هدایت شده از مزاح الدین
خبر حمله‌ی داعش اون سال از مسجد کوفه حرکت کردیم. برای اینکه به طریق (راه) اصلی برسیم از یه سری روستا رد می‌شدیم. تو یکیشون که برای نماز مغرب وایسادیم شب هم نگهمون داشتند. جاتون خالی عجب جایی بود. چهارتا خونه وسط بیابون. حتی برای دستشویی از ترس سگا جرئت نداشتی بیرون بیای. فقط تو خونه یه لامپ ضعیف وصل بود که نمی‌دونم برقش رو چطور تامین می‌کردند. ولی واقعا دمشون گرم! به نظر می‌اومد اصلا اوضاع خوبی ندارند. تو اون اوضاع تخم‌مرغ و نون تنوری‌ای که جلومون گذاشتن خیلی ارزش داشت و از خجالت از گلو پایین نمی‌رفت. ما هم که ماشاءالله کم نبودیم؛ نزدیک چهل نفر. تصمیم گرفتیم جمع بشیم و قبل از خواب زیارت عاشورا بخونیم. بسم الله و گفتم .... الحمدلله خوب هم گرفته بود، داشتم تو ذهنم مرور می‌کردم که بعدش دم نوحه رو بگیرم و خلاصه ... که دیدم از بیرون صداشون بلنده و دارن با هم صحبت می‌کنند. عراقی‌ها هم که ماشاءالله وقتی با هم معمولی مکالمه می‌کنند، همچین داد و بیداد می‌کنند که فکر می‌کنی دعوا شده. منم که دستم، نه ببخشید، دهنم بند خوندن بود یکی از دوستان رو فرستادم ببینه چه خبره. برگشت و آروم زیر گوشم گفت: «حاجی می‌گن داعش داره میاد.» حالا حسابش رو بکن، سال‌هایی که داعش هنوز فعال بود، وسط بیابون، دور از جمعیت، خبر داعش ... چشمتون روز بد نبینه، زیارت عاشورا رو ادامه دادم، ولی چه زیارت عاشورایی؟ همش تو ذهنم مرور می‌کردم که اگه حمله کردن بگم چیکار کنند بچه‌ها. پناه بگیرند؟ گارد حمله بگیرند؟ داد بزنم علیکم بالفرار؟ دیگه رنگ به رخ ما نمونده بود. زیارت تموم شد ولی خبری از داعش نبود! بلند شدم اومدم بیرون ببینم چی شده، دیدم دوتا همسایه‌ها انگار که با هم رقابت کنند یکیشون اومده گیر داده که اینا زیادن بگو ده یازده‌تاشون بیان خونه ما. عراقی‌ها به زبان محلی به یازده میگن اِدعَش. آخه برادر من، ادعش کجااا داعش کجاااا! 🔸یاسر پناهی‌ فکور🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin