🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 او رفت و من همان پشت دروازه دلم برایش تنگ شد . کاغذ مچاله شده در دستم بود . رسید هدیه ی مرتضی ... اشکهایم را پاک کردم و رفتم بالا فردا محمد پیغام داد که : _ سلام مامان جان دونستید که آقا سید دیشب رفتن ماموریت ؟ + علیک سلام نور دیده بله مادر ... گفت بهم ... عمه و جمیله هم تماس گرفتن و صحبت کردیم . به عمه که شرمنده بود گفتم : + تنتون سلامت باشه عمه جان هیچ اشکالی نداره ... به امید حق دو سه هفته دیگه که برگشتن کار رو پیش می‌بریم . اما خودم تب داشتم . دائم تلگرام آنلاین میشدم و چک میکردم دو سه بار پیغام داد و از حالش باخبرم کرد . دانستم که نزدیک شهر بوکمال است . محمد برایم گفته بود که آن شهر آبان سال گذشته آزاد شده ولی گویا هنوز داعش شیطنتهایی داشت. آخر شب با هم چت کردیم . کلی قربان صدقه اش رفتم تا مراقب خودش باشد. _ طیبه جانم ! اگه منو واقعا دوست داری نگران شهادتم نباید باشی . حرف سنگینی بود . دلم میخواست بگویم : خیلی نامردی خیلی بیشعوری با منی که دیشب محرمت شدم از شهادت حرف میزنی ؟ اما باید جوابی میدادم که به او قوت دهد . پس حرف دلم را گفتم : + من همیشه به شهادت تو فکر کردم همه این سالهایی که با محمد و رسول آمدید و رفتید ... _ واقعا !!! با گریه برایش می‌نوشتم . + حتی عکس شهادت تو و بچه ها رو انتخاب کردم . مرتضی شهادت توفیقه و لیاقت میخواد . ان شاءالله نصیب همه آرزومنداش بشه ... به وقتش ... _ راس میگی طیبه اینو فقط میتونم به تو بگم من همیشه دنبال شهادت بودم به خصوص از وقتی که تو رفتی از دنیا سیر بودم . رفتم تفحص شاید قسمتم بشه نشد . اومدم سوریه داعش پارسال تموم شد ولی شهادت نصیب من نشد . نماز شب خوندم . چله گرفتم . به مامان فاطمه گفتم برام دعا کنه ولی نشد که نشد . نمی‌خره منو تازه الان دلیلش رو متوجه شدم . حدس می‌زدم دلیلش چه بوده اما ترجیح دادم سوال کنم . + چی بوده عشقم ؟ _ دلیلش تو بودی . + وا یعنی چی من بودم ... من به این خوبی ... _ دلیلش تو بودی از این نظر که من عشقی تو دنیا نداشتم و به خدا میگفتم منو ببر . من تعلقی نداشتم . نه عشقی... نه بچه ای ... نه مال و منالی .... یکی که هیچی نداره پس دل بریدن از دنیاش ارزش نداره . واسه همین به مراد نمی‌رسیدم . حرفهایش برایم گوارا بود مثل تشنه ای که به آب رسیده باشد . _ طیبه دیروز تو جلسه وقتی از حساسیت این ماموریت گفتن فقط تصویر تو جلوی چشمهام بود . سخت بود پذیرفتن این ماموریت اما چیزی هم نبود که بتونم دست بچه ها بسپارم . برای اولین بار دل کندن واقعی رو تجربه کردم . تو هم که آخر شب تکمیلش کردی با اون پیشنهادت 😉 + خوب کردم ... آفرین به من .... 😇😇 الان اگه شهید بشی اجرش دو برابره احتمالا 😂 بالاخره یه بغلم غنیمته 😉 _ عزیزمی ... دختر دایی دانای من طیبه ی عاقل من زن مومن من خدا میدونه چقدر خوشحالم که خدا بازم تو رو بهم داد . الان اگه شهید بشم سرم بالاست میگم من از طیبه گذشتم خدایا به عشق خودت ... اشک هایم را پنهان میکردم . باید پیام هایم پر امید بود . + فرمانده ی من ... آخه کجای دنیا فرمانده به خوشگلی تو دیدن با اون قد و بالا و چشم‌های قشنگ 😍 به اون زنهای سوری بگو به تو میرسن چشمهاشونو درویش کننااا... 😏 _ بااااشه ... اصلا همش ماسک و کلاه می‌گذارم.... خوبه حسود خانم 😂😂 + حسودی نیست غیرته تو دلبر منی اگه دوستم داری حسابی مراقبت کن . _ طیبه جان یه چیزی میخوام اعتراف کنم . + زود باش ... زود زود ... _ اینو میگم که اگه شهید بشم روم بشه روز قیامت نگات کنم . + وا ... کشتی منو ... بگو ... _ من یه دلبر دیگه هم دارم . ببخش ولی باید میگفتم بهت ... یک لحظه تپش قلب گرفتم . من آرکیتایپ هرای بالایی دارم که حسابی روی مردش حساس است ، اما صدم ثانیه دستش را خواندم . + زهر ماااااررررر مرض _ باور کن راس میگم ... + بله باور میکنم . ای من به فدای اون دلبر شما بشم . من و بچه هام و کل ایل و تبارم به فدای دلبر شما ... اصلا ایشون حضرت دلبر هستن ... _ عااااااشقتمممم ... خدایا شکرت که تو این دنیا یکی رو قسمت من کردی که به دلبر من میگه حضرت دلبر ... +دیگه لوسم نکن حالا 😊 ان شاءالله امام زمان نگامون میکنه . ان شاءالله می‌خره و میبره دلبر جان شما ولی به وقتش ... من و تو کلی کار داریم دیگه گروه جهادی... جوون‌ها... کارهای فرهنگی ... پس بگیر بخواب که فردا خواب آلو نباشی گیرت بندازن نامردااا ... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇