🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 پسر دستش رو گرفت به سمتش و گفت: - کمکتون کنم بلند بشین یا می‌خواین بشینید و جواب منو بدین ترلان دستشو به زمین گذاشت و بلند شد. در حالی که مانتوش رو می‌تکوند با کنایه جواب داد: - ببخشید که ندیدمتون و بهتون خوردم - خواهش می‌کنم ترلان با حرص نگاهش کرد که پسر گفت: - باید چیز دیگه‌ای می گفتم؟ ترلان که انگار یکی رو پیدا کرده بود عصبانیت‌شو سرش خالی کنه جواب داد: - البته که باید چیز دیگه‌ای می‌گفتین، باید خجالت می‌کشیدید و از من عذر خواهی می‌کردین پسر با سرخوشی به قیافه‌ی بانمک و شاکی دختر روبروش نگاه کرد: - چرا باید هچین کاری می کردم؟ - بلـــه...؟ - چرا باید معذرت خواهی می‌کردم در حالی که شما به من خوردید و باعث شدین گوشیم از هم بپاشه تکه‌های گوشیش رو بالا اورد و نشون داد. ترلان دستشو به کمرش زد: - پس حالا لابد من باید ازتون معذرت خواهی کنم پسر لبخند خبیثی زد: - مگه شک دارین...؟ ترلان که تازه یه آدم پرروتر از خودش دیده بود با زبون بند اومده به پسر زل زد که پسر خنده‌ی بلندی سر داد: - ببخشیـد... ببخشیـد... خنده‌اش که تموم شد با صورت بشاش رو به دختر اخمالوی جلوش گفت: - خواهش می‌کنم ببخشید ترلان پشت چشمی نازک کرد که پسر دوباره شروع به خندیدن کرد. ترلان با حرص پاشو به زمین کوبید: - دارین منو مسخره می کنید، آره...؟ پسر دستش رو بالا اورد: - نه به خدا... منظوری ندارم ╔❀💠❀════╗ @toranj_novel ╚═══════╝