eitaa logo
یا کریم
72 دنبال‌کننده
59 عکس
1 ویدیو
11 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یا کریم
در مُلکِ نجران، ملتی نزدِ گمان خویش تحریف کرده دینِ عیسی را میان خویش نامه نوشت احمد برای دعوت آن‌ها ترسیم فرمود این‌چنین خط‌ّونشان خویش سوی مدینه راه افتادند ده‌ها تن با خویش می‌گفتند: «باید با بیان خویش_ مغلوب سازیم اعتقاد امت اسلام فتح و ظفر را می‌بَریم آن‌جا از آن خویش» غافل که مجبورند سرداران بیندازند_ در سایه‌ی شمشیرِ حق، تیروکمان خویش بعد از جدالی سخت با آیات پیغمبر وقتی که فهمیدند کذبِ داستان خویش_ گفتند: «باید از خدا خواهان نفرین شد» گفتند: «می‌آییم قطعاً در زمان خویش» فرمود: «می‌آییم ما با نَفس‌های خود همراه فرزندان خویش و با زنان خویش» در انتظار لشگری انبوه، فردا صبح_ آماده -ترسایان- نشسته در مکان خویش دیدند از سوی افق نوری نمایان شد از چهره‌های پنج‌تن در آستان خویش در دست دارد مصطفی طفلی شبیه ماه دارد در آغوشش کمی از کهکشان خویش! پشت سرش نوری‌ست: روشن‌تر از آیینه! دنبال او مردی که انگاری‌ست جان خویش! دیدند می‌آیند اندک‌سِیر و پُرپِیمان دیدند تیره، اهلِ نجران آسمان خویش با ترس و وحشت جا زدند از «نَبْتَهِلْ‌گفتن» دیدند تا درگیر لکنت‌ها زبان خویش گفتند: «تسلیمیم؛ تسلیمیم؛ تسلیمیم!» شرمنده برگشتند سوی خان‌ومان خویش ◾ این ماجرا تعظیم شانِ عترتِ طاهاست حتی عدو آورده آن‌را در بیان خویش...
هدایت شده از یا کریم
رسید قافله‌ی عشق در زمینِ بلا دچار هول‌ و ولا گشت زینبِ کبری! غمی عجیب به قلبِ سکینه وارد شد نشست ماتمِ عالم به جانِ اهلِ ولا رقیه در بغلِ ساقی‌َالعطاشا خواب! تبسّم‌ست به لب‌های اصغر از لالا حسین در پی آرامشِ دلِ زینب رباب، خیره به چشمانِ عاشقِ مولا! بیا زهیر! بیا تا که بار بگذاریم حبیب من! تو به برپاییِ خیام بیا! بگیر قاسم من! دست مادرت نجمه اذان بگو علی‌اکبر! اذان بگو بابا! کمک کنید جوانان! به بانوانِ حرم کمک کنید به گل‌های حضرتِ زهرا مباد این‌که به پایی فرو رود خاری مباد این‌که بترسد کسی در این صحرا خدا کناد نیفد نگاهِ نامحرم به سایه‌های حیاپوشِ چادرِ زن‌ها ◾ امان ز آتشِ کینه؛ امان ز غارتِ حرص! امان ز بی‌کسیِ عشق، عصرِ عاشورا...
هدایت شده از یا کریم
کوفیان خون به دلِ زاده‌ی حیدر کردند قَدرِ تاریخ بر او ظلم، سراسر کردند نامه دادند و جفا کرده ز بی مِهری و بعد جامه‌ی سوگ از این حادثه در بر کردند کربلا صحنه‌ی جُرم‌ست و جنایت امّا ستم آن بود که در پرده‌ی آخر کردند قطره‌ای آب ندادند به طفلی معصوم چشم‌های همه‌ی اهلِ حرم، تر کردند کف و هورا زده از قتلِ علی با این کار پدرش را وسطِ معرکه، مُضطر کردند خطبه می‌خواند که شاید دل‌شان رحم آید موعظه کرد؛ ولی هلهله بدتر کردند! هدفِ تیرِ سه شعبه، گلوی اصغر شد گوییا حمله به سردارِ دلاور کردند یک تنه آمده در رزم که او را امروز با ابالفضل در این عرصه برابر کردند تازه می‌خواست شکوفا شود آن غنچه‌ی ناز برگ‌ش از بادِ بلا ریخته پرپر کردند یاوری از پیِ بیداد نبود و ناچار دادخواهی به درِ حضرتِ داور کردند باورِ کشتنِ شش‌ماهه، عجب مشکل بود آن قدَر تعزیه خواندیم که باور کردند دوست‌دارانِ حسین از غمِ داغِ اصغر کشتیِ عاطفه در اشک، شناور کردند دل از این روضه‌ی جان‌سوز بسوزد شاید روزِ نوزاد بنامِ علی‌اصغر کردند!
هدایت شده از یا کریم
تا اشک، دوای عطش از آب کند چشمم نتواند که شبی خواب کند ارزانی‌تان باد خوشی‌های جهان ما و دلَکی که یادِ ارباب کند
هدایت شده از یا کریم
بسم الله الرحمن الرحیم نقدی بر یک غزل آیینی موفق : شعر مذهبی و آیینی معاصر در گونه‌های مختلف خود امروزه دستخوش تغییرات و تحولات بدیع و تازه‌ای شده است. در گذشته‌ای نه‌چندان دور مدایح و مراثی اهل‌بیت(ع) عموماّ دارای درونمایه‌ای ساده و مبتنی بر ذکر مناقب و فضائل یا بیان مصائب خاندان رسالت بود. اما امروزه با خلاقیت هنری اهل ادب و نگاه تازه‌ی شاعران به وقایع تاریخ اسلام و سیره‌ی ائمه‌ی اطهار شاهد نوآوری‌های جذاب در عرصه‌ی شعر آیینی هستیم. یکی از آثاری که در سال‌های اخیر مورد اقبال عموم ذاکران و مخاطبانِ شعر هیات و استقبال شعری بیش از هفت نفر از شاعران اهل‌بیت(ع) قرار گرفته و به اقتفای آن رفته‌اند غزل کوتاه و زیبائی است از شاعر توانمند و اهل مطالعه _دوست عزیزم_ جناب آقای محمدعلی کردی در رثای شهیده‌ی شام حضرت رقیه‌(سلام الله علیها) که پس از خوانش این شعر به ذکر نکاتی درباره‌ی آن خواهیم پرداخت : زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً چشمِ کم‌سوی من امشب شده بینا مثلاً آمدی تا که تو هم‌بازی دختر بشوی باشد ای رأسِ حنابسته تو بابا مثلاً… …مثلاً خانه‌مان شهر مدینه‌ست هنوز وَ تو برگشته‌ای از مسجد و حالا مثلاً… …کار من چیست؟ نشستن به روی زانوی تو… کار تو چیست؟ بگو… شانه به موها مثلاً… یا بیا مثلِ همان قصه که آن شب گفتی تو نبی باشی و من ، اُمِ‌ ابیها مثلاً جسمِ نیلی مرا حال ، تو تحویل بگیر مثلِ آن شب که نبی فاطمه اش را مثلاً... بنظر می‌رسد مهمترین ویژگی این شعر، ساختار روایی و داستان‌وارگی آن است. البته این روایت در برشی کوتاه، مختصر و تاثیرگذار از ماجرای اسارت و شهادت این طفل و دردِ دل کودکانه‌ی او با سر مبارک پدرش در خرابه‌ بیان شده است و می‌توان گفت داستانکی است از یک داستان کوتاه که خود بخشی از رُمان حماسی_عاطفی بلند عاشوراست. نکته‌ی بسیار مهم در این غزل _که ظاهراً از دید بیشترِ شاعرانی که به استقبال این شعر رفته‌اند مغفول مانده است_ ایجاد فضای تصویری و مفهومی از یک بازی بچه‌گانه بین دختر و پدر قصه است. در واقع این گفتگو، بیان‌گر آرزوهای تحقق‌نیافتنی و رویاهای کودکانه‌ی این دختر است. انتخاب هوشمندانه‌ی ردیف در طراحی این تعامل دو نفره، نشان از ذوق بالای شاعر دارد که عیناً برگرفته از زندگی واقعی و روابط صمیمی و نگاه غیرجدی و رمانتیک بچه‌ها به جهان پیرامون‌شان است. این چینش معنایی با ایجاد بسترِ مصیبت در بیت اول که عمق درد راوی اول‌شخص قصه را مشخص می‌نماید شروع شده و پس از ایجاد ابهام در مخاطب نسبت به علتِ آوردن واژه‌ی "مثلاً" در ردیف، تکلیف مخاطب را در مصرع اولِ بیت دوم، مشخص کرده و گفتگوی بازی‌گونه‌ی روای و سرِ مقدس را با غافلگیری بلیغ و تاثیرگذار در مصرع بعد تکمیل می‌کند؛ و در بیت سوم با فضاسازی صحنه‌ی بازی به تصاویر شعر عینیت تاریخی می‌بخشد و راوی را در نقش خاطره‌گو قرار داده و مخاطب را به ماجراهای قبل از شهادت حضرت اباعبدالله(ع) برده و با یادآوری خاطرات خوش زندگی کوتاه این دختر در کنار پدر اثرگذاری عاطفی شعر را در بیت چهارم به اوج خود می‌رساند و با اشاره‌ای کنایی به مصائب و لطمات وارده بر این پدر و دخترِ بزرگ‌وار به کار خود خاتمه می‌دهد. شاعر در دو بیت آخر نیز به‌طور ماهرانه‌ای با ترفند "گریز" یعنی انتقالِ موضوع و تغییر فضای داستان _که در مجالس مرثیه‌سرائی معمول است_ مخاطب را به مصیبتی بزرگ‌تر یادآور می‌گردد و با کشفی شاعرانه دست به شبیه‌سازی این حادثه و ماجرای شهادت و تدفین شبانه‌ی حضرت زهرا(س) می‌زند و شخصیت‌ها و مصیبت‌های آن‌ دو ماجرا را کنایتاً با هم مقایسه می‌کند و با کار کشیدن درست و متنوع از ردیف جذاب شعر، آن را تمام می‌کند. ویژگی دیگر این غزل، زبان ساده و روان و صمیمی آن است که باز هم کاملاً با موضوع شعر منطبق و هم‌آهنگ است. لحن کودکانه، سادگی، روانی و به‌روز بودن زبان ، فضای عاطفی پررنگ شعر و ردیف جذاب و متفاوت آن موجب شده است که این اثر برجستگی خاصی پیدا کند. گذشته از این عناصر فرمی و تکنیکی البته باید عنایت ویژه‌ی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را هم در توفیق و اثرگذاری این شعر مدنظر داشت و این همان نکته‌ای است که جناب استاد شفیعی کدکنی تحت عنوان "امر بِلاکِیف و ادراکِ بی‌چگونه" مطرح می‌کند یعنی وجوهِ معنوی ناپیدا و غیرمحسوسی که در دل‌نشینی یک اثر هنری وجود دارد ولی قابلِ توصیف نیست. با آرزوی موفقیت روزافزون برای شاعر خوش‌قریحه‌ی این شعر و تمام شاعرانی که پاس‌دارِ قداستِ قلم و حرمتِ شعرند و آن‌را جز در راه تعالی معارفِ الاهی و رشدِ معنویت و اخلاق در جامعه به‌کار نمی‌گیرند امیدواریم که بیش از پیش شاهد آثار و اشعاری از این دست باشیم.
هدایت شده از یا کریم
چه کرده‌ایم که از صحبتِ لبت دوریم؟ چه کرده‌ایم که از دیدنِ تو مهجوریم؟ چه کرده‌‌ است گدایت که بی‌نوا مانده؟ چه کرده‌ایم که این‌گونه زار و رنجوریم؟ حجابِ قلبِ خودیم از غرورِ نفسِ کریم! که از جمالِ جمیلِ رخِ تو مستوریم تو نورِ هر دو جهانی و عیبِ ماست، حسین! که با تجلّی‌ات از ماهِ مَنظرت کوریم نه محوِ روی خلیل و نه مستِ روحِ مسیح! نه طفلِ راهِ کلیم و نه راهیِ طوریم! نه گوشه‌ای ز عراق و نه پرده‌ی دشتی نه شورِ دل‌کش و نه دستگاهِ ماهوریم بلای فقرِ جهان را: نوای نای نی‌ایم به شادمانیِ ثروت: غرورِ سنتوریم برای آخرت: از معصیت نمی‌ترسیم به سوزِ سردیِ این خانه: تارِ تنبوریم به‌وقتِ یاری اصحابِ عشق: کم‌قدرت! به‌گاهِ شوکتِ ابنای عقل: پُرزوریم برای کار تو: بی‌حال و خسته‌ایم و بخیل برای کارِ جهان: دست از تو می‌شوریم! برای درکِ وجودت، یتیمِ معرفتیم! برای جان‌به‌تودادن فقیرِ دستوریم شبیهِ تخته‌ی قصاب: شرحه‌شرحه شدیم! اسیرِ مرزِ وطن؛ دستِ زیرِ ساطوریم! ببین چگونه به اوضاعِ خویش می‌بالیم؟ چه بی‌بهانه به احوالِ خویش مغروریم! خوش آن طریق که با پای آبله رفتیم خوش آن عمود که دیدیم: زخمِ ناسوریم خوش آن مشایه که پاک از غبارِ جسم شدیم! خوش آن مسیر که دیدیم: غرق در نوریم چه موکبی که در آن چای شوق نوشیدیم! چه کندوی عسلی که همیشه زنبوریم! خوش آن جماعتِ یک‌رنگ و یک‌دل و یک‌روی در آن قیام که دیدیم: جمعِ جمهوریم درست گفت هر آن‌کس که گفت: بدعهدیم! درست گفت که: ما وصله‌ایم و ناجوریم درست گفت که: هشیار، بینِ مستانیم! درست گفت که: ما مستِ بوی انگوریم به راهِ وصلِ تو خوبان، زمینه می‌چینند چه در فراقِ تو ما غافلانه در شوریم! نشسته‌ایم کناری و حلقه‌ی مستان شدند زنده و ما مردگانِ در گوریم بیار ساقی از آن مِی که خُم به جوش آرد! بیار ساقی از آن جامِ خوش که مخموریم...
سبوکشانِ جمال‌ِ خوش‌ات خماران‌اند پیادگانِ خُم‌ات جُملگی سواران‌اند بنای می‌کده‌ی عشق را به‌پا کردی سپاهیانِ تو مستان و می‌گساران‌اند قناریانِ گلستانِ عرش می‌خوانند: غلامِ کوی شما در زمین هزاران‌اند مَدیح و مَنقبت‌ات را نگفته، گفته همه که شاعرانِ جناب‌ات غزل‌شکاران‌اند به‌روی گنبدِ سبزت ، غبار ننشیند مدافعانِ حریمِ تو باد و باران‌اند! تویی تو محورِ اسلام و سیزده معصوم_ به دورِ نقطه‌ی خال‌ات نظرمداران‌اند تمامِ حُسنِ خدا در وجودتان جمع‌ست که خاندانِ تو در هر زمان نگاران‌اند شریف‌زاده و آقا و باوقار و نجیب کریم و پاک و عزیز و بزرگواران‌اند چراغ‌های هدایت؛ حدیث‌شان همه نور امیرهای کلام و سخن‌تباران‌اند نشانه‌های خدا؛ صاحبانِ پرچمِ عدل و کاروانِ بشر را طلایه‌داران‌اند هزار لاله دَمد زیرِ پای آل‌الله کویرِ خشکِ دلِ خَلق را بهاران‌اند مزارِ ثلثِ امامان، کنارِ سروِ شماست شکوفه‌های شهیدند و هم‌جواران‌اند به ذوق و شوقِ زیارت تمامِ اهلِ ولا در آرزوی بقیعِ تو بی‌قراران‌اند کسی به دشمن‌تان هیچ‌جا محل ندهد در آسمانِ شما ذرّه‌ی غباران‌اند
radio-javan-03_06_12-10_30.mp3
14.4M
شعرخوانی به‌مناسبت شهادت رسول‌الله(ص) و امام مجتبی(ع) در برنامه "من به تو نزدیکم" ۱۲ شهریورماه ۱۴۰۳
. با مجتبی عقیق یمن سبز می‌شود در حضرت کریم ، سخن سبز می‌شود با نام او بهار به یک‌باره می‌رسد از بوی او به دشت ، چمن سبز می‌شود او زهر خورده است ولی از شنیدنش گویا تمام پیکر من سبز می‌شود طشت از هجوم خون جگر سرخ می‌شود از سَمّ بی‌بدیل ، بدن سبز می‌شود گل‌پیکر‌ست و از اثر زهرِ نانجیب تا ساحت کبودشدن سبز می‌شود یک زن فرار می‌کند از صحنه یک طرف یک زن برای طعنه‌زدن سبز می‌شود! غارت‌زده‌ست آنکه برادر ز دست داد بر صورت حسین ، مِحن سبز می‌شود فرمود : "نیست روز کسی مثل روز تو" سرو تنت بدون کفن سبز می‌شود یک‌بار در مدینه حسن کشته شد ولی در کربلا دو بار حسن سبز می‌شود! .
هدایت شده از یا کریم
هوای خوبِ تو جان را بسوی طوس کشیده کبوترِ دلِ عاشق در آن حریم پریده خیالِ مرقدِ پاک‌ت به عرش برده دلم را دوباره زائرِ زاری رسیده و نرسیده! تو دلنوازترینی تو چاره‌سازترینی گلی به عطرِ تو در هیچ بوستان ندمیده زنی نشسته کنارِ رواق و از غمِ غربت میان گریه بخواند دعا ، بریده‌بریده بروی قولِ خودش ایستاده دخترِ زیبا فقط به عشقِ شما چادری سپید خریده به شور و شوقِ جوانی ؛ عصازنان سر پیری رسانده است خودش را حرم ، خمیده‌خمیده کسی سراغ ندارد چنین نگاهِ بلندی شبیه چشم تو هرگز ندیده و نشنیده غزل برای بیانِ فراق ، مایه ندارد بگیر ای دلکم ، یاری از غنای قصیده @omidzadeh_yakarim
هدایت شده از یا کریم
جز نورِ خدا در دلِ ظلمت، سحری نیست از صحبتِ بیگانه، امیدِ هنری نیست از بیتِ رسولِ دو سرا خیر طلب کن غیر از درِ این خانه -به مولا- خبری نیست جز پاک‌قدم بر سرِ این سفره نیاید این کوچه، تماشاگهِ هر بی‌پدری نیست بالای علی هست سزاوارِ خلافت این خرقه، برازنده‌ی شخصِ دگری نیست خورشیدِ جهان‌تاب کجا شعله‌ی کم سو؟! این تا به ابد هست و از آن هیچ اثری نیست این بیشه، کنامِ اسداللهِ غیورست هشدار که آبشخور هر گاو و خری نیست او حصنِ حصین‌ست و جهان، عرصه‌ی جنگ‌ست بنشین که کنارِ نفسِ او خطری نیست
هدایت شده از یا کریم
در آن ظلمت تو بودی تاجرِ سودای عرفانی مِهین‌بانوی مکّه، صاحبِ اِجلالِ سلطانی! تویی گوهرشناسِ عمقِ دریای نبوت که- محمّد را تو باور داشتی قبل از مسلمانی تو را زیبد فقط عنوانِ«اُمُّ‌المومنین» بانو! نباشد هر کسی شایسته‌ی اَلقابِ ایمانی پس از زهرا -که با مولا نکاحش خوانده شد در عرش- تو داری با نبی والاترین پیوندِ انسانی تو مرواریدِ زهرا را به دامن پرورش دادی صدف کم نیست نقشش بهرِ دُر، گاهِ نگهبانی تمامِ ثروتت را خرجِ ارشادِ بشر کردی شدی منجیِ خِیلِ عالَمِ ارواحِ زندانی گذشتی از تمامِ لذّتِ دنیا برای حق که از بندِ تعلّق، خَلق را آزاد گردانی خدیجه! آشنای آسمانی‌هاست نامِ تو سلامت داده رب‌ُّالعالمین با لحنِ قرآنی @omidzadeh_yakarim
هدایت شده از یا کریم
روزهایی که از شلوغی شهر خُرد و درمانده می‌رسم خانه فکرهای اداری و مالی می‌دود در سرَم حریصانه وقت‌هایی که از زمین و زمان خسته و دل‌شکسته و کِسلم گاه‌گاهی که حالِ من خوش نیست از تمامِ جهان گرفته دلم لحظه‌هایی که دوری از خورشید کرده آیینه‌ی مرا تیره روزگاری که زَرق و برقِ حیات کرده چشمِ مرا به خود خیره بی‌تکلّف، بدونِ تشریفات سوی قبله به راه می‌افتم می‌روم در پناهِ حضرتِ عشق مست، در بارگاه می‌افتم می‌روم تا جَلا دهد قلبم از وجودم غبار برگیرد می‌روم تا نهالِ خشکِ دلم از صفای حرم، ثمر گیرد شاه‌عبدالعظیم جانِ ری‌ست! جانِ ری نه! که جانِ تهران‌ست زائرش: زائرِ حسینِ غریب حرمش: کربلای ایران‌ست! مثلِ جدّش: کریم و بخشنده‌ست ناامید از درش نرفته گدا زائرش شاد می‌رود ز حرم می‌شود از غمِ زمانه رها در حریمِ بهشت او مدفون اهلِ دانش؛ اعاظمِ علم‌اند طالبانِ حدیثِ اهل‌ُالبیت گِرد این قبّه، عازمِ علم‌اند ملجاء مشکلِ گرفتاران داروی دردهای سخت‌ست او گرچه شاهان، کنارِ او دفن‌اند شاهِ شاهانِ پای‌تخت‌ست او بی‌تعارف، مجاورانِ حرم اهلِ مهمان‌نوازی و کرم‌اند همگی سفره‌دار و بخشنده همگی باوقار و محترم‌اند
هدایت شده از یا کریم
افسوس روزگار به آن مهربان نساخت هرگز جهان به حالِ دلِ عاشقان نساخت نورش دلیل روشنی چشم عرش بود منزل کسی چو فاطمه در لامکان نساخت می‌ساخت با مصائب دنیا ولی دریغ چرخِ ذلیل‌ناشده با آن جوان نساخت آزاده بود و بندگی‌اش تاجری نبود قصری به‌نام خویش به هفت‌آسمان نساخت زانو بغل گرفته و کُنجی نشسته است با ماجرای عشق مگر می‌توان نساخت؟ دیگر دل‌ودماغ ندارد بلال هم غیر از برای حضرت زهرا اذان نساخت رنجِ علی و غربتِ اسلام و داغ و درد چون او زنی به چند بلا هم‌زمان نساخت قبرش نشان نداشت ولی خود نشانه‌ای‌ست توحید را خدای جهان بی‌نشان نساخت
هدایت شده از یا کریم
بیا در ماتم زهرا بسوزیم برای غربت مولا بسوزیم عزای حضرت زهرا خصوصی‌ست! بیا چون شمع، بی‌غوغا بسوزیم ◾◾◾ امان از روضه‌های فاطمیه بمیرم در هوای فاطمیه نه تنها سینه‌ی ما، قلب عالم_ گرفته از نوای فاطمیه ◾◾◾ علی جان! گرچه روحی ذوجَهاتم! هنوز از حمله‌ی آن‌روز ماتم! بیا لطفی کن این《در》را عوض کن! شده آیینه‌ی دِق، خاطراتم! ◾◾◾ به زخم خویش مرهم می‌گذارم غم و رنج و بلا را می‌شمارم "همه گویند زهرا ناله کم کن" به که گویم؟ -خدا را- درد دارم! ◾◾◾ به غیر از شادی مولا نجویم نمی‌آرم غم دل را به رویم اگر چه نیستم راضی از آن دو! کنیز حیدرم؛ چیزی نگویم ◾◾◾ منافق‌سیرت و مسلِم‌نمایند پیِ تطهیر خود در این عزایند! علی جان! شب مرا در خاک بسپار نمی‌خواهم به تشییع‌ام بیایند! ◾◾◾ عزای هجر تو پایان ندارد غمِ بی‌هم‌دمی درمان ندارد بدون تو چه سازم؟ فاطمه جان! پس از تو خانه‌ام سامان ندارد ◾◾◾ تو گل، من مرغِ زار و بی‌نوایم که دور از تو اسیر غصه‌هایم پس از تو: زندگی سخت‌ست زهرا! دعا کن زودتر پیش‌ت بیایم! ◾◾◾ به هر جا بنگرم: جای تو خالی! دل تنگم شده حالی‌به‌حالی! تصور کردم: آغوش تو مادر! گرفتم بوسه از روی خیالی! ◾◾◾ تمام لحظه‌هایم سوگواری‌ست دلیل گریه‌هایم بی‌قراری‌ست نخوردم فضه، نانِ مادرم را مکن اصرار این نان، یادگاری‌ست! ◾◾◾ بیا تا از غم زهرا بنالیم میان جمعیت، تنها بنالیم اساسِ ظلم‌ها در فاطمیه‌ست! بیا از اصلِ عاشورا بنالیم... ◾◾◾ در آن روزی که دنیا می‌شود خَس و هر فردی‌ست بی‌غم‌خوار و بی‌کس_ برای هر کسی حبل‌المتینی‌ست بوَد ما را نخی از چادرش بس!
شعرخوانی 🔸️ نشست شاعرانه مدح امیر🌷 بنیاد فرهنگی امامت قم🔷️ پنج‌شنبه ۱۲ مهرماه ۱۴۰۳ https://www.aparat.com/v/ungc3zy
هدایت شده از یا کریم
بغض این مرثیه ما را در گلو پیچیده است شرح آثارش دراز و راز او پیچیده است نکته‌ها باریک‌تر از موست در اینجا ولی موبه‌مو خواندم روایت هم‌چو مو پیچیده است جام لاله خون شد و داغ شقایق تازه گشت طعم صدها درد در کام سبو پیچیده است شعله با در صحبتی مرموز و حرفی گرم داشت از تب‌اش پرهیز کن این گفت‌و‌گو پیچیده است بوی یاس سوخته در بوی دود و خاک و خون در فضای خانه چندین رنگ و بو پیچیده است پشت سر آه و نوای کودکان نوحه‌خوان داد و فریاد اراذل روبرو پیچیده است سرو را در سینه ترسی نیست از سوز خزان گر چه در این باغ بادی کینه‌جو پیچیده است خواهش تابوت، آمال علی را پنبه کرد نسخه‌ی بهبودی این آرزو پیچیده است یک نفس بعد از پدر راحت نبود از درد و رنج بر تن و جانش بلا از چارسو پیچیده است حل این مشکل به‌دست "دست حق" ممکن نشد این گره کورست ؛ آسانش مجو ، پیچیده است
مادری داشتم شبیه نسیم! مثل شبنم: لطیف و روح‌افزا مثل باران: زلال و شورانگیز مثل دریا: وسیع و ناپیدا مادری داشتم شبیه انار آتشین‌خطبه‌خوانِ خونین‌دل! مادری مثلِ سیب: عطرآگین مثلِ سروی بلند و پا در گِل! [گِلِ دنیای تیره و تاریک گِلِ بی‌رحم و سرد و بی‌پندار گِلِ بی‌عاطفه، گِلِ کافر گِلِ بی‌خیر، بی‌ثمر، بی‌عار] مادرم: رنگِ باغِ رضوان بود بوی جنت، حقیقتِ کوثر جانِ طوبی، طراوتِ تسنیم دخترِ بی‌نظیرِ پیغمبر مادری داشتم شبیه بهار: با شکوه و مِهین ولی کوتاه! آمد و زود ترکِ دنیا گفت؛ رفت و رنگ خزان گرفتیم؛ آه! بی‌وفا مردمانِ بی‌ایمان پشت به پشتِ هم جفا کردند حقِ خورشید را ربودند و مشتِ خود پیشِ خلق واکردند! ماه را در مُحاق بردند و ظلمتِ خویش را عیان دیدند ظاهراً سود برده از دنیا باطناً یک‌جهان زیان دیدند! مادرم رفت و راحت از غم شد ما ولی مانده‌ایم در تشویش مادرم رفت و بی‌پناه شدیم ما یتیمان خسته و دل‌ریش!
دوباره در خیال کودکی روی تو را دیدم که در درگاهِ در بودی و طوفانِ حوادث می‌وزید و صورتت را سخت می‌آزرد! و تو چون سروِ محکم ایستادی در مصافِ او چه طوفانی که از هر سوی می‌آورد با خود: خار و خاشاکی چه خاشاکی؟! که در باریکی و تاریکیِ کوچه سدی بر راهِ اهلِ آسمان بسته چه خاری در گلوی عشق بنشسته! چه سوزی می‌وزد در باغ یا رب! این چه طوفانی‌ست؟ زمستان آمده تا باغ را در خود بخشکاند زمستان آمده تا هر چه گُل را در هجومِ برفِ بی‌دادش بسوزاند! و تو در این مصافِ نابرابر در هجومِ مردمِ نامرد مردانه خروشیدی تو خورشیدی! تو خورشیدی که می‌تابی _به‌رغمِ ناسپاسی‌ها_ به هر خاری! تو خورشیدی که می‌خندی به خوابِ ظلمتِ خفّاش در غارِ جهالت‌هاش!
هدایت شده از یا کریم
ای دخترِ اسطوره‌ای موی‌سیاه ای روی تو دلنشین‌‌تر از چهره‌ی ماه یلدای عزیز! قصه سر کن امشب در چشمِ تو دوختیم تا صبح، نگاه
هدایت شده از یا کریم
ای دخترِ اسطوره‌ای موی‌سیاه ای روی تو دلنشین‌‌تر از چهره‌ی ماه یلدای عزیز! قصه سر کن امشب در چشمِ تو دوختیم تا صبح، نگاه
هدایت شده از یا کریم
یلدای فراقِ یار سرخواهد شد این ماتمِ انتظار سرخواهد شد سرمای زمستانِ غریبانِ جهان- با پاقدمِ بهار سرخواهد شد!
هدایت شده از یا کریم
گفتم غزل به وصف بانوی گُل‌شمائل سرچشمه‌ی نکویی ؛ گنجینه‌ی فضائل اُم‌الائمه زهرا ؛ دختِ نبیّ والا محفوظ از خطایا ؛ پاکیزه از رذائل هر راهِ راست بی او بی‌راهه‌ای‌ست گویا فکر ِصراط هم گشت سوی زکیّه مائل خشم و رضای او بود خشم و رضای خالق مابین کوثر و حق هرگز نبود حائل از بیتِ وحی هرکس دارد نصیبِ خود را از نورِ علم ، سلمان ؛ از نانِ سفره ، سائل بر عصمتِ وجودش شد متّفق به عالم رای همه مذاهب ، قولِ همه قبائل امرش مطاع بر خلق ؛ حکمش شکوهِ مُطلق دستورِ او کلیدِ حلِ همه مسائل مجرای رزق عالم ؛ تشریفِ نسلِ آدم حافظ به شآن بانو رندانه گشت قائل آنجا که در مدیحش شعری سرود زیبا : 《مرضیّه‌السجایا ؛ محموده‌الخصائل》 اوجِ مقامِ زهرا مقدورِ فهمِ ما نیست هر‌چند خوانده باشیم بسیارها رسائل
هدایت شده از یا کریم
هنوز هاله‌ی ابهام، جنسِ زن دارد! هنوز جنگ و جدل، حرف از او زدن دارد! هنوز هم که هنوزست زن پس از مردست هنوز هم دلِ زن، آشیانه‌ی دردست هنوز هم همه‌جا زن، اسیر شهوت‌هاست ببین که زینتِ تبلیغ‌های شرکت‌هاست! هنوز زن، هدفِ نقشه‌های مردان‌ست هنوز زیرِ لگدهای پای مردان‌ست زنی ضعیفه و در اختیار می‌خواهند برای چرخه‌ی تولید، یار می‌خواهند! زنی اگر نه چنین‌ست زن نمی‌دانند زنانگی زنان جز به تن نمی‌دانند! هنوز دخترکان زنده‌زنده در گورند در آرزوی خیالات خویش محصورند کجاست حضرت پیغمبرِ جهالت‌سوز؟ کجاست ظلمتِ این شهر را چراغ‌افروز؟ کجاست صاحبِ خُلق عظیمِ رحمانی؟ کجاست در تبِ دنیا نگاهِ انسانی؟ کجاست آن‌که به زن اعتبارِ عالی داد؟ کجاست تا که ببیند دوباره این بیداد؟! ببیند این همه زن را به اسم کار و هنر خمیرمایه‌ی تفریح کرده‌‌اند آخر ببیند این همه زن را به نام عِلم و سواد کشاند‌ه‌اند به هر سوی ناکجاآباد! کجاست فاطمه تا باز دُر بیفشاند: 《اگر خود از همه نامحرمان بپوشاند_ چنین زنی، زنی آن‌گونه آن‌چنان باشد که برتر از همه زن‌های این جهان باشد》 زنی چنین که گُلِ سایه‌سارِ زندگی‌ است مقام مادری‌اش افتخارِ زندگی‌ است زنی نشسته به کنجِ حریمِ خانه‌ی خویش خُجسته است به نجوای عارفانه‌ی خویش چنین زنی‌ست که منظورِ آسمانی‌هاست زنی چنین همه‌جا قدر و ارزش‌ش والاست کسی‌ که صفحه‌ی تاریخ را ورق زده است که دست رد به اباطیلِ ماسبَق زده است گرفته دست زنان را کشیده سوی خدا به حکم سوره‌ی کوثر؛ به نورِ اَعطینا نجات داده از آغوشِ دیوِ خودخواهی بزرگ کرده زنان را به لطفِ آگاهی زنی نمونه‌ی عالم میانِ نوعِ زنان زنی چنین که شده اسوه‌ی امام زمان
هدایت شده از یا کریم
در پشتِ قله‌های حقیقت نشسته بود در بیکرانِ نور در ساحلِ شکوه در اوجِ احترام دور از خیالِ بسته‌ی دنیای فتنه‌خیز بالاتر از عقول؛ آبی‌تر از سلام! بنگر چه ساده آمده در بین مردمان آرام می‌رود در کوچه‌های شهر آن بانوی یگانه‌ی والاتبارِ دهر آن دخترِ رسول این همسرِ امیر در خانه‌ای گلین بر پاره‌ای حصیر! در گوشه‌ای نشسته و دستاس می‌کند با دست‌های آبله‌دارش حیاط را جاروب می‌زند گهواره‌ی ستاره و خورشید و ماه را در آسمان عاطفه‌اش تاب می‌دهد! بخشندگی ببین: بر سائلی فقیر پیراهن عروسی خود هدیه می‌دهد از خودگذشتگی‌ش به افلاک می‌رسد پیغامِ《هل اتی》 یک قطره از فضائلِ انسان‌نواز اوست! لبریزِ شور و شوق؛ سرشارِ زندگی؛ تا صبح در دعا و مناجات و بندگی گلبرگِ یاس و مریم و بال فرشته است: سجاده‌ی عبادتِ اخلاص‌گسترش! الماس می‌چکد: از چشم‌های او در پای جهلِ شهر عطرِ دعای خیرِ قنوتش در این کویر امنیت‌آورست از بس که غرق ذاتِ خدای عظیم بود: تا منزلِ سحر همسایه می‌شمرد خود را دعا نکرد! شاید همین دلیل- شد آتشی به خانه‌ی معصوم‌پرورش! عشق خدا به سینه‌ی او شعله می‌کشید پروانه‌وار سوخت خاکسترش به صفحه‌ی تاریخ، جاودان! دنیای نامروتِ بی‌معرفت دریغ! نشناخت قدر او؛ رازی ست قبر او... داغ مصیبت‌ش: چون لکّه‌ای بزرگ بر تارکِ زمین و زمان مانده هم‌چنان با یاد آهِ او در سوگ راهِ او می‌گرید آسمان @omidzadeh_yakarim