: خدا متعالی است به چند معنی لفظ، یکیش عبارت است از {اینکه متعالیست از} علم ما، همین علم ما، از عقل معمولی ما که همین وهم ماست. آدم در زندگی احساس می کند می گوید فلانی آدم بی عقلی است، با عقلی است، طبق عقلش عمل می کند، حرف می زند، این موهوم است، موهوم صحیح. این موهوم صحیح را تفصیل می دهد کانت. اصلا تمام فلسفه کانت عبارت است از بیان موهوم صحیح و ناصحیح اما آن خدای متعالیست...{از} امام جعفر صادق است این روایت مال امام ششم است "کلما میزتموهم باوهامکم بادق المعانیه مخلوق فهو لکم مردود الیکم". هر چیز را که به وهم خودت - یعنی عقل به این معنی معمولی لفظ - تمیز می دهی مردود به خود ماست، اعتباری است و...پس خدا را چگونه می شود پیدا کرد؟ با "وهم"، کسانی می خواهند اثبات خدا کنند، یعنی با عقل یعنی با منطق اما نفسِ- می شود! - نفس اثبات خدا با منطق آدم را از وهم بدر می کند و تجرد پیدا می کند؟ سوال می کنم از شما. غالبا وقتی شما می روید اثبات خدا می کنید گم می شود انسان تو موهوم و بجای اینکه قرب به خدا پیدا کند گاهی ممکن است بعد پیدا کند. این یکی از کارهای فلسفه است معمولا، اقلا فلسفه بنده! علت این است که می گویم مصداق این است که کوزه گر تو کوزه شکسته آب می خورد، ببینید! این هی از خدا می گوید، دلیل اول، دلیل دوم، ادله فلان، همه هم بی معنی هستند و مشرک و توحید ندارند، چون او اثبات می کند و ادله می آورد. آیا این ادله موهوم است یا نه؟ کانت بحق می گوید موهوم است، یعنی جزء فاهمه است دیگر. عرفا هم حرفشان همین است یکی از حرفهای عرفا در مقابل فلاسفه همین است. معمولا در مرتبه استدلالی که ما می کنیم و برهان می آوریم وهمی است، این خودش برهان می آورد، ادراک معانی جزئی است، مجرد که نیست، اگر مجرد بود که اصلا لازم نبود قیاس درست کنید و حرکت درش نبود. فکری که توش حرکت بود: "و الفکر حرکة الی مبادی و من المبادی الی المراد" حرکتی است آنچه را می خواهید، مجهولیست معلوم کنید، دوباره برمی گردید به مقدمات حلش می کنید، توی این حرکت... حرکت در وهم است، در مرتبه ای که تجرد صرف پیدا شد و قرب خاصی به الله پید اکرد که حرکت درش نیست. حالا فلاسفه می آیند، می خواهد خدا را ثابت کند نمی شود که نکرد، با وهم انسان دارد زندگی می کند، گاهی هم ممکن است تو متن وهم انسان تعالی پیدا کند کنده بشود، حکم باصطلاح تخته پرش پیدا می کند برای انسان، مخصوصا اگر قوه خیال قوی باشد. اشعاری هست که این درست است که وحی خاص نیست ولی نحوی از وحی عام است که با این صورتهای خیالی انسان پرش می کند و از وهم خارج می شود یک قرب خاصی بخدا پیدا می کند: "هر دم از نقشی زندم راه خیال / با که گویم که درین پرده چه ها می یبینم". خیال دو جور است یک خیال حلولی است و یک خیالی است که مقدمه است برای تعالی از صورت خیالی. محی الدین عربی وهم را می ستاید یا خیال را حتی و حتی یک کتاب قطوری هانری کربن نوشته است - {کتاب}مفصلی است - در باب تخیل و خیال و قوه خیال در محی الدین ابن عربی که پیش من است الآن. سابقا این کتاب را ورق زده بودم و الآن هم مدتی است یک آقا، جناب دکتر به بنده داده اند و همچنان روی میز بنده هستش. خوانده بودم جلوتر، می دانم چه می گوید ولی از نظر بازی کردن با لفظ قوی است هانری کربن و ترجمه کرده...ترجمه نکرده ها ولی لاتینی و... مخصوصا لاتینی و زبان قرون وسطی، یالّا(3) به قوه خیال ...و با یک استعدادی هم در غلط اندازی و غلو دارد هانری کربن. [......] قوه خیال، ولی آیا محی الدین عربی چون رفته به وهم و به خیال، تعالی درش نیست؟ ترامبولن است، تخته پرش است. دوره جدید تخته پرش ندارد، هنر اصیل قبل از دوره جدید این تخته پرش درش هست. 🔺 @varastgi