فرزندِ خورشید؛ پرورده‌ی ناز تفسیرِ مِهر و منشورِ اعجاز نازک‌تر از گل نشنیده هرگز! تندی ندیده بالاتر از ناز! تا چشمش افتاد سوی رخ او از شوق گردید آیینه‌پرداز با آهِ جان‌سوز یک‌باره وا کرد نزدِ سرِ او گنجینه‌ی راز: دیدی پدر جان؛ دیدی پس از تو_ در کوفه کردند بغضِ خود ابراز؟ با تازیانه ما را ندیدی_ در شهر بردند با ساز و آواز؟ در شام دیدیم قومِ پیمبر از بامِ خانه خاکسترانداز باران گرفت و بغضش ترکید تا بی‌امان کرد دردِ دل آغاز ◾ سلطانِ خوبان بگشود آغوش تا طفل را دید با غصه دم‌ساز بس‌که سرود از زجرِ اسارت کنجِ قفس دید درها شده باز با بوسه‌ای از لب‌های بابا آخر گرفت او دستورِ پرواز