.
#بریده_کتاب 📙
دستش را که گرفتم یخ کرده بود، پاهایش می لرزید،
روبه من گفت: عزیز نمیتونم راه برم، منو بغل میکنی؟
یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم
دوچرخه اش را گرفتم و راه افتادم، فاصله زیادی
تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت،
فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود
و آرام اشک می ریخت و من مجبور بودم مثل همیشه
نقش مادری را بازی کنم که قرار است سنگ صبور
این خانواده باشد. هر چه جلوتر می رفتیم فاطمه
محکم تر مرا بغل می کرد، می دانستم آغوش پدر
می خواهد، حال خودم هم تعریفی نداشت،
غربت خودم و دختر شهید را حس می کردم
و روزهای سختی که قرار است بعد از این داشته باشیم.
.
#شهیدزکریاشیری #کاش_برگردی
" فروشگاه فرهنگی وصال "
. کتاب شهیدنوید، عنوان کتابیه که راجب این شهید بزرگوار نوشته شده✍🏼 نویسنده کتاب خانم مرضیهاعتما
.
#بریده_کتاب 📙
خلوت مادر پسریمان همیشه برکت داشت.
برکتش مقتلهایی بود که نویدم میخواند.
من هم مینشستم روی صندلی آشپزخانه و
دل میدادم به مقتلخوانیهایش. نور و عطر
روضهها و اشکهایی که سُر میخوردند روی
صـورت ماهش، میپیچید توی آشپزخانهی
کوچکمان، میرفت لابهلای طعم خورشتها
و همراه برنجها قد میکشید و مثل پیچک،
همۀ خانه را میگرفت. مادر خوشبختی بودم
که خورشتم با آهنگ روضههای پسرم جا میافتاد، نه؟
.
#شهید_نوید #شهیدنویدصفری
.
#بریده_کتاب 📘
میدانی آرزوی دو چیز به دلم ماند. هم دلم میخواست
یک دل سیر کتکت میزدم و هم دلم میخواست
یک یادگاری از تو داشته باشم. در جریان یادگاریها
که هستی. همه را گذاشتند توی ویترین و درش را
چندقفله کردهاند. از تو فقط چند عکس دارم که
آنها را از مهدیه گرفتهام. هرچه از تو مانده را
مامان فاطمه بلوکه کرده. حتی کم مانده دور ویترین
سیم خاردار بکشند. البته حق هم دارند. من اگر
بودم شاید دزدگیر هم نصب میکردم. چه صحنۀ
بامزه ای میشود که مثلاً یک نفر مهمان خانۀ شما
باشد و بخواهد دور ازچشم بقیه در ویترین را باز کند.
آن وقت آژیر دزدگیر رسوایش میکند. من هم به قول
خودت گوریل شدم وقتی به مهدیه گفتم در ویترین را
باز کند و گفت در ویترین چندقفله است و کلیدش
را هم احتمالاً یک نفر قورت داده...
.
#یک_روز_بعداز_حیرانی
.
با این هشتگا زودتر محصولِ موردنظرتون
رو پیدا کنید و از بینش انتخاب کنید ☺️✌️🏼
#مهر
#تسبیح 📿
#امام_حسین ❤️
#جاکارتی 💳
#چریکی 🥾
#نگین_انگشتر 💍
#حرم 🕌
#اهل_بیت 🌱
#قاب 🖼
#حاج_قاسم ✌️🏼
#حضرت_آقا 💕
#شهیددهقانامیری 💟
#شهدایی 🔗
#تراریوم 🔮
#لیست_کتاب 📚
#جاکلیدی 🔑
#کتاب 📙
#بریده_کتاب 📖
#کارت_ملی 💌
#دخترونه 🧕
#گلگلی 💐
#جانماز 🕋
#گلدان 🪴
#جامدادی 👝
#دانشآموزانه ✏️
#کودکانه 👧🏻
#قرآن 📔
#رنگی ⛱
#دفترچه 📒
#امام_رضا 🧡
#تربت ⚱
#پسرونه 🧑🏻🦱
#آینه 🪞
#کیف 👜
#دستمال_اشک 🧻
#روضه 🖤
#تندیس 📱
#دفتر 🗒
#سنتی 🪁
#مفاتیح 📕
#ست 📨
#حرز 🏷
#فانتزی 🎨
.
#بریده_کتاب 📗
.
برای من جبهه به تمام معنا کربلا بود.
اگر به نیرو هـایم از صبـر و پایـداری میگفتم،
عمیقاً بر این باور بودم که باید در همه چیز به
سیدالشهدا تأسی کنم لذا وقتی خبر مجروحیت
پسر 6 ماههام را بر اثر بمباران شنیدم، حتی
به نزدیکترین دوستانم یا برادرانم که در گردان
با من بودند نگفتم و این حادثه را امتحان الهی
دانستم و برای همسرم که طی شش ماه برادر
و پدرش را از دست داده بود، از خداوند صبر
زینبی خواستم :)
.
#آب_هرگز_نمیمیرد
#بریده_کتاب 📚
.
عشق امام رضا علیه السلام من را کشاند ایران
با اینکه دست و بالم خالی بود اما به مدد خودش
راهی شدم. نگاهُم که به گنبـد طلا افتـاد گفتـم :
آقا مـن کرایـه ماشیـن ندارم کمکـم کـن .... 🌙
میخواهم ۱۰ روز ایران بمانم.سر میدان کارگرها
ایستادم. یکی داد زد بپر بالا ...
.
#دم_عشق_دمشق
.
با این هشتگا زودتر محصولِ موردنظرتون
رو پیدا کنید و از بینش انتخاب کنید ☺️✌️🏼
#مهر
#تسبیح 📿
#امام_حسین ❤️
#جاکارتی 💳
#چریکی 🥾
#نگین_انگشتر 💍
#حرم 🕌
#اهل_بیت 🌱
#قاب 🖼
#حاج_قاسم ✌️🏼
#حضرت_آقا 💕
#شهیددهقانامیری 💟
#شهدایی 🔗
#تراریوم 🔮
#لیست_کتاب 📚
#جاکلیدی 🔑
#کتاب 📙
#بریده_کتاب 📖
#کارت_ملی 💌
#دخترونه 🧕
#گلگلی 💐
#جانماز 🕋
#گلدان 🪴
#جامدادی 👝
#دانشآموزانه ✏️
#کودکانه 👧🏻
#قرآن 📔
#رنگی ⛱
#دفترچه 📒
#امام_رضا 🧡
#تربت ⚱
#پسرونه 🧑🏻🦱
#آینه 🪞
#کیف 👜
#دستمال_اشک 🧻
#روضه 🖤
#تندیس 📱
#دفتر 🗒
#سنتی 🪁
#مفاتیح 📕
#ست 📨
#حرز 🏷
#فانتزی 🎨
.
.
#بریده_کتاب 📚
سوریها، آتش به آتش سیگار میگیراندنـــد.
انگار توی سالن مه گرفته بود! مجید شاکـی
شد: «اینها آشغال میکشند!» خندید: «کــم
بکش، ولی خوب بکش.» گفتم: «اگه شهیـــد
شدی، هفتهٔ مبارزه با دخانیات برات پوستــر
میزنیم و زیرش مینویسیم: پیام شهید: کم
بکش، ولی خوب بکش.»😂
#تیکه_طنز
#جاده_یوتیوب
.
📖| #بریده_کتاب
بچه ها محاصره شده بودند. بیسیم زدند
«کسی هست ما رو نجات بده؟» بیمعطلی
بلند شد. مانعش شدند، میدانستند این راه بازگشتی ندارد . گفــت «شیعـهی مولا عـلی عقبگرد نمیکنه.» نیــروهای توی محاصره
تشنه هم بودند. آب و سلاح برداشت . سوار
تانک شد و رفت توی دل تکفیریها.
وقتی پیاده شد ، محاصرهاش کردند . لباس فرماندهی را که تنش دیدند، تمام تلاششان
این بود زنده بگیرندش . حلقهی محاصره را تنگتر کردند...🥺💔
.
.
#بریده_کتاب 📗
خاله، فالت بگیرم؟ فال حافظه ها… این تن بمیره راست راسته.
خاطرات در ذهنش چرخ خورد؛ حافظ… شبهای یلدا… دانههای سرخ انار… مادربزرگ که آرزو داشت روزی برسد ملیکا با خواهرها و برادرهایش پای سفره بنشینند و حافظ بخوانند. آرزوی محال… نمیفهمید پسربچه به چه لهجهای حرف میزند. اما صورت آفتابخورده و موهای آشفته و آن لباس نازک و کهنهاش توی سرما، باعث شد تن به قضا بدهد. پسربچه، مرغ عشق فیروزهایرنگی را بالا آورد و به سمت جعبه برد. مرغ عشق، از روی انگشت پسرک، روی لبه جعبه پرید. بعد سر پایین برد و یکی از کاغذهای تا خورده را با منقار کوچکش بیرون کشید. پسرک کاغذ را جلو آورد. همان وقت بود که ملیکا داشت توی کیف پول پوستماریاش به دنبال پولهای چنجشده میگشت. عاقبت هم یک تراول درشت تا نخورده، بیرون کشید و به دست پسرک داد. برق چشمهای پسرک، حتی زیر نور بیرمق دم غروب، دیدنی بود.
.
#بریده_کتاب 📚
.
.. نامه اطلاعات شگفتانگیزی را دربرداشت
که بسیار غیرقابل تصور بود. منبع اطلاعات
به سرگرد جادوسکی نسبت داده شده بود که
عضوهیئتستادارتشاسرائیل بود...
نـامه حاوی اخباری از حمله سهگـانۀ اسـرائیـل،
انگلیس و فرانسه در چندروزآینده بود.
در حقیقت این نامه حاوی اطلاعات سرّی بود که یک روز قبل به مصـر رسیده و از سـوی دو
منبـع در پاریـس ارسال شـده بود.
آخرین کلماتی که در نامه آمده بود، این بود:
نمیدانم چه کنم اگر به خدمت سربازی دعوت
شوم.. آیا ممکن است علیـه کشـورم سـ.ـلاح به
دسـت بگیرم؟
که در این صورت خداوند بزرگ مرا بیامرزد...
.
#کتاب #نفوذدرموساد