📃
#بریده_کتاب
یکدفعه در خود فرو رفت انگار میخواست
حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من
کرد و گفت: «مامان، من یه آرزویی دارم...
دعا میکنین برآورده بشه؟» التماس دعایش،
هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود.
خندان پرسیدم: «دختر من چه آرزویی داره؟»
از پنجرۀ آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد. «مامان،
دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی
بهم بده که پنجرهش رو به کعبه باز بشه.»
!.
#راض_بابا