تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_هفتم صدای قدمهای کسی را شنیدم . قرآ
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ _ نکن با خودت ... خجالت زده اشکهایم را پاک کردم . + تو چه میدونی حال منو ... پس قضاوتم نکن ... _ من فقط یه چیزو خوب میدونم طیبه ... تو از پس همه چی بر میای . تو طیبه قوی هستی . تو خدا و امام زمان رو داری . تو بیماری امیر و مراسم جلو نیومدم . چون دلم میخواد همیشه تو رو قوی ببینم . اما میدونی که حواسم به کارها بود ... + خیر ببینی ... همینکه مراقب محمد بودی یه دنیا کمکه ... ببخش منو ... این روزها میزون نیستم . سعی می‌کرد به صورتم نگاه نکند . با لبخندی گفت : _ درست میشه ... خدا بزرگه ... گفتم : +برو تو خیس شدی ... برو تو خیس شدی ... ممنون ازت ... دستی تکان داد: _ یا علی ... حرکت کردم . عید ۱۳۹۷ بنا به سنت قدیمی به یاد امیر منزل ما در روستا خرجی داده می‌شد . رفت و آمد فراوان و همه در تلاش بودند . برای مهدا و همسرش یکی از اتاقها را آماده کردم که راحت باشند. سر مزار هم حسابی شلوغ بود . تا چشم کار می‌کرد جمعیت ایستاده بود . به جمعیت نگاه می‌کردم ... چرا دنبال مرتضی میگشتم ... از دور ماشینش را شناختم ... از ماشین پیاده شد و رفت به راحله کمک کرد . آن سال اولین سالی بود که راحله با عصا راه می‌رفت . بیماریش تازه عود کرده بود . دیدم دست‌هایش را گرفته و قدم قدم می آیند. چند حس مختلف را به یکباره تجربه کردم : غم ؛ خشم ؛ تنهایی ؛ نا امیدی ؛ خجالت ؛ چشمهایم را بستم و باز کردم . نگاه خیره عمه روی من بود . رفتم و با مهمانها مشغول شدم . آن سال محمد و رسول و مرتضی تنها ۵ روز از نوروز پیش ما ماندند و بعد هر ۳ به ماموریت رفتند ... بیشتر تعطیلات را با عمه بودم و کتاب جدیدم را با او اصلاح کردم. باید خودم را مشغول میکردم . طیبه باید قوی باشد مثل همیشه ... تصمیم گرفتم محمد که برگشت درباره ازدواجش جدی صحبت کنم . اما با صحبت های عمه فاطمه تمام فکرم بهم ریخت ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh