دیدار دور قدری آهسته که دیدار تو حتی از دور دردلم آتش عشقی ست که برپا مانده پای تلویزیون نشسته ام و به دیدار طلبه ها و حضرت اقا نگاه میکنم. خودم را انجا در کنار خواهران طلبه تصور میکنم شوق دیدار در جانم می پیچد و قلبم تپش می گیرد. صدایشان در جانم می نشیند"نسبت به تبلیغ نگرانم" "انتقال معارف نسلی و خانوادگی" در گذشته ها بیشتر بار معارف از طرف خانواده ها اموزش داده میشد. دخترم دورم میچرخد بازی میکند یکدفعه نگاهم می کند و می گوید: "مامان برام اب میاری؟" بلند میشوم و تا میخواهم چشم غره ای نثارش کنم حرف اقا یادم می افتد. برایش اب می اورم و میگویم:" ادم اب میخوره چی میگه؟" لبخند روی لبهایش مینشیند دست روی سینه می گذارد و می گوید: "سلام بر حسین" اب را که مینوشد میگوید :"خدا رو شکر چه خنک بود ." لبخند میزنم در آغوشش میگیرم با هم پای تلویزیون مینشینیم . در دلم می گویم، اقا دارم تلاش میکنم نسل شیعه مهدوی بار بیاورم . فدای نگرانیتان، نگران نباشید. ✍🏻فاطمه تیرانداز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌