یک داستان واقعی
داشتم از خرید برمیگشتم سمت خونه
چند تا کیسه و مشمای تقریبا سنگین دستم بود
نزدیکی های سر کوچه صدای فریاد یه خانم توجهم رو جلب کرد
اولش فکر کردم گوشی موبایلش رو زدن
برگشتم سمت صدا
نگاهم رو یه خانم، وسط خیابون، بین ماشین ها خشک شد😳
همزمان هنوز ذهنم مشغول بود که این همه جیغ و فریاد برای چیه
شاید دعوا شده یا ....
یدفعه با خودم گفتم نکنه کسی مزاحمش شده 🫵
خواستم وسایلم رو بریزم روی زمین و برم سمتش برای کمک
قدم هام رو تندتر کردم و به خیابون نزدیک شدم👣
سرش رو از پنجره یه ماشین برده بود داخل و جیغ میزد
ترافیک شده بود ماشین هایی که عقب تر بودند دستشون روی بوق بود
مردم ایستاده بودن و نگاه می کردند
راننده برای اینکه مانع حرکت سایر ماشین ها نشه اومد جلوتر و نگه داشت🚗
حالا زن آروم و کمی خجالت زده دوباره حرکت کرد و به ماشین نزدیک شد
این بار از نزدیکتر و با فاصله کمتری میدیدمش... دیدن ظاهرش زد تو ذوقم
مانتوی جلو باز و آرایش آنچنانی که داشت اصلا به حرفهایی که با فریاد به زبون می آورد نمیومد
تو چرا به من اعتماد نداری؟؟؟
علی چرا به من اعتماد نداری؟🌫️
چرا با من اینجوری رفتار می کنی؟🌀
علی با من اینجوری نکن....🌫️
چقدر دردآور بود شنیدن این جملات پر از التماس و درد اون هم از یک خانم به آقایی که نمیدونم چه نسبتی باهاش داشت اما هر کی که بود و هر چی که بود
فقط یه جمله به ذهنم رسید
«خودکرده را تدبیر نیست»
#ارسالی_مخاطبین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷
https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh