خاطرات سفر تبلیغی به استان کردستان، شهرستان قروه (محرم 1396) شیروانه - ۳ 🔸در راه برگشت به محل اسکان، دوباره صحبت از تلبّس مطرح شد. این بار موتورم را روشن کردم و تاختم. گفتم: «یکی‌یکی صحبت کنید تا به نتیجه برسیم.» همه استدلال‌هایشان را بر ضرورت تلبّس شنیدم و رد کردم. یَک‌یَک‌شان را. یعنی کم مانده بود بگویند: «اون کسی که این عمامه رو گذاشت رو سر ما، قبا رو کرد تو تن ما و نعلین رو گذاشت جلو پای ما، اگه پیدا کنیم، بهش میگیم ... خیلی کار اشتباهی کردی!» بندگان خدا همه ساکت شدند. آن دوستمان که خودش کُرد بود و در این سفر راهنمای کُردشناسی، به عقاید من گرایش داشت ولی تقیه کرد و وارد بحث نشد. اگر چه به ظاهر در بحث پیروز شده بودم اما حس کردم کمی تند رفتم. شروع کردم جوک و مسخره‌بازی. البته شوخی لفظی. اتاقک کوچک ماشین مجال شوخی دستی نمی‌داد. دوست داشتم آخرین تصویری که از من در سفر دارند مطایبه باشد نه مجادله. جوک‌ها که به پایان رسید، دیدم به مقصد رسیده‌ایم: مدرسه علمیه امام صادق (ع). 🔸شام برایمان کنار گذاشته بودند اما کاش نمی‌گذاشتند. ظاهرا قیمه‌پلو بود. قیمه را خیلی دوست دارم. یک تکه نان تافتون برداشتم اندازه کله یک گربه باردار که نزدیک زباله‌دانی رستوران اصلی شهر زندگی می‌کند. کف دستم پهنش کردم و بعد تا جایی که نان ظرفیت داشت برنج هندی سردشده را درونش جا دادم و بعد هم با قاشق تا خرتناقش را از خورشت پر کردم. سعی کردم همه ترکیبات خورشت قیمه را در لقمه جا بدهم. گوشت گوساله پیر، لیمو عمانی تاریخ‌مصرف گذشته و لپه‌هایی که به درد رمی جمرات می‌خوردند. لقمه را درون دهان جا دادم. برای آن که لپ‌ها رگ به رگ نشوند، لقمه را درآوردم و آرام‌آرام گاز زدم. به قدری پشیمان شدم که ترجیح دادم گرسنگی بکشم تا اینکه در سفر، دنبال درمان ناراحتی گوارشی از این مطب به آن عطاری بروم. (منظور از ناراحتی گوارشی، اسهال است. به خاطر حفظ عفت کلام، کلمه‌اش را نیاوردم.) 🔸هنر آشپز حوزه است. از زابل بلوچستان تا تالش گیلان، از قروه کردستان تا نیشابور خراسان، هر جای این مرز پرگهر که باشد، غذا را با یک کیفیت درست می‌کند. بعضی می‌گویند - گناهش گردن خودشان - برخی سران حوزه معتقدند اگر کیفیت غذا بهتر شود، طلبه‌ها دنیازده می‌شوند و از زهد و پارسایی باز می‌مانند. احتمالا رنج و درد و بیماری دستگاه گوارش را هم پای امتحانات الاهی می‌گذارند که باعث شکوفایی انسان و فعلیت یافتن استعدادهای معنوی‌اش می‌شود. چند سال پیش یکی از مسئولان وقت شورای عالی حوزه علمیه به مدرسه ما آمده بود. طلبه‌ها گفتند: «غذا بدمزه، بی‌کیفیت و پر از کافور است» لبخندی زد و گفت: «آبلیمو و نمک بزنید، بهتر میشه» همین طور که دراز کشیده بودم و به استدلال آن روحانی و توانایی آشپز حوزه در پخت غذاهای بی‌نظیر فکر می‌کردم به خواب فرو رفتم؛ خوابی عمیق و آرام. @tanzac