eitaa logo
یا کریم
72 دنبال‌کننده
59 عکس
1 ویدیو
11 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
غالباً با درد و غم ، مردُم به مشهد می‌روند از مسیر کوچه‌ی هشتم به مشهد می‌روند زائرش از حضرت معصومه می‌گیرد برات بیشتر ، ایرانیان از قم به مشهد می‌روند در زیارت ، همّت و قسمت ندارد اعتبار خادمان با "دعوت خانم" به مشهد می‌روند زاهدان : تسبیح بر کف ، شاعران : حافظ به دست مَشتیان : با کیسه‌ی گندم به مشهد می‌روند ناخدایانِ دلِ دریای طوفانیّ عشق تا نگردد راهِ ساحل گم به مشهد می‌روند @omidzadeh_yakarim
روزهایی که از شلوغی شهر خُرد و درمانده می‌رسم خانه فکرهای اداری و مالی می‌دود در سرَم حریصانه وقت‌هایی که از زمین و زمان خسته و دل‌شکسته و کِسلم گاه‌گاهی که حالِ من خوش نیست از تمامِ جهان گرفته دلم لحظه‌هایی که دوری از خورشید کرده آیینه‌ی مرا تیره روزگاری که زَرق و برقِ حیات کرده چشمِ مرا به خود خیره بی‌تکلّف، بدونِ تشریفات سوی قبله به راه می‌افتم می‌روم در پناهِ حضرتِ عشق مست، در بارگاه می‌افتم می‌روم تا جَلا دهد قلبم از وجودم غبار برگیرد می‌روم تا نهالِ خشکِ دلم از صفای حرم، ثمر گیرد شاه‌عبدالعظیم جانِ ری‌ست! جانِ ری نه! که جانِ تهران‌ست زائرش: زائرِ حسینِ غریب حرمش: کربلای ایران‌ست! مثلِ جدّش: کریم و بخشنده‌ست ناامید از درش نرفته گدا زائرش شاد می‌رود ز حرم می‌شود از غمِ زمانه رها در حریمِ بهشت او مدفون اهلِ دانش؛ اعاظمِ علم‌اند طالبانِ حدیثِ اهل‌ُالبیت گِرد این قبّه، عازمِ علم‌اند ملجاء مشکلِ گرفتاران داروی دردهای سخت‌ست او گرچه شاهان، کنارِ او دفن‌اند شاهِ شاهانِ پای‌تخت‌ست او بی‌تعارف، مجاورانِ حرم اهلِ مهمان‌نوازی و کرم‌اند همگی سفره‌دار و بخشنده همگی باوقار و محترم‌اند
از من شنو نصیحت شیوا را دشمن بدار دشمن مولا را دشمن بدار دشمن آن‌کس که قبله‌ست اهل عالم بالا را من دشمنم به دشمن آن مردی که گفته آن خطابه‌ی غرا را فرموده است《شِقشِقَةٌ》چونان کرده عجب شکایت دنیا را که آب کرده قلب رئوفان را سوزانده سخت، سینه‌ی خارا را گفته حکایت نبی و اصحاب خوانده روایت غم فردا را تشریح کرده سوز زمستان را توصیف کرده ظلمت یلدا را بعد از رسول، حقّ علی بردند سوی فلان، کشانده تمنّا را نصِ بلامنازعِ قرآن را دستورِ حضرتِ حقِ یکتا را در زیر پا گذاشته -کافرکیش- بر روی حق نهاده چرا پا را؟ هرگز ندیده‌ایم شود کوری چون ره‌نمای، سالکِ بینا را هرگز نبوده است شود پَستی فرمانده، شخصِ عالیِ اعلی را گوساله را خدای بنامیدند لعنت کنید آن بُتِ رعنا را لعنت کنید جِبت و هُبل را هم طاغوت را و خادمِ عُزّی را لعنت کنید سامری دین را آن فتنه‌جویِ یاغیِ نازا را لعنت کنید غاصب ملعون را آن بی‌حیا خلیفه‌ی رسوا را آن بی‌حیا که آتش کین افروخت بر بابِ وحی، بیتِ مُعلّا را آن خانه‌ای که حضرت پیغمبر سر داد در مقابلش آوا را : 《کز حق درود باد بر اهل حق آن اهل‌بیت طاهر و والا را》 هم گفته با صراحت و با تاکید هم بهره برده صحبت ایما را فرموده است معنی کوثر را تصریح کرده خانه‌ی طوبی را اما دریغ و درد نفهمیدند شان و مقامِ بانوی حورا را مردم سکوت کرده در این بلوا از حد، برون نموده تماشا را میزان: علی‌ست از چه برون بردید از بیتِ وحی، بحرِ شکیبا را؟ گم کرده راه و رفته به راه کج نادیده این صراطِ هویدا را غرق گمان و تشنه‌ی تشویشید نشناختید حضرتِ دریا را دل‌بسته‌ی دنائت دنیایید تنها نهاده عارفِ شیدا را در وهمِ سودِ بیع و نفهمیدید بازنده‌اید حکمتِ سودا را باغِ فدک گرفته به زور از وی از یاد برده آیه‌ی تقوا را خوردید خوشه‌ی رطب و اما نشناختید صاحب خرما را کردید از این بلای جهان‌افروز مرثیه‌ساز، آدم و حوّا را هم اشکِ نوح را درآورده هم ناله‌ی خلیل و مسیحا را در این خزانِ بی‌پدری باید لعنت کنیم بانی سرما را من دشمنم به دشمن اهل‌ِ بیت من دوست‌دار، حضرت زهرا را از ظلم می‌نویسم و از مظلوم تا می‌توان نوشت الفبا را یا رب به حق سوره‌ی اَلاِنسان فرمای بیش، کیفر آن‌ها را از دشمنانِ سلطه‌گرِ تاریخ یا رب! بگیر دادِ دل ما را یا رب! به حقِّ سوره‌ی وَالعَصرَت بر ما رسان حمیده‌ی زیبا را بر ما رسان بقیّه‌ی معصومین آن مرد باصلابتِ تنها را آن منتقم؛ ذخیره‌ی آینده بر دردِ این زمانه، مداوا را
بسم الله الرحمن الرحیم تبرّی از دشمنانِ حق، آن‌جا که در مقامِ عمل و رفتار، مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد جزء فروعِ دین(در کنار تولّی) است ولی آن‌جا که در مقامِ اعتقادِ قلبی و باورِ عقلی به آن نگاه شود جزء اصولِ دین(در ذیلِ اصلِ توحید، نبوّت و امامت) شمرده می‌شود. بنابراین بدیهی است که احکام فقهی یعنی فروعِ دین، تقلیدی است و با رجوع به رساله‌ی عملیه‌ و فتاوای مراجع تقلید قابل دسترسی است اما مسائلِ اعتقادی یعنی اصولِ دین، کاملاً تحقیقی است و به‌هیچ‌وجه تقلیدی نیست. به‌عبارت دیگر برای فهم و تعمق در اصل توحید و نبوت و امامت و عدل و معاد باید به‌طور مستمر و دائمی و به‌صورت گسترده و نامحدود دست به تحقیق زد و برای وصول به حقیقت از طریق مطالعه و مباحثه و مشاوره‌ی علمی پژوهید. متاسفانه موضوع برائت در جامعه‌ی دینی ما آن‌چنان که باید تبیین و تحلیل نشده است و این اصل مهم که کلمه‌ی توحید(لا اله الا الله) با آن آغاز شده -که بدون نفیِ طاغوت، پذیرشِ ولایتِ حق غیرممکن است- و قبولِ نبوت بدون شکستنِ اصنامِ شرک‌آلود، محال و فهمِ امامت بدون بیزاری از مظاهرِ نفاق و عناد و لجاج، ممتنع می‌باشد دچار تحریف و فراموشاندن و برخورد گزینشی شده است. در حالی‌که این عقیده‌ی قلبی -یعنی تبری از کفر و شرک و نفاق و ظلم- و اظهار زبانی و رفتاری این بیزاری و تنفر -از کافران و مشرکان و منافقان و ظالمان- دارای اثرات و نتایج اخلاقی و اجتماعی و سیاسی فراوانی است زیرا موجب دوری انسان مومن از گناه و زشتی و نیز تحدید و مرزبندی با اهلِ عصیان و طغیان و هم‌چنین مقابله‌ی عملی با معاندان و دشمنانِ مذهب خواهد گردید. لعنِ دشمنان اهل‌بیت(ع) و قاتلان آن بزرگ‌واران که در زیارات و ادعیه‌ی ماثوره آن حضرات -هم به‌‌صورت کلی و هم مصداقی- به‌وفور دیده می‌شود(۱) چیزی غیر از دعا برای دفع رحمت خدا از آنان نیست و نوعی نفرین است و ربطی به توهین و فحاشی و سَبّ ندارد. چرا که در بسیاری از آیات قرآن نیز لعن و نفرین ظالمان و کافران وجود دارد(۲) و ساحت قدسی کلام‌الله، مبرا از توهین و فحاشی است و اگر در جایی ظاهرِ آیات چنین بنماید در واقع توصیف است نه توهین! مفهوم دیگری که در این راستا نیازمند تبیین و موشکافی است بحث《وحدت》است. وحدت مسلمین اگر به‌معنای اتّحاد در برابر دشمنان اسلام است حرف درستی است اما اگر به‌معنی فراموش‌کردن اختلافات اعتقادی و فقهی و سیاسی و یکی‌ و یک‌رنگ‌شدن با عامه است قطعاً نه تنها اشتباه بل‌که غیرِممکن و تصوّر آن نیز محال است. زیرا در این صورت تباین و تمایزی بین شیعه و سنی باقی نمی‌ماند. بنابراین به‌نظر می‌رسد ترکِ لعنِ دشمنان و قاتلانِ اهل‌ِبیت(ع) و پرهیز از تبری و بیزاری از آنان، دستِ‌کم به‌لحاظ قلبی و اعتقادی غیرِمجاز و غلط است و به‌لحاظ عملی و فقهی نیز هرکس، مکلًف است به دستور مرجع خود رفتار کند که در این زمینه، فتوای عموم مراجع، تنها پرهیز از سبّ و توهین نسبت به مقدسات اهل‌ِسنت و ایجاد اختلاف است. پانوشت: (۱) - اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ/ اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثَّانِیَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ(زیارت عاشورا) - إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِینًا ﴿۵۷﴾ احزاب همانا آنها که خدا و رسولش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوارکننده‌اى آماده کرده است. - انما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها و ینصبنی ما انصبها همانا فاطمه پاره‌ی تن من است، هر چه او را بیازارد مرا آزرده و هرچه او را اندوهگین کند مرا اندوهگین کرده است. (۲) - وَعَدَ الله الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا هِیَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِیمٌ ﴿۶۸﴾توبه خداوند به مردان و زنان منافق و کفار، وعده آتش دوزخ داده که در آن جاودانه خواهند ماند که همان کفایتشان می‌کند! و خدا آنها را لعن کرده و عذاب همیشگى براى آنهاست! - یَوْمَ لَا یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿۵۲﴾ غافر روزی که معذرت ظالمین سودی نبخشد و لعنت و جایگاه بد برای آنهاست! - وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ أُوْلَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿۲۵﴾ رعد آنها که عهد الهى را پس از محکم کردن مى‌شکنند، و پیوندهایى را که خدا دستور به برقرارى آن داده قطع مى‌کنند، و در زمین فساد مى نمایند، لعنت و ناگواری آخرت براى آنهاست!
عین خدا یکتاست؛ تکراری ندارد در زندگی جز فاطمه یاری ندارد معراج را هم در هوای مرتضی رفت احمد به جز او میلِ دیداری ندارد شیرِ هوی را کُشت با شمشیرِ تقوا مرحب‌کُشی نزدِ علی کاری ندارد بشنو به گوشِ دل که آوای اذان هم غیر از ولایت، هیچ اقراری ندارد ایثار را در《لَن تَنالوا البِر》نشان داد بخشیدنِ خاتم که دشواری ندارد
باران گرفت و چشمه‌ی کوثر روانه شد بلبل به باغ آمد و گرمِ ترانه شد آمد کسی‌که صبرِ خدا را نشانه شد دشتِ کویرِ عاطفه را آب‌ودانه شد از پشتِ لحظه‌های تجّرد زنی رسید تاریخ کم‌کسی به چنین عزمِ جزم دید دختر مگو! بگو : گُلِ بُستانِ کردگار خواهر مگو! بگو : سخنِ سبزِ روزگار مادر مگو! بگو : سببِ خلقتِ بهار خاتونِ دهر و زاهده‌ی عارفه‌تبار مبهوت شد حماسه از اعجازِ نامِ او در حیرت‌اند اهلِ ولا از قیامِ او زینب: یگانه‌دخترِ ممتازِ مرتضی ست او آشنای کوچه‌ی توحیدِ کبریاست زیباترین تجلّیِ تصویرِ کربلاست از هر چه عجز و ذلّت و بیچارگی رهاست زینب: عقیله‌ای‌ست که از خان‌ومان گذشت حتی به راه مکتبش از خیرِ جان گذشت عاشق مگو! که عشق، حقیرست در بَرش عاشق شده‌ست عاشقِ عشق برادرش آیینه‌ای گذاشته حق در برابرش عشقی که هست مرحمتِ حیِّ داورش آخر کجاست مَحرمِ این وادیِ غیور بی‌طاقتیم ما همه در عشق، او صبور... ▫️ بانو! بگیر از دل ما اضطراب را هموار کن مسیر پر از پیچ‌وتاب را بیدار کن تمامیِ دل‌های خواب را بشکن به چشم ما اثراتِ سراب را ما از الَست طایفه‌ای عشق‌محوریم شکرِ خدا که در دو جهان، خاکِ این دریم ما را مدافعانِ حریمت نوشته‌اند از سائلانِ فیضِ قدیمت نوشته‌اند مدیونِ خاندانِ کریمت نوشته‌اند از مخلصانِ شانِ عظیمت نوشته‌اند از فتنه‌های دوزخیان، زار و خسته‌ایم در انتظارِ مهدیِ زهرا نشسته‌ایم
نشناخت آن‌چنان که تویی هیچ‌کس تو را مدحِ خدا به آیه‌ی تطهیر بس تو را لحظه‌به‌لحظه زندگی‌ات یادِ مرتضی‌ست مشغول خود نکرد جهانِ عبث تو را هستی چو حلقه‌ای‌ست کفِ دست‌های تو لاهوت هم‌چو طاقچه در دسترس تو را مرغی! -پر از طراوتِ پرواز- ای دریغ! این پست‌آشیانه‌ی دنیا قفس تو را آیینه‌ای زلالی و پاکیزه از غرض هرگز نبود در دلِ پاک‌ت هوس تو را تو مادری برای نبی؛ او تو را پدر تو همدمی برای علی؛ او نفس تو را دریای بی‌کرانه‌ای! -آرام و ژرف‌خو- بی‌ارزش‌ست غائله‌ی خاروخس تو را سیمرغِ ذوالجلالی و در این دو روزِ عمر این دشمنانِ سست‌عناصر مگس تو را مبهوتِ ارتفاعِ مقام تو مانده‌ایم باید شناخت ذاتِ خدا را سپس تو را
https://ble.ir/omidzadeh1359 سلام علیکم در صورت تمایل دوستان‌تان را از طریق این پیوند به صفحه‌ی اشعار من در نرم‌افزار بله دعوت بفرمائید!
افسوس روزگار به آن مهربان نساخت هرگز جهان به حالِ دلِ عاشقان نساخت نورش دلیل روشنی چشم عرش بود منزل کسی چو فاطمه در لامکان نساخت می‌ساخت با مصائب دنیا ولی دریغ چرخِ ذلیل‌ناشده با آن جوان نساخت آزاده بود و بندگی‌اش تاجری نبود قصری به‌نام خویش به هفت‌آسمان نساخت زانو بغل گرفته و کُنجی نشسته است با ماجرای عشق مگر می‌توان نساخت؟ دیگر دل‌ودماغ ندارد بلال هم غیر از برای حضرت زهرا اذان نساخت رنجِ علی و غربتِ اسلام و داغ و درد چون او زنی به چند بلا هم‌زمان نساخت قبرش نشان نداشت ولی خود نشانه‌ای‌ست توحید را خدای جهان بی‌نشان نساخت
بغض این مرثیه ما را در گلو پیچیده است شرح آثارش دراز و راز او پیچیده است نکته‌ها باریک‌تر از موست در اینجا ولی موبه‌مو خواندم روایت هم‌چو مو پیچیده است جام لاله خون شد و داغ شقایق تازه گشت طعم صدها درد در کام سبو پیچیده است شعله با در صحبتی مرموز و حرفی گرم داشت از تب‌اش پرهیز کن این گفت‌و‌گو پیچیده است بوی یاس سوخته در بوی دود و خاک و خون در فضای خانه چندین رنگ و بو پیچیده است پشت سر آه و نوای کودکان نوحه‌خوان داد و فریاد اراذل روبرو پیچیده است سرو را در سینه ترسی نیست از سوز خزان گر چه در این باغ بادی کینه‌جو پیچیده است خواهش تابوت، آمال علی را پنبه کرد نسخه‌ی بهبودی این آرزو پیچیده است یک نفس بعد از پدر راحت نبود از درد و رنج بر تن و جانش بلا از چارسو پیچیده است حل این مشکل به‌دست "دست حق" ممکن نشد این گره کورست ؛ آسانش مجو ، پیچیده است
بیا در ماتم زهرا بسوزیم برای غربت مولا بسوزیم عزای حضرت زهرا خصوصی‌ست! بیا چون شمع، بی‌غوغا بسوزیم ◾◾◾ امان از روضه‌های فاطمیه بمیرم در هوای فاطمیه نه تنها سینه‌ی ما، قلب عالم_ گرفته از نوای فاطمیه ◾◾◾ علی جان! گرچه روحی ذوجَهاتم! هنوز از حمله‌ی آن‌روز ماتم! بیا لطفی کن این《در》را عوض کن! شده آیینه‌ی دِق، خاطراتم! ◾◾◾ به زخم خویش مرهم می‌گذارم غم و رنج و بلا را می‌شمارم "همه گویند زهرا ناله کم کن" به که گویم؟ -خدا را- درد دارم! ◾◾◾ به غیر از شادی مولا نجویم نمی‌آرم غم دل را به رویم اگر چه نیستم راضی از آن دو! کنیز حیدرم؛ چیزی نگویم ◾◾◾ منافق‌سیرت و مسلِم‌نمایند پیِ تطهیر خود در این عزایند! علی جان! شب مرا در خاک بسپار نمی‌خواهم به تشییع‌ام بیایند! ◾◾◾ عزای هجر تو پایان ندارد غمِ بی‌هم‌دمی درمان ندارد بدون تو چه سازم؟ فاطمه جان! پس از تو خانه‌ام سامان ندارد ◾◾◾ تو گل، من مرغِ زار و بی‌نوایم که دور از تو اسیر غصه‌هایم پس از تو: زندگی سخت‌ست زهرا! دعا کن زودتر پیش‌ت بیایم! ◾◾◾ به هر جا بنگرم: جای تو خالی! دل تنگم شده حالی‌به‌حالی! تصور کردم: آغوش تو مادر! گرفتم بوسه از روی خیالی! ◾◾◾ تمام لحظه‌هایم سوگواری‌ست دلیل گریه‌هایم بی‌قراری‌ست نخوردم فضه، نانِ مادرم را مکن اصرار این نان، یادگاری‌ست! ◾◾◾ بیا تا از غم زهرا بنالیم میان جمعیت، تنها بنالیم اساسِ ظلم‌ها در فاطمیه‌ست! بیا از اصلِ عاشورا بنالیم... ◾◾◾ در آن روزی که دنیا می‌شود خَس و هر فردی‌ست بی‌غم‌خوار و بی‌کس_ برای هر کسی حبل‌المتینی‌ست بوَد ما را نخی از چادرش بس!
بسم الله الرحمن الرحیم نقد یک شعر آیینی از علی انسانی ایشان از شاعران سنت‌گرای معاصر است که البته توجه ویژه‌ای هم به نوگرایی و خلاقیت مضمونی در اشعارش دارد. ذاکری و ستایش‌گری اهل‌بیت(ع) _که وی سال‌هاست بدان اشتغال و اعتقاد دارد که:《از عناوین جهان مرثیه‌خوان ما را بس》_ به سروده‌های او کمک کرده و رنگ و بویی مردمی و عامه‌فهم به آن‌ها داده است چنان‌که شاعری و شعرشناسی او نیز به ذاکری او(خوش‌سلیقگی در انتخاب اشعار فاخر) یاری رسانده است. غزلی که برای تحلیل و بررسی انتخاب کرده‌ام یکی از زیباترین اشعار ایشان است که در مدح و مرثیه‌ی حضرت زهرا(س) سروده شده و در سال ۹۴ در کتاب《گلاب و گل》ص۸۵ چاپ شده که وی آن‌را در سال ۹۵ در دیدار با رهبری قرائت کرده است: زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها ز بامم برف پیری را نمی‌روبند پاروها مطلع غزل با شکایت از روزگار و گله از گذشت عمر و رسیدن پیری آغاز می‌شود که ظاهراً ارتباطی با موضوع اصلی شعر ندارد. آرایه‌ی تضادی که در مصراع اول(سیاه و سفید) به‌کار رفته، خوش نشسته است. چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش ۱ که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها مجهول‌بودن مرجع ضمیرِ "ش" در "عفوش" موجب ایجاد کژتابی در ذهن مخاطب می‌شود که گویا موضوع شعر مناجات با خداست در حالی‌که در بیت بعد معلوم می‌شود که منظور، حضرت زهرا(س) است و در این‌صورت سوالی که مطرح خواهد شد این‌ست که آیا ما جهت بخشش جرم و گناه خود باید به درگاه پروردگار پناه ببریم یا به آستان حضرات معصومین(ع)؟ به‌عبارت دیگر آیا اهل‌بیت(ع) شفیع ما به درگاه الاهی هستند یا خود بخشاینده و تصمیم‌گیرنده‌اند و نه تصمیم‌ساز؟ ایرادی که در مصراع دوم وجود دارد این‌ست که "پرهای شاهین ترازو" _هرچه قدر هم که بار سنگینی روی ترازو قرارگیرد_ امکان شکستن ندارد زیرا به هیچ‌روی، پرهای شاهین با یکدیگر برخوردی ندارند و صرفاً کاربرد آن‌ سنجشِ تساویِ وزنِ کفه‌ها _در زمانی‌که روبه‌روی هم قرار می‌گیرند_ است. بنابراین تصویر این مصراع اصلاً توجیه عینی و واقعی ندارد. زیرا بایستی توجه داشته باشیم که خیال شاعرانه می‌تواند بر مبنای واقعیات خارجی، جولان دهد و تشبیهات و استعارات ادبی حتماً باید توجیه عینی و منطقی داشته باشند! هرچند نمی‌توان کشف شاعر در ایهام تناسب خوبی که در ترکیب "پرهای شاهین" یافته را نادیده گرفت اما به‌نظر می‌رسد که پَرِ پرنده شکستنی نیست و آن‌چه می‌شکند بال اوست! کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها این‌که شاعر در بیت سوم با آوردن یک نشان(که در این‌جا نام ممدوح است) موضوع شعر را مشخص کرده، بسیار به‌جا و نیکوست. زیرا تعلیق در شعر نباید زیاد طولانی شود و شاعر عرفاً نباید بیشتر از سه‌چهار بیت مخاطب را معطل بگذارد؛ چه این‌که ابهام بیش از حدّ، مُخلّ فصاحت کلام است و توجیه بلاغی هم ندارد و این امر، نقض غرض خواهد بود (چنان‌که این عیب در شعر برخی از شاعران آیینی دیده می‌شود). و اما گذشته از آرایه‌ی تشخیص(آدمی‌نمایی) که در خصوص چامه به‌کار رفته و جناس ناقص آن با خامه، لطفی که در این بیت‌، مستتر می‌باشد این‌ست که قلم(خامه) را به‌دست می‌گیرند تا شعر(چامه) را بنویسند و شاعر در مصراع دوم آرزو دارد که لطفِ "بانوی بانوها" دستِ شعرنویسِ او را بگیرد و با این توضیح، ایهامی زیبا در مضمون کلی بیت ایجاد شده است؛ به این ترتیب که شاعر، هم امید به شفاعت حضرت دارد و هم آرزوی لطف و عنایتِ ایشان به شعرش! گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها ۲ علی‌الظاهر مضمون بیت تلمیحی دارد به روایاتی که حضرت فاطمه(س) را شفیعه و خاتون محشر می‌دانند. ایرادی که در این بیت به‌نظر می‌رسد در قافیه‌ی آن‌ست. در واقع ما در منطقِ زبانِ معیار می‌گوییم: "خَم به ابرویم نمی‌آورم" و ابروها را یک‌پارچه واحدی مشابه تلقی می‌کنیم و آن‌را به‌صورت مفرد به‌کار می‌بریم نه جمع! ضمن این‌که عدم وجودِ شناسه(ضمیر) موجب ایجاد کژتابیِ ذهنی برای مخاطب شده به‌طوری که ممکن است آن‌را متعلق به دیگران بداند: "نیاورم خم به ابروی دیگران!" نه هر کس فخر دارد گردروب خانه‌ات گردد مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها مضمون بالا یادآور بیت زیبای محتشم کاشانی(ره) در ترکیب‌بند عاشورایی ماندگارش است: 《آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار》 که در شعر مذهبی معاصر نیز به‌صورت‌های مختلف توسط شاعران مورد استفاده قرار گرفته است. ... 🔽
🔼 ... اگر آلوده‌ام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم در این تسبیح هم‌سنگ‌اند «یا زهرا» و «یاهو»ها کشف جناسِ زاید(مزیّل) موجود در "طاهر و طاهره" به‌عنوان ذکر تسبیح، جالب و شاعرانه‌ست اما به‌نظر می‌رسد مضمون مصراع دوم دربردارنده‌ی مبالغی از غُلوّ اعتقادی است زیرا همان‌گونه که می‌دانیم اسم، نشانه‌ی مسماست و هیچ موجودی هم‌سنگ و هم‌ترازِ واجب‌الوجود نیست! هرچند نمی‌توان از ایهامِ تناسبِ زیبای موجود در تسبیح و سنگ(در ترکیب هم‌سنگ) چشم‌پوشی نمود. اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن کنند از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها در واژگانِ انتهایی بیت، جناس ناقصِ(اختلافی) زیبایی خلق شده که به‌دلیل داشتن سجعِ متوازن، موسیقی کناری را نیز تقویت کرده است. اما ایراد وارده بر این بیت برمی‌گردد به واژه‌ی "لانه". طبق اصول تشبیه، مشبه و مشبه‌ُبه، به اعتبار وجه‌شبه، با یکدیگر مقایسه می‌شوند و نباید همه‌ی وجوه آن‌ها را یکسان و متشابه فرض کرد. یعنی اگر قرارست ارسطوها مانند پرستوها هجرت کنند دیگر از لانه هجرت نمی‌کنند بلکه از خانه و شهر و دیار هجرت خواهند کرد چون فلاسفه هم مانند دیگر انسان‌ها در خانه زندگی می‌کنند! به‌عبارت دیگر وجه‌شبه، در این‌جا هجرت پرستوها و ارسطوهاست و نه لانه‌ی آن‌ها. نخی از معجرت حبل‌المتین از بهر معصومین به دستت شربتی داری شفای جان داروها گویا تلمیحی‌ست به روایت امام حسن عسکری(ع) که فرمودند: «نَحْنُ حُجَجُ اللّهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ أُمُّنَا [جَدَّتُنَا] فَاطِمَةُ حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْنَا». ما حجّت‌های خدا بر خلقش هستیم و مادرمان فاطمه(علیهاالسلام) حجّت خداست بر ما. و ظاهراً لازم به توضیح نیست که در تعبیر "نخی از معجرت" اغراق هنری نهفته است و "حبل‌المتین" نیز کنایه از وسیله‌ی رشد و ارتقاء است. اما به‌نظر می‌رسد معنای مجازی "شربت" که در اصل به‌معنی "نوشیدنی" و در این‌جا مراد از آن "دارو" است چندان ادیبانه و بلیغ نیست؛ چون صرفاً در عرف عامیانه به این معنای ثانویه و مجازی به‌کار می‌رود. ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شب‌ها نمی‌ماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها ۳ ایرادی که در این بیت وجود دارد ریختِ کهنِ صرف فعلِ《نمی‌ماندی》به‌جای نمی‌ماند (یا نمی‌ماندت با حذف "از بهرت") است که کمی غیرفصیح به‌نظر می‌رسد. همچنین کلمات روزان و شب‌ها تناسبی با هم در《ادات جمع》ندارند و "روزان" صورتِ کهن جمع‌بستن این واژه است. گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها ۴ حذف دو "رای مفعولی" در مصراع اول تا حدودی موجب ابهام است. همچنین حذف فعل در مصراع دوم باعث ضعف تالیف شده است. به‌عنوان مثال شاعر می‌توانست این‌گونه بگوید: 《تو بُردی زهد و همت را در آن سوی فراسوها》 ضمن این‌که طبق روایات پاهای مبارک حضرت از شدت عبادت و ایستادن در محراب نماز، ورم می‌کرده است و مشخص است که آبله _که به‌معنی تاول می‌باشد_ با ورم تفاوت دارد! به طوفان‌ها مگر موجی خبر از پهلویت برده که می‌میرند و کشتی‌ها نمی‌گیرند پهلوها صورت‌بندی ژرف‌ساختِ معنایی این بیت این‌گونه است که: مگر از پهلویت موجی خبر به توفان‌ها داده‌ است که می‌میرند و [به این علت] کشتی‌ها پهلو نمی‌گیرند. اگر واو عطف(یا واو حالیّه) را از بین دو جمله برداریم آن‌گاه ساده‌نویسی ژرف‌ساخت معنایی به این صورت خواهد بود: مگر از پهلویت موجی خبر به توفان‌ها داده است که کشتی‌ها می‌میرند و پهلو نمی‌گیرند. که به‌نظر می‌رسد صورت‌بندی دوم درست‌تر و زیباتر است. این نحو، حاوی یک پرسش بلاغی خیال‌انگیز است که مخاطب را به تامل وامی‌دارد و تصویری شاعرانه خلق می‌کند: کشتی‌ها در توفان دریاها غرق می‌شوند و در ساحل پهلو نمی‌گیرند زیرا که انگار موجی، خبری ناگوار و دردناک برای آن‌ها برده است؛ خبری از پهلوی شکسته! که البته حاوی آرایه‌ی حُسنِ تعلیل و معنای کنایی و همچنین اشاره‌ی غیرمستقیم و لطیفی به مرثیه‌ی حضرت است. ضمناً "پهلوها" نیز به ضرورت قافیه به‌صورت جمع آمده و دارای ایراد دستوری است. بنای کوچ تو از کوچه شد آغاز و کوچیدی از آن روزست می‌کوچند از لانه پرستوها به‌نظر می‌رسد علتی که برای کوچ پرستوها در این بیت بیان شده است برخلاف بیت پیشین شاعرانه نیست و مضمون این بیت نیز توجیه عینی و واقعی ندارد؛ چون در مصراع اول "کوچ" کنایه از "مرگ و سفر آخرت" است که دارای معنای مجازی است اما در مصراع دوم به‌معنیِ حقیقیِ "سفر" است و این عدم تناسب، موجب اختلال در فصاحت و بالتّبع، اختلال در بلاغت شعر شده است. در مجموع این غزل برخلاف بیشتر اشعار این شاعر _که اشعاری هیاتی و عام‌پسند است_ شعری انجمنی و خاص‌پسند ارزیابی می‌شود. پ‌ ن : ۱. متن کتاب:《به جز عفوش چه میزانی پی سنجیدن جرمم؟》. ۲. متن کتاب:《در آن غوغا چه دارم کم؟ نیارم خم به ابروها》 ۳و۴. در کتاب موجود نیست!
یلدای فراقِ یار سرخواهد شد این ماتمِ انتظار سرخواهد شد سرمای زمستانِ غریبانِ جهان- با پاقدمِ بهار سرخواهد شد!
ای دخترِ اسطوره‌ای موی‌سیاه ای روی تو دلنشین‌‌تر از چهره‌ی ماه یلدای عزیز! قصه سر کن امشب در چشمِ تو دوختیم تا صبح، نگاه
یلدای درازدامنِ شهرآشوب ای دخترِ پاییز، غرورِ محجوب با موی سپید، خواست‌گارت شده دی! راضی شو و تن بده به این وصلتِ خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان‌شاالله امشب ساعت ۲۰ الی ۲۱ به‌مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) در رادیو گفت‌وگو شعرخوانی خواهم داشت!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گپ‌وگفتی در زمینه‌ی شعر فاطمی در رادیو گفت‌وگو ۵ دی‌ماه ۱۴۰۱ بخش دوم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گپ‌وگفتی در زمینه‌ی شعر فاطمی در رادیو گفت‌وگو ۵ دی‌ماه ۱۴۰۱ بخش اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در اندوه تو جای مرثیه کردم رجَزخوانی در این اندوه می‌بالم به تو ای گُردِ کرمانی! در این غم، خون به جوش آمد به رگ‌های تنِ کشور حماسه می‌تراود از لبِ هر فردِ ایرانی شکست آیینه‌ات اما در اَطرافِ وطن دیدم : سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی! تواضع، خاک‌سارِ تو؛ ادب شد وام‌دارِ تو درونت جمع شد والاترینِ اوصافِ انسانی تو دریایی عمیقی! سروِ آزاد و بلندی تو! تو کوهی! تو ستبری! آبشاری! ابر و بارانی! تو هستی! زنده‌ای! می‌بینی و آگاه و با مایی نمی‌گویم که《بودی》؛ هستی و چون مِهر تابانی تو هستی از من و ما زنده‌‌تر! تو شاهد و حی‌ّای! من و ما می‌رویم و تو کنارِ عشق می‌مانی شهادت را تو عزّت دادی و بالانشین کردی شهید زنده بودی با نگاهی گرم و عرفانی شهادت، اجرِ عمری جان‌فشانی‌ و جهادِ تو شدی زنده‌تر از هر زنده -طبقِ نصّ قرآنی- شهادت، استراحت‌گاهِ جانبازانِ تاریخ‌ست شهادت را شهادت داده‌ای با این تنِ فانی چه یارانِ شفیق و دوستانِ جانی و هَم‌دَم جدا افتاده‌اند از هم به‌دست دشمنِ جانی در استقبالِ تو آغوش واکردند یارانت زِهازِه! این سعادت؛ خوش به‌‌حالت! مردِ ایمانی! وطن، امنیت‌اش مرهونِ ایثارِ سپاهِ توست بمیرد -در جهالت- آن‌که زد خود را به نادانی تو داعش را نگون؛ وهابیت، خوار و زبون کردی تو از نسل جگرداران، تبار شیرمردانی! به زیر سایه‌ات صنعا و بغداد و حلب آرام تمامِ منطقه مدیونِ تو سوریّ و لبنانی تقاصِ خونِ تو نابودی کفرست باور کن! خدا می‌داند و می‌دانم این رازی که می‌دانی بگیریم انتقامی سخت از خصمِ بداندیش‌ات سقوطِ قدرتِ پوشالیِ صهیونِ شیطانی صدای لرزه‌های کاخِ استکبار می‌آید صدای پای آن مردِ خدا در جنگِ پایانی
هنوز هاله‌ی ابهام، جنسِ زن دارد! هنوز جنگ و جدل، حرف از او زدن دارد! هنوز هم که هنوزست زن پس از مردست هنوز هم دلِ زن، آشیانه‌ی دردست هنوز هم همه‌جا زن، اسیر شهوت‌هاست ببین که زینتِ تبلیغ‌های شرکت‌هاست! هنوز زن، هدفِ نقشه‌های مردان‌ست هنوز زیرِ لگدهای پای مردان‌ست زنی ضعیفه و در اختیار می‌خواهند برای چرخه‌ی تولید، یار می‌خواهند! زنی اگر نه چنین‌ست زن نمی‌دانند زنانگی زنان جز به تن نمی‌دانند! هنوز دخترکان زنده‌زنده در گورند در آرزوی خیالات خویش محصورند کجاست حضرت پیغمبرِ جهالت‌سوز؟ کجاست ظلمتِ این شهر را چراغ‌افروز؟ کجاست صاحبِ خُلق عظیمِ رحمانی؟ کجاست در تبِ دنیا نگاهِ انسانی؟ کجاست آن‌که به زن اعتبارِ عالی داد؟ کجاست تا که ببیند دوباره این بیداد؟! ببیند این همه زن را به اسم کار و هنر خمیرمایه‌ی تفریح کرده‌‌اند آخر ببیند این همه زن را به نام عِلم و سواد کشاند‌ه‌اند به هر سوی ناکجاآباد! کجاست فاطمه تا باز دُر بیفشاند: 《اگر خود از همه نامحرمان بپوشاند_ چنین زنی، زنی آن‌گونه آن‌چنان باشد که برتر از همه زن‌های این جهان باشد》 زنی چنین که گُلِ سایه‌سارِ زندگی‌ است مقام مادری‌اش افتخارِ زندگی‌ است زنی نشسته به کنجِ حریمِ خانه‌ی خویش خُجسته است به نجوای عارفانه‌ی خویش چنین زنی‌ست که منظورِ آسمانی‌هاست زنی چنین همه‌جا قدر و ارزش‌ش والاست کسی‌ که صفحه‌ی تاریخ را ورق زده است که دست رد به اباطیلِ ماسبَق زده است گرفته دست زنان را کشیده سوی خدا به حکم سوره‌ی کوثر؛ به نورِ اَعطینا نجات داده از آغوشِ دیوِ خودخواهی بزرگ کرده زنان را به لطفِ آگاهی زنی نمونه‌ی عالم میانِ نوعِ زنان زنی چنین که شده اسوه‌ی امام زمان