🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆مژده جبرئيل
ابراهيم خليل مهمان دوست بود هر وقت مهمان برايش نمى آمد، به جستجويش مى پرداخت .
روزى براى يافتن مهمان از خانه بيرون رفته بود، هنگامى كه به منزل برگشت ، شخصى را در خانه ديد.
پرسيد: تو كيستى ؟ و با اجازه چه كسى وارد خانه شده اى ؟
او سه بار جواب داد: با اجازه پروردگار به خانه وارد شده ام .
ابراهيم فهميد او جبرئيل است . خدا را شكر نمود.
جبرئيل : خداوند مرا به سوى بنده اى كه او را براى خود خليل (دوست خالص ) انتخاب كرده ، فرستاد تا به او مژده بدهم .
ابراهيم : او كيست تا دم مرگ خدمتگزارش باشم ؟
جبرئيل : او تو هستى .
ابراهيم : براى چه من خليل خدا شده ام ؟
جبرئيل : زيرا تو هرگز از كسى چيزى نخواستى ، و هرگز نشد كسى چيزى بخواهد و تو به او نداده باشى .
((لا نك لم احدا شيئا قط، و لم تساءل شيئا قط فقلت : لا.))
📚بحار: ج 12، ص 13.