☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ _ بسم الله زندگی با امیر پر از هیجان بود همیشه چیزی برای سورپرایز من پیدا می‌کرد مهدا شیر خواره بود که یک روز با دو چمدان گرون و خوشگل وارد شد + به به مبارکه آقای خونه کجا بازم ؟؟ همینطور که با چمدانها بازی میکردم گفتم: +چه خوشششگلن اینا ... طبق عادت همیشگی بغلم کرد و مرا روی اپن گذاشت ... من جیغ جیغ میکردم و از صدای جیغهای من مهدا گریه افتاد و محمد خواهرش را بغل کرد _ ببین طیبه خوشگله ... درس دارم نداریم .... کار دارم نداریم .... صداشو کلفت کرد : اصلا هرچی آقای خونه میگه باید بگی ؟؟؟ + خانم خونه باید بگه چشششمممم حالا بگو ببینم چه خوابی دیدی برام ؟ _ هیچ یه سفر کوتاه فقط ، میخوام ببرمتون مالزی سنگاپور ... از خوشحالی آویزون گردنش شدم ... عاشق سفر بودم به خصوص سفر خارج از کشور که تا آن روز قسمتم نشده بود. هرچند با دو تا بچه کوچک سفر سختی بود اما با کمک‌های امیر حسابی خوش گذرانی کردیم . امیر مرد سفر بود ، همیه کارهای سفر را خودش انجام می‌داد و حسابی خسته میشد ولی لذت و رضایت از چشم‌هایش می‌بارید. عروسی حیدر و هدیه نگرانی نداشتیم همه هزینه ها را امیر پرداخت می‌کرد و بزرگتری می‌کرد برای خواهر و برادر من از آنطرف هم من تا می‌توانستم برای پدر و مادرش جبران میکردم . سال ۸۹ بود کل خانواده دو طرف را بردیم سفر سوریه و لبنان ، عجیب سفری بود همه لذت بردند و خاطره انگیز شد فقط به محمد کمی سخت گذشت... قد محمد از من و پدرش بلند تر شده بود با آن موهای خرمایی و چشمهای سبزش روی تخت هتل نشسته بودم که از پشت دست‌هایش را دور گردنم حلقه کرد و صورتم را محکم بوسید . داشتم له میشدم + چی می‌خوای ؟؟؟؟ بگو چی میخواییی خفه شدم ... _ خودت میدونی که ... + والا اگه بدونم ... بگو چی میخوای گل پسر طیبه _ پول بده بهم لطفا برای استاد حفظم یه انگشتر از اینجا بخرم _تو جون بخواه مامان جان ، چشم فردا بریم از نزدیک حرم حضرت زینب دو تا انگشتر جفت هم بخر یکی واسه خودت یکی واسه استادت استاد حفظ محمد مرتضی بود ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh