eitaa logo
یا کریم
72 دنبال‌کننده
59 عکس
1 ویدیو
11 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
یلدای فراقِ یار سرخواهد شد این ماتمِ انتظار سرخواهد شد سرمای زمستانِ غریبانِ جهان- با پاقدمِ بهار سرخواهد شد!
ای دخترِ اسطوره‌ای موی‌سیاه ای روی تو دلنشین‌‌تر از چهره‌ی ماه یلدای عزیز! قصه سر کن امشب در چشمِ تو دوختیم تا صبح، نگاه
یلدای درازدامنِ شهرآشوب ای دخترِ پاییز، غرورِ محجوب با موی سپید، خواست‌گارت شده دی! راضی شو و تن بده به این وصلتِ خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان‌شاالله امشب ساعت ۲۰ الی ۲۱ به‌مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) در رادیو گفت‌وگو شعرخوانی خواهم داشت!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گپ‌وگفتی در زمینه‌ی شعر فاطمی در رادیو گفت‌وگو ۵ دی‌ماه ۱۴۰۱ بخش دوم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گپ‌وگفتی در زمینه‌ی شعر فاطمی در رادیو گفت‌وگو ۵ دی‌ماه ۱۴۰۱ بخش اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در اندوه تو جای مرثیه کردم رجَزخوانی در این اندوه می‌بالم به تو ای گُردِ کرمانی! در این غم، خون به جوش آمد به رگ‌های تنِ کشور حماسه می‌تراود از لبِ هر فردِ ایرانی شکست آیینه‌ات اما در اَطرافِ وطن دیدم : سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی! تواضع، خاک‌سارِ تو؛ ادب شد وام‌دارِ تو درونت جمع شد والاترینِ اوصافِ انسانی تو دریایی عمیقی! سروِ آزاد و بلندی تو! تو کوهی! تو ستبری! آبشاری! ابر و بارانی! تو هستی! زنده‌ای! می‌بینی و آگاه و با مایی نمی‌گویم که《بودی》؛ هستی و چون مِهر تابانی تو هستی از من و ما زنده‌‌تر! تو شاهد و حی‌ّای! من و ما می‌رویم و تو کنارِ عشق می‌مانی شهادت را تو عزّت دادی و بالانشین کردی شهید زنده بودی با نگاهی گرم و عرفانی شهادت، اجرِ عمری جان‌فشانی‌ و جهادِ تو شدی زنده‌تر از هر زنده -طبقِ نصّ قرآنی- شهادت، استراحت‌گاهِ جانبازانِ تاریخ‌ست شهادت را شهادت داده‌ای با این تنِ فانی چه یارانِ شفیق و دوستانِ جانی و هَم‌دَم جدا افتاده‌اند از هم به‌دست دشمنِ جانی در استقبالِ تو آغوش واکردند یارانت زِهازِه! این سعادت؛ خوش به‌‌حالت! مردِ ایمانی! وطن، امنیت‌اش مرهونِ ایثارِ سپاهِ توست بمیرد -در جهالت- آن‌که زد خود را به نادانی تو داعش را نگون؛ وهابیت، خوار و زبون کردی تو از نسل جگرداران، تبار شیرمردانی! به زیر سایه‌ات صنعا و بغداد و حلب آرام تمامِ منطقه مدیونِ تو سوریّ و لبنانی تقاصِ خونِ تو نابودی کفرست باور کن! خدا می‌داند و می‌دانم این رازی که می‌دانی بگیریم انتقامی سخت از خصمِ بداندیش‌ات سقوطِ قدرتِ پوشالیِ صهیونِ شیطانی صدای لرزه‌های کاخِ استکبار می‌آید صدای پای آن مردِ خدا در جنگِ پایانی
هنوز هاله‌ی ابهام، جنسِ زن دارد! هنوز جنگ و جدل، حرف از او زدن دارد! هنوز هم که هنوزست زن پس از مردست هنوز هم دلِ زن، آشیانه‌ی دردست هنوز هم همه‌جا زن، اسیر شهوت‌هاست ببین که زینتِ تبلیغ‌های شرکت‌هاست! هنوز زن، هدفِ نقشه‌های مردان‌ست هنوز زیرِ لگدهای پای مردان‌ست زنی ضعیفه و در اختیار می‌خواهند برای چرخه‌ی تولید، یار می‌خواهند! زنی اگر نه چنین‌ست زن نمی‌دانند زنانگی زنان جز به تن نمی‌دانند! هنوز دخترکان زنده‌زنده در گورند در آرزوی خیالات خویش محصورند کجاست حضرت پیغمبرِ جهالت‌سوز؟ کجاست ظلمتِ این شهر را چراغ‌افروز؟ کجاست صاحبِ خُلق عظیمِ رحمانی؟ کجاست در تبِ دنیا نگاهِ انسانی؟ کجاست آن‌که به زن اعتبارِ عالی داد؟ کجاست تا که ببیند دوباره این بیداد؟! ببیند این همه زن را به اسم کار و هنر خمیرمایه‌ی تفریح کرده‌‌اند آخر ببیند این همه زن را به نام عِلم و سواد کشاند‌ه‌اند به هر سوی ناکجاآباد! کجاست فاطمه تا باز دُر بیفشاند: 《اگر خود از همه نامحرمان بپوشاند_ چنین زنی، زنی آن‌گونه آن‌چنان باشد که برتر از همه زن‌های این جهان باشد》 زنی چنین که گُلِ سایه‌سارِ زندگی‌ است مقام مادری‌اش افتخارِ زندگی‌ است زنی نشسته به کنجِ حریمِ خانه‌ی خویش خُجسته است به نجوای عارفانه‌ی خویش چنین زنی‌ست که منظورِ آسمانی‌هاست زنی چنین همه‌جا قدر و ارزش‌ش والاست کسی‌ که صفحه‌ی تاریخ را ورق زده است که دست رد به اباطیلِ ماسبَق زده است گرفته دست زنان را کشیده سوی خدا به حکم سوره‌ی کوثر؛ به نورِ اَعطینا نجات داده از آغوشِ دیوِ خودخواهی بزرگ کرده زنان را به لطفِ آگاهی زنی نمونه‌ی عالم میانِ نوعِ زنان زنی چنین که شده اسوه‌ی امام زمان
گفتم غزل به وصف بانوی گُل‌شمائل سرچشمه‌ی نکویی ؛ گنجینه‌ی فضائل اُم‌الائمه زهرا ؛ دختِ نبیّ والا محفوظ از خطایا ؛ پاکیزه از رذائل هر راهِ راست بی او بی‌راهه‌ای‌ست گویا فکر ِصراط هم گشت سوی زکیّه مائل خشم و رضای او بود خشم و رضای خالق مابین کوثر و حق هرگز نبود حائل از بیتِ وحی هرکس دارد نصیبِ خود را از نورِ علم ، سلمان ؛ از نانِ سفره ، سائل بر عصمتِ وجودش شد متّفق به عالم رای همه مذاهب ، قولِ همه قبائل امرش مطاع بر خلق ؛ حکمش شکوهِ مُطلق دستورِ او کلیدِ حلِ همه مسائل مجرای رزق عالم ؛ تشریفِ نسلِ آدم حافظ به شآن بانو رندانه گشت قائل آنجا که در مدیحش شعری سرود زیبا : 《مرضیّه‌السجایا ؛ محموده‌الخصائل》 اوجِ مقامِ زهرا مقدورِ فهمِ ما نیست هر‌چند خوانده باشیم بسیارها رسائل
در پشتِ قله‌های حقیقت نشسته بود در بیکرانِ نور در ساحلِ شکوه در اوجِ احترام دور از خیالِ بسته‌ی دنیای فتنه‌خیز بالاتر از عقول؛ آبی‌تر از سلام! بنگر چه ساده آمده در بین مردمان آرام می‌رود در کوچه‌های شهر آن بانوی یگانه‌ی والاتبارِ دهر آن دخترِ رسول این همسرِ امیر در خانه‌ای گلین بر پاره‌ای حصیر! در گوشه‌ای نشسته و دستاس می‌کند با دست‌های آبله‌دارش حیاط را جاروب می‌زند گهواره‌ی ستاره و خورشید و ماه را در آسمان عاطفه‌اش تاب می‌دهد! بخشندگی ببین: بر سائلی فقیر پیراهن عروسی خود هدیه می‌دهد از خودگذشتگی‌ش به افلاک می‌رسد پیغامِ《هل اتی》 یک قطره از فضائلِ انسان‌نواز اوست! لبریزِ شور و شوق؛ سرشارِ زندگی؛ تا صبح در دعا و مناجات و بندگی گلبرگِ یاس و مریم و بال فرشته است: سجاده‌ی عبادتِ اخلاص‌گسترش! الماس می‌چکد: از چشم‌های او در پای جهلِ شهر عطرِ دعای خیرِ قنوتش در این کویر امنیت‌آورست از بس که غرق ذاتِ خدای عظیم بود: تا منزلِ سحر همسایه می‌شمرد خود را دعا نکرد! شاید همین دلیل- شد آتشی به خانه‌ی معصوم‌پرورش! عشق خدا به سینه‌ی او شعله می‌کشید پروانه‌وار سوخت خاکسترش به صفحه‌ی تاریخ، جاودان! دنیای نامروتِ بی‌معرفت دریغ! نشناخت قدر او؛ رازی ست قبر او... داغ مصیبت‌ش: چون لکّه‌ای بزرگ بر تارکِ زمین و زمان مانده هم‌چنان با یاد آهِ او در سوگ راهِ او می‌گرید آسمان @omidzadeh_yakarim
زهرا همان کسی‌ست که روحِ بهار بود در ساحتِ صفاتِ حق آیینه‌دار بود شب تا سَحر: جمال خدا را نظاره کرد تقوامدار و بنده‌ی شب‌زنده‌دار بود زهرا یگانه بود و شبیهی به خود نداشت از آیه‌های محکمِ پروردگار بود عمرش به خانه‌های نبی و ولی گذشت با بی‌کرانِ حضرتِ جان هم‌جوار بود هرگز نشد فریفته‌ی ظاهرِ جهان با آن مقامِ معنوی‌اش خانه‌دار بود! بالاتر از توان علی حاجتی نخواست هرگز نداشت غصّه از این‌که: ندار بود بانو عفیفه بود و حجابش نمونه بود او برترین زن همه‌ی روزگار بود جود و کرَم به خانه‌ی او داشت التجاء لطفش عظیم و رحمت او بی‌شمار بود روی سر فقیر و اسیر و یتیمِ شهر: -از لطف و مهربانی خود- سایه‌سار بود کوچه‌به‌کوچه یادِ علی را شبانه برد ننشست بی‌تلاش که او مردِ کار بود روحش پرنده بود و نگنجید در قفس در جاده‌های وصلِ خدا بی‌قرار بود
مستغرقِ صفاتِ خدا؛ عطرِ صبحگاه عارفِ به ذاتِ بی‌مَثَلِ حضرتِ اله والا مُخدّره، ثمرِ خاندانِ پاک از جان‌گذشته‌ دخترِ سردارِ کم‌سپاه تو پرتوی ز نورِ حسینی؛ سکینه‌ای! کورند از فروغِ تو این قومِ روسیاه از هر گلوی تشنه، سلامی به اهلِ عشق ای راوی حدیثِ جگرسوزِ قتلگاه! تو شاهدِ مصیبتِ تب‌خیزِ روزِ صبر؛ تو روضه‌خوانِ تشنگی و شورِ مهر و ماه مردانگی به مرد و زنی نیست مرتبط دستور نیست تا که بجنگی به رزم‌گاه سِنّی نداشتی و عجب پیر گشته‌ای از دیدنِ کشاکش آن روز عُمرکاه خورشید را به زیرِ سُمِ اسب دیده‌ای بر نیزه‌ها نشست سرِ ماه؛ آه، آه! فرمود:《لَا یُبایِعُ مِثلِی لِمثلِهِ》 ای طالبِ حماسه همین‌ست شاهراه! با اهلِ کوفه صحبتی از عاشقی مکن گشتند بنده‌ی هوسِ نام و مال و جاه آن‌روز غَرّه دشمن‌تان از ثواب بود امروز بسته است پر و بالِ ما گناه آزادگی، شهادت و ایثار از شما در های و هوی حادثه "ما هیچ؛ ما نگاه"
طرب، گاهی نگاهی باوقار و نازنین دارد نشاط اینجا نوائی آشنا و دل‌نشین دارد گلابِ قمصر اینجا لُنگ می‌اندازد از خواری که عطرش مُشک ناب از نافه‌ی آهوی چین دارد خدا در ذوقِ خَلقِ جلوه‌ای دیگر به‌ کار آمد مَلَک، شوقِ تماشای امامِ پنجمین دارد سلام‌اش داده ختم‌المرسلین با لُکنتِ "جابر" که این‌ اندازه مِهر احمدی را در رهین دارد سخاوت از حسَن؛ غیرت، حسین و زهد از زهرا شجاعت از علی و نورِ علم از یاءوسین دارد چنان در وَجد می‌آید پدر از دیدن روی‌اش که گویا در کنارش ماه، زین‌العابدین دارد خلیل: آوند گیسوی‌اش؛ کلیم: آواره‌ی کوی‌اش امامِ باقرست و نقشِ شاهی بر نگین دارد به‌شوقم از چنین زلفی! بنازم این‌چنین لطفی! که الحق نُزهت او صد درود و آفرین دارد به دانش‌گاه توحیدی: هزاران‌مَردِ دانش‌مند- نجیب و درس‌خوان و با کمالات و متین دارد "اَبان" در دست دارد رمزِ کشفِ علمِ مشکل را "زُراره" کیمیا و "ابن‌ حیّان" ذرّه‌بین دارد خدا بر خویش می‌نازد که محبوبی چنین مومن- میانِ بندگانِ صالح‌اش روی زمین دارد به راه کسبِ رزقِ خویش دارد بیل بر دوش‌اش ندارد شرم از این بابت که نعلینی گِلین دارد زراعت می‌کند با نیّتِ قرب خدا بی‌شک که روزیِ عیالِ خویش از کدّ یمین دارد به کُنجِ خانه‌ی درویشی‌اش عرش‌ست آویزان به محراب دلِ دریایی‌اش حبل‌المتین دارد تعجب نیست دشمن -در کمال قدرت و شوکت- همیشه جان او را بی‌بهانه در کمین دارد!
بشوی دفترِ احوالم از خیالِ ثواب بیا و محو کن از سینه، اضطرابِ سراب غبارِ کبر بپالای از سراچه‌ی دل فرو زُدای ز عقلم: تبِ سوادِ کتاب چنان بسوز: دکانِ مقام را که دگر- تفاوتی نکند نزدِ من: عروج و عذاب به حال بنده‌ی بیچاره‌ات بسی افسوس- که رفت عمر و هنوزست در مراتبِ خواب چه قدر، بوی دورنگی؟ چه قدر، طعمِ نفاق؟ به شامِ جمعه: فسوق و به صبحِ شنبه: نقاب! اسیرِ وحشتِ تاریک‌خانه‌ی خویشم گرفته پنجره‌ی چشم را: هزار حجاب هزار پرسشِ بی‌پاسخ‌ست و شوقِ یقین سوال‌های فراوان، ولی بدونِ جواب بیا و نغمه‌ی ایمان بخوان به گوشِ زمین سکوتِ سردِ خزان را دگر ندارم تاب نسیمِ کوی تو دائم به سوی باغ، وزان؛ عمارتِ دل و دینم: خراب باد، خراب!
من دل به سرابِ سرِ سجاده ندادم شمعِ گذرِ سیلم و پروانه‌ی بادم تا راه من افتاد به بغداد، دلم ریخت! دل در گروِ پاسخِ این مساله دادم صدشکر که بعد از غمِ بدغائله، امروز از یُمنِ قدومِ پسرِ فاطمه شادم آواره‌ی بن‌بستِ خطا بودم و حالا من معتکفِ خانه‌ی آرامِ جوادم از چشم و بلا یافته‌ام امنیت این‌جا مِن‌بعد فقط حرزِ جوادست نَمادم مِهرش به دل و جان من افتاد از اول فهمیدم از این شوق که پاکیزه‌نهادم آسایش محض‌ست نصیبم همه‌ی عمر در سایه‌ی فرخنده‌ی این فیضِ دمادم شیرینی دیدارِ حرم، زیرِ زبان‌ست هرگز نرود خاطره‌ی عشق، ز یادم
یا علی! ای نجابتِ تاریخ! پهلوانِ دلیر یا حیدر! یلِ خیبرشکن! شکوهِ حنین! تک‌سوارِ شهیر یا حیدر! یا علی! یا عزیز! یا صفدر! اَشجع‌ُالنّاس بعد پیغمبر! قهرمانِ مواضعِ سخت و عرصه‌های خطیر یا حیدر! بیشه‌ی عشق را غضنفر تو؛ اسدالله و میر و رهبر تو شیرِ حقی و دست و بازوی حق؛ دشتِ حق را هژیر یا حیدر! پدرِ خاکی و خدای ادب؛ بر عجم، سرور و شریفِ عرب! خاک‌ساری به‌رغم سرداری! فاتحِ سربزیر یا حیدر! هر دو عالم به زیرِ فرمانت؛ ریزه‌خوارند بر سرِ خوانت سرورِ کائنات بعدِ نبی، بر خلائق امیر یا حیدر! بر فرازِ جهاز دستت را برد بالا که: «این وصیّ من‌ست» صاحبِ اختیارِ اهلِ ولا! نامدارِ غدیر یا حیدر! عدل: منشورِ حکمرانی تو؛ جود و مِهر و کرَم: نشانی تو دولتت بر مدارِ انصاف‌ست؛ حاکمِ بی‌نظیر یا حیدر! رمزِ ادعیه! شورِ راز و نیاز! شرطِ تاییدِ واجباتِ نماز! جانِ قرآن! حقیقتِ اسلام! روحِ جوشن‌کبیر یا حیدر! نانِ جو بود قوتِ غالبِ تو؛ سادگی: انتخابِ جالبِ تو غصه‌دارِ جماعتِ نادار! حامی هر فقیر یا حیدر! کشته ما را دو چشمِ جادویت؛ ای به قربانِ تیغِ ابرویت! پیشِ پایت شهید خواهم شد، گر بگویی بمیر یا حیدر! دشمنم دشمنِ تو را مولا؛ دوستم دوست، دوستانت را ساقیِ کوثر و قسیمِ بهشت! عبدِ ربِ قدیر یا حیدر! در جهانی که شورِ فتنه به‌پاست، مامنِ مومنین: ولیّ خداست! ما نداریم غیر تو یاری؛ دست ما را بگیر یا حیدر!
علی عنایتِ محض‌ست؛ تکیه‌گاه من‌ست علی‌ست ساحلِ عالم، علی پناه من‌ست ربوده دل، ز کفم آن جمال رویایی همیشه خیره به زیبایی‌اش نگاه من‌ست هزار قافله خورشید، کهکشان‌ها دل شبانه‌روز، غزل‌خوان به گرد ماه من‌ست علی نشسته کنارِ دلِ تمامِ بشر اگر که فاصله دارم از او گناه من‌ست چنان نشسته غمش در سراچه‌ی قلبم هزار قمریِ خوش‌خوان اسیرِ آه من‌ست صراطِ اقومِ حق، راهِ حیدرست فقط علی‌ست رهبرِ جانم صراط و راه من‌ست بزرگ‌مرتبه‌سلطانِ فضل و جود و کرم منم گدای گدایش که پادشاه من‌ست اگر عطا کندم منصبِ غلامی خویش چنین غلامیِ درگاه، عزّ و جاه من‌ست در آن قیامت کبری، نسیمِ مِهرِ رخش یگانه‌آبروی این دلِ سیاه من‌ست
کیست این زن که‌این‌ قدَر شد داغدار نیزه‌ها این چنین شد بی‌قرار و غم‌گسار نیزه‌ها کیست این زن این زنِ والا که در اوج شکوه می‌رود افتان و خیزان در کنار نیزه‌ها این زن این تصویر زهرا پا به پای دردها می‌رود تا شام و کوفه در مدار نیزه‌ها او که داغ شش برادر دید در صحرای عشق او که می‌گرید برای تک‌سوار نیزه‌ها سوخت از تنویر خورشید درخشان تنور آب شد در سوگِ ماهِ نامدار نیزه‌ها گل نموده یک ستاره بر سر هر شاخه‌ای کهکشان‌ست این شبِ زنجیروار نیزه‌ها بود عاشورا ستیزِ شورشِ شمشیرها بعد آن روزست بزمِ کامکار نیزه‌ها در عزای باغ بنگر ماتمِ طبل و سپر در رثای سرو بشنو زارزار نیزه‌ها این همه گرگِ گرسنه پنجه بر دریا زدند این همه آهوی زخمی شد شکار نیزه‌ها اربا اربا کردن و تشریح کار تیغ بود صدمه‌ها در عمقِ دل‌ها بود کار نیزه‌ها تیرها بر قلب و چشم و دست‌ها بوسه زدند خنجرِ نامرد هم شد دست‌یار نیزه‌ها ناله‌ی تکبیر سر می‌داد در محراب خون خواند قرآن آن موذن بر مِنار نیزه‌ها از تن هر نی روان گردید خونِ عاشقان خواهرِ ابر ست چشمِ اشکبار نیزه‌ها راسِ ساقی کج نشسته بر نیِ بی‌عاطفه دارد اکنون طرزِ تازه ساختار نیزه‌ها بود از قُطرِ گلوی شیرخواره بیشتر تیر هم آنروز آمد در شمار نیزه‌ها در خرابه جای دادند آسمان را پَست‌ها گوشه‌ای این گنجِ شایان گشت بار نیزه‌ها سر به زیرِ ظلم و ذلت خَم نکردند و شدند عاقبت در اوجِ عزت سر به‌دار نیزه‌ها
هر چند نبوده هیچ‌کس حامی ما پیدا نشود دلی به آرامی ما آزاد شود جهانِ اسلام از ظلم در سایه‌ی انقلابِ اسلامی ما برخیز به خانه‌ی خدا سر بزنیم بر صفحه‌ی سینه، نقشِ دیگر بزنیم فرمود نبی: "جهادِ اصغر، سهل‌ست باید که دَم از جهادِ اکبر بزنیم" دنباله‌روی امور باطل ماندیم مشغول به‌خود شدیم و جاهل ماندیم بیرون کردیم، شاهِ بیرونی را از شاهِ درونِ خویش، غافل ماندیم! یارب مددی دفعِ رذائل گردد طاغوت از این جامعه زائل گردد آنروز فقط سلطنت از کشور رفت ای کاش که انقلاب کامل گردد! برخیز که این بارِ ستم سنگین ست تزویر و ریا عاقبتش ننگین‌ست هشدار! که این لقمه، گلوگیر شود این سفره به خونِ شهدا رنگین‌ست! با مالِ یتیم، سرفرازی نکنیم با عکسِ امام، صحنه‌سازی نکنیم خاکِ وطن از خونِ شهیدان، سرخ‌ست! بر خاکِ وطن، سُرسُره‌بازی نکنیم!! سهمیه‌ی عده‌ای فقط بردن بود ویلای شمال و برجِ در جُردن بود سهمیه‌ی مستضعفِ بیچاره فقط از سفره‌ی انقلاب "خون‌خوردن" بود @omidzadeh_yakarim
سبزت: امیدِ سبزیِ بهاره سرخت: حماسه و شکوه و غیرت رنگِ سفیدت: صلح و آرامشه برای زندگیِ خوب و راحت اسمِ خدا روو قلبِ تو نشسته یعنی خداس پشت و پناهِ وطن بیست و دو بار بزرگیشو داد زدی! تا یادمون بمونه شورِ بهمن پرچم: نشونه‌ای برای وحدت پرچم: نمادِ قدرتِ کشوره درسته که ایران شبیهِ گربه‌ست اما برا دشمنا شیرِ نره! تفرقه و دودستگی آفته برای چشمه‌های روو به خورشید باورمون باید قوی شه به عشق تا دلامون نگیره رنگِ تردید این سرزمین کاوه و رستمه سرزمین مدرس و باکری جاییه که برای حفظِ مرزاش ریخته خون رجایی و باقری باید با هم بسازیم این کشورو تا صورتش قشنگ و زیبا باشه باید هواشو داشته باشیم همه تا پرچمش همیشه بالا باشه!
غرقِ تسبیح: حضرت موسی معتکف، کنجِ طورِ زندان‌ست پدرانش غریب بودند او_ پدرِ باقیِ غریبان‌ست تازیانه توان و جانش را از تنَش روز و شام می‌کاهد یوسف این‌بار گوشه‌ی زندان از خداوند، مرگ می‌خواهد! کاظم‌ست و رئوف و بخشنده کظمِ غیظ از صفاتِ بارز اوست این اسارت نشانه‌ای از آن روح پرعزت و مبارز اوست نور ایمانِ چهره‌ی پاکش زنِ بدکاره را مسلمان کرد سجده‌ی آسمانیِ آن ماه شب او را ستاره‌باران کرد درِ زندان گشوده شد؛ دیدند: بدنی روی تخته می‌آید غُل و زنجیرِ عاشقی بر پای جگری لخته‌لخته می‌آید جِسرِ بغداد، کربلا شده است همه‌ی شهر آمده بیرون اشکِ غم می‌چکید بر دریا دجله گشته: فراتِ غرقِ به خون کربلا گفتم و دلم لرزید! یاد تشییعِ یاس افتادم یاد تدفینِ لاله در صحرا یاد گل‌های رفته بر بادم ای حسین! ای حماسه‌ی جاوید! ای که روزی شبیه روز تو نیست شد روان اشک‌ها برای غمت آسمان هم به ماتم تو گریست @omidzadeh_yakarim
می رفت پابه‌پای خدا، تا سکوتِ چاه آن یوسفی که بود سراپاش بیگناه خود را پناهِ جانِ محبانِ خویش کرد اما چه بود پاسخِ ما: هیچ، ما نگاه!
با یک کلام او بُشر را حافیِ دوران کرد حتی زنِ رقاصه را در دَم مسلمان کرد موسای پیغمبر ندید آن جلوه‌ای را که_ موسای آلِ مرتضی در طور زندان کرد!