سلام بر اعضای گروه قرار است خاطرات مستند رانندگان در این کانال اشتراک گذاشته شود داستان ذیل مستند واقعی است که به صورت قسمت به قسمت بارگذاری می شود در صورت علاقمندی این کار نهادینه شود 👈قسمت اول یک روز تعطیل که برای بار گیری از انبار مرکزی می رفتم ماشین های مسافربری خیلی کم بود، سیدی روحانی که تنها در گوشه ای از خیابان ایستاده بود نظرم را بخود جلب کرد؛ وقتی نگاه به سیمایش انداختم چهره اش مملو از نور بود، با خودم گفتم امیر تو که تنها هستی حداقل این سید اولاد پیغمبر را سوار کن. ترمز زدم هیکل بزرگ تریلی را با زحمت کنار کشیدم و به سمت در شاگرد دستم را دراز کردم تا در را برای حاج آقا باز کنم. چون ارتفاع دستگیره تا زمین زیاد بود، حاج آقا با زحمت سوار شد و به محض سوار شدنش، از جذبه وجودش موهای تنم سیخ شد. علتش را نمی توانستم بفهمم، بوی خوشی که  به مشام می رسید به سرعت فضای کابین را عطر آگین کرد. بعد ازاحوال پرسی، از اینکه سوارش کرده بودم، خیلی تشکر کرد. چند لحظه ای هر دو سکوت کردیم.     در آن هنگام ذهنم فقط درگیر عطر عجیبی بود که مرا مسحور خود کرده بود. می خواستم بدانم چگونه عطری است ادامه دارد............. ✍ 👈 @trucks3340