت نمیکنید و وقتی فرا میخوانم، اجابت نمیکنید!
ای کاش مرگ من فرا برسد و میان من و شما جدایی بیفتد که من از همراهی با شما بیزارم!!!
🔸پس از این سخنان مالک بن کعب برخاست و گفت یا امیرالمومنین مردم را با من بفرست که من خودم را برای چنین روزی آماده کردم. حضرت به سعد فرمود بین مردم جار بزند که با مالک بن کعب برای رفتن به مصر آماده شوند.
🔹مالک بن کعب شخصیت محبوبی نبود و به همین دلیل یک ماه گذشت اما تعداد زیادی (حدودا ۲ هزار نفر)برای رفتن به جنگ جمع نشدند، که او یا همان تعداد به سمت مصر روانه شد.
🔸 پس از اینکه اخبار شام و مصر و پیروز شدن لشکر معاویه به امیرالمومنین رسید، حضرت کسی را به دنبال مالک فرستاد و او را از راه مصر برگرداند،امیرالمومنین آنقدر از شهادت محمد بن ابی بکر غمگین بود که این موضوع در چهره آن حضرت نمایان شده بود.
🔹 بعد از رسیدن خبر شهادت محمد حضرت بر منبر رفت و برای مردم خطبه خواند:
«... به خدا قسم من خودم را برای کوتاهی و ناتوانی ملامت نمیکنم! من نسبت به سختی جنگ به خوبی آگاهم! اندیشه استوار و صحیح را انتخاب میکنم! اما شما را با فریاد بلند و آشکارا ندا دادم و از شما یاری خواستم ولی شما سخن مرا نمیشنوید،و فرمان مرا اطاعت نمیکنید کارها را به عواقب ناگوار میکشانید! پنجاه و چند روز شما را به یاری برادرانتان دعوت کردم، مثل شتری که لبهایش شکافته باشد و از خستگی بنالد، نالیدید!
📌 و این قِصۀ، پر غُصه ادامه دارد...
#طلبه_کوهسرخی
@talabe_koohsorkhi