🍃مایۀ طراوت زندگی گپ و گفت‌های من و دوستم با تو آغاز می‌شود و با تو اوج می‌گیرد و با تو تمام می‌شود. تازه دارم می‌فهمم که چرا پیش از این حرف زدن در بارۀ تو آن قدرها که باید، برایم شیرین نبود. وقتی با کسی در بارۀ تو حرف می‌زدیم که نه او عشقت را چشیده بود و نه من حرف‌هایمان بیشتر رنگ تعارف داشت و ادای وظیفه امّا وقتی با کسی که غرق عشق توست در بارۀ تو حرف می‌زنم از واژه به واژۀ کلامش عشق می‌بارد و عشق و من زیر باران این واژه‌ها خیس می‌شوم. انسان باید مریض لاعلاج باشد که عاشقی از عشق بگوید و او از شنیدنش خسته شود. سخن گفتن از تو دیگر برایم ادای وظیفه نیست من با حرف‌هایی که از زبان دوستم در بارۀ تو می‌شنوم نفس می‌کشم، زندگی می‌کنم، هستی را با وجودم می‌چشم. می‌خواهم توبه کنم از همۀ حرف‌هایی که در بارۀ تو زدم. آخر آن وقت‌ها تو را محتاج حرف زدن‌های خودم می‌دیدم از تو حرف می‌زدم تا فراموش نشوی. گاهی هم در خیالم تو را بدهکار خودم می‌دیدم ولی امروز من خودم را مضطر حرف زدن از تو و شنیدن در بارۀ تو می‌دانم و همیشه نگران که نکند تو توفیقش را از من بگیری. من با هر واژه‌ای که در بارۀ تو می‌گویم احساس دِین بیشتری می‌کنم. تا قیام قیامت هم نمی‌توانم حتی به اندازۀ پر کاهی از این دِین را ادا کنم. آقا! روزهایم رنگ و بوی دیگری گرفته با حرف‌هایی که از صمیم دل از تو می‌گویم و با گوش جان در بارۀ تو می‌شنوم. شبت بخیر مایۀ طراوت زندگی! 🌴💎🌹💎🌴