چشمانِ توست: جامِ میِ بیقرارها
ابروی توست: نقشِ کجِ ذوالفقارها
گیسوی توست: رهزنِ راهِ خمارها
سروِ قدِ تو: رمزِ قیامِ بهارها
زیبایی تو فوقِ بهشتست؛ یاعلی!
یوسف کنارِ روی تو زشتست؛ یاعلی!
دل را به زلفِ مُشکفشان تو بستهایم
عمری در آفتابِ نگاهت نشستهایم
با مِهرِ تو ز هرچه گناهست رَستهایم
ما را مدد کن ای گُل لیلا که خستهایم!
ای احمدیترین پسرِ ارشدِ حسین!
زیباترین شبیهِ پیمبر در عالمِین!
یادآورست رزمِ تو از رزمِ بوتراب
افتاده دشمن از حرکاتت در اضطراب
تیغت پرانده از سرِ او مستیِ شراب
از ضربههای حیدریات شد به پیچوتاب!
عباس شد معلمِ رزمت به روزگار
شد کُشتهرویِکُشته و شد پُشته بیشمار!
ششگوشهی ضریحِ تو شد: کعبهی مَطاف
عشاق: زیرِ پای تو دارند اعتکاف!
دشمن به فضل و علم تو کردهست اعتراف
بردند دشمنان همه شمشیر در غلاف
تو جلوهی حسینی و او جلوهی خدا
کی راه تو ز راه پدر میشود جدا
ما روضهایم و مرثیههای تو خواندهایم!
داغ تو را به سینهی خوبان نشاندهایم
در پای عشقِ پاک تو جانانه ماندهایم
غیرِ تو را ز جان و دلِ خویش راندهایم
ای گوشهی اضافهشده بر ضریحِ عشق!
ای ماجرای مرثیههای صریحِ عشق
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
عجیب جای تو خالیست در جهان؛ ای مرد!
عجیب جای تو خالیست -بیامان- برگرد!
گشایشِ گرهِ کارها بهدستِ شماست
تویی تو منجیِ عالم، تو -بی برو برگرد-
جهان بدون تو ای جلوهی عدالتِ محض!
شبیه مزرعهای بایرست خالی و سرد
بشوی سطحِ زمین از جنایتِ تاریخ
بگیر از رخ پُر خاک و خونِ دنیا: گرد
بیا به پینهی پاهای خسته مرهم باش
بیا بهخاطر این چهرههای لاغر و زرد
برای اهل جهان ما چهها نکردیم؟ آه!
بیا بیا! که برای تو کار باید کرد!!
نشستهایم ولی نیمخیزِ اقدامیم
نشستهایم به امّیدِ امرِ روز نبرد!
#امید_امیدزاده
از نور بریدم که چنین رو به زوالم
سرگشتهی تاریکیِ صحرای محالم
پُرپرسش و بیپاسخام از بیکسیِ خویش
این نیز جوابیست که آماجِ سوالم!
میخواستم از تنگیِ زندان بگریزم
اما چهکنم؟ مرغِ شکسته پر و بالم
در چهرهی آیینه و در هیبتِ خورشید
مبهوتِ جلالِ توام و ماتِ جمالم
یکگوشه نگاهی به دلِ مفلسام انداز
تا واله شوم امشب و بر فقر ببالم
گفتند : "خیالست که میآیی" و گفتم :
"میآیی و راحت شود از وهم ، خیالم"
بازآی و ببَر از دلِ پرغصه غمات را
بازآی که از دوریات اینگونه ننالم
#امید_امیدزاده
این ساعتِ انتظار، سر میآید
خورشید ز پشت ابر در میآید
هرچند فراقِ یارِ جانی سختست
روزی ز عزیز ما خبر میآید
دلگیر نباش! از سفر میآید
با همسفرانِ دیدهتر میآید
ای منتظران! امیدتان کم نشود
از جادهی عشق، منتظَر میآید
هر چند که در اوجِ خطر میآید
از عهدهی اهلِ جور، بر میآید
بر رفعِ فساد و فقر و ظلم و تبعیض-
افسرده نباش! یک نفر میآید
خورشیدِ شور افکنِ عاشقتبارِ شهر!
بی تو شبست روزم و غم، شادیِ منست
آقا بیا که مقدمت: آبادی منست
این ریشههای ظلم و فساد و جُهود و کفر
بدجورِ محکماند
ناباورانه منتظرِ عدلِ خاتماند!
#امید_امیدزاده
گفتند: میآیی و میگوییم: میآیی!
کی میرسد آن عیدِ پرشور و تماشایی؟
تاریکیِ محضست ظلمتخانهی عالم!
کی میرسد از راه آن صبحِ اَهورایی؟
گفتند: میآیی جهان را تازه میسازی
گفتند: میسازی جهان را با دلآرایی
میآیی و گَرد از خیالِ شهر میشویی
بر عقلها میپاشی استحقاقِ دانایی
هر روز میخوانی: سرودِ عدل و آزادی
هر شام میگویی: حدیثِ عشق و زیبایی
کاهندهی تشکیل مشکلها و ایرادات
رانندهی تصویرِ رنج و بارِ غمهایی
دلبستگانِ آستانِ قدسیات هستیم
تو حکمرانِ مُطلقِ جان و دل مایی!
تقدیم خواهد کرد دنیا: هر چه خواهی را
در پات میریزند خوبان: کلّ دارایی
هم عطرِ گُل هستی و همرنگِ بهارانی
هم خاکساری با همه در اوجِ والایی
نه مثلِ خورشیدی که شب چیره شود بر او-
نه مثلِ ماهِ در مُحاقی! سَروِ مانایی!
میآیی و شمعِ وجودِ خَلق میگردی
هرگز نخواهی دید دیگر دردِ تنهایی
هر چند میآیند بعد از تو شقایقها-
اما تو یکتایی! نداری هیچ همتایی!
#امید_امیدزاده
این شامِ غم و بلا سحر خواهد شد؟
دورانِ سیاهِ غصه، سَر خواهد شد؟
این سَمّ جهالتِ مدرنِ امروز
آیا روزی بیاثر خواهد شد؟!
داغِ دلِ خلق، بیشتر میگردد؟
سیرِ تاریخ، بیثمر میگردد؟
آن مَرد که قهر کرده با امتِ خویش
آیا روزی به خانه برمیگردد؟
گفتیم که: میآیی؛ اما پس کِی؟
گفتند: شکیبایی کن -پیدرپی-
گفتیم که: از امید، پُر باید بود
تووخالی شدیم چون باطنِ نی!
ما منتظرِ توایم اما در حرف!
هستیم عملگرای پیدا در حرف
گفتید: "صداقت و امانت شرطست"
مشغول شدیم بیمحابا در حرف
ما منتظرانِ حضرتت، کیسه بهدست
اربابِ حوائجایم، هشیار نه؛ مست
ما در پیِ سودِ خویش؛ خواهانِ توایم
وقتی که نیایی تو، همینست که هست!
بسیار شعار داده: سربازِ توایم؛
دلبسته و دلداده و همرازِ توایم
اسطورهای از شخصیتت ساختهایم؛
در وَهم و خیال، قصهپردازِ توایم
این آینه از سمتِ خدا آمده است
در چشمِ عوام، آشنا آمده است
وقتی که بیاید؛ علما میگویند:
این دینِ جدید از کجا آمده است؟
در وَهم و خیال: روسفیدیم همه
در منظرِ خود: شیخِ مفیدیم همه!
در روزِ ظهور نیز شاید دیدیم:
با تیغِ عدالتش شهیدیم همه!!
یکعمر اگر اهلِ محبّت بودی
انگار که در مدارِ عزّت بودی
در حالتِ "انتظار" مُردن یعنی:
هر روز، تو در خیمهی حضرت بودی!
ای عطرِ خوشِ بهار؛ ای حضرتِ عشق!
سرسبزی پایدار؛ ای حضرتِ عشق!
رفتند همه گذشتگان و ماندی!
ای آیهی ماندگار؛ ای حضرتِ عشق!
ای مردِ خدامدار؛ ما را دریاب!
آیینهی بیغبار؛ ما را دریاب!
ما منتظرانِ ناشکیبای توایم
ای مقصدِ انتظار؛ ما را دریاب!
از بس که کشیدم از عقولِ مجنون
در محضرِ عشق رفته با قلبی خون
گفتم: چه کنیم با رسولانِ ظهور؟
گفتند موکّد: کذَبَ الوَقّاتون!
در آمدنت اگرچه اقبال شود
در شانِ رعایتِ تو اهمال شود
آنقدر دراز میشود غیبتِ تو
تا شیعهی خالصِ تو غربال شود
در ادّعا اگر چه از اوتاد هم سَرند
آنان که پای کارِ تو هستند کمترند!
فرمود مصطفی که: به دورانِ غیبتات-
یارانِ واقعی تو کبریتِ احمرند!
#امید_امیدزاده
لینک حلقهی شعر و ادب گروه همخوانی کتاب:
https://eitaa.com/joinchat/4229300569Ca329769f67
سلام علیکم
از امروز در این حلقه☝️ متون ادب فارسی را با دوستان همخوانی کرده و در خصوص آنها گفتوگو خواهیم کرد!
ببین که با چه وقاری بهار میآید
همیشه بر سر قول و قرار میآید!
ربوده عطرِ دلانگیزِ عید، هوش از سر
نسیمِ مهر به عزمِ شکار میآید
اگر چه لاله، مکدّر نشسته گوشهی دشت
عجیب با دلِ نرگس کنار میآید
کنار چای و غزل آرمیدنم هوسست
که سرو بر چمنم سایهسار میآید
قمر در عقرب و خورشید در خطِ کج بود
مبادلات جهان بر مدار میآید
بنفشه داد سخن را ربوده از بلبل
«بهار با کلماتِ قصار میآید»
از این جوانی ناپخته ناامید مباش!
شکوفههای بهاری بهبار میآید
بیا که بر سر شاخه دمیده غنچهی گل
نگارِ عشق، کرامتسوار میآید
به لطفِ بارش باران از آستانهی ابر
ستاره بر سرمان بیشمار میآید
اسیر این غمِ ظلمتتبارِ تلخ مشو!
که صبحِ شادِ شبِ انتظار میآید
#امید_امیدزاده
از مخزنِ غیبِ ازلی لاله دمیده
با شوق ببین باز گلی تازه رسیده
نقاشِ صبا با قلمِ لطفِ الاهی
بر نقشِ چمن، طرحِ بهارانه کشیده
قمری به نواخوانی و بلبل به تغزّل...
آهنگِ خوشی را که زمستان نشنیده
عیدست و گل و سبزه و شیرینی و شادی؛
دیدارِ عزیزان و رفیقانِ ندیده!
خوش باش! که دستانِ شکرخندِ خیالت
از شاخهی عمرِ گذران، خاطره چیده
در جاری ایّام، روانیم -به هر سوی-
«چون طفلِ دوان در پیِ گنجشکِ پریده»
با حوصله مشغولِ تماشای بهاریم
غافل که عجب، ثانیهها تند دویده!
#امید_امیدزاده
بوی بهار میوزد از هر کرانهای
سرداده مرغِ عشق ز هر سو ترانهای
جِکجِککنان رسیده و پرواز میکنند-
گنجشکهای ناز به هر آشیانهای
تسبیحگوی، قمریِ نالان نشسته است-
با صدهزار زمزمه در کنجِ لانهای
دل برده از قناری این باغ، غنچهای؛
پروانه پرکشیده به شوقِ جوانهای
صحرا پر از طرواتِ باران و تازگیست
صدحیف! از تو نیست در اینجا نشانهای
دلهای بیقرارِ وصالات گرفتهاند-
از دوریِ جمالِ تو هر دم بهانهای
جمعاند عاشقان تو با یاد موی تو-
در پیچوتاب گعدهی بزم شبانهای
#امید_امیدزاده
ماه: ماهِ دعا و ماهِ صیام؛ ماه: ماهِ نزولِ قرآنست
هر دلی در بهار: سرزندهست؛ رمضان: رونقِ بهارانست!
ماهِ راز و نیاز و آرامش؛ ماهِ غفران و رحمت و بخشش
برِکت در تمامِ این ایام، هر کجا بنگری فراوانست
نور در نور؛ نور... فوقَالنّور؛ همه جا غرق، در تجلّیِ طور
آسمان در سراسرِ این ماه: صبح تا شب ستارهبارانست!
ماهِ تقوا و روزه و اکرام؛ ماهِ عرفان و اعتکاف و قیام
هر سحر: گوشهگوشهی این شهر، دیدهام بلبلی غزلخوانست
ماهِ حق، ماهِ حضرت حیدر؛ ماهِ معراجِ نفسِ پیغمبر
خوش بخوان ساقیا! که نیمهی ماه: جلوهی مجتبی نمایانست
سفر حج بخواه از مولا؛ نجف و کاظمین و سامرّا
از رضا میرسی به نورِ حسین، کربلا مقصد خراسانست!
باز از پای کن غُل و زنجیر، دلِ در بندِ صد گناه اسیر
چاره کن دردِ قلبِ بیمار و فکر او کن که کنجِ زندانست
دل به هر ناکس و کسی دادی؛ بیجهت رفتهای به هر وادی
کردهای کاروانسرای عام: خانهای را که آنِ جانانست!
آخرت را فدای تن کردی؛ برزخت را خودت کفن کردی
از ابد، دستشستن آسان نیست؛ از سرِ "من" گذشتن آسانست!
بهره، بردار از سرِ این خوان؛ فرصت پیشِ رو غنیمت دان
ناگهان چشم میگشایی و آه... حیف! این ماه رو به پایانست
#امید_امیدزاده
بشوی دفترِ احوالم از خیالِ ثواب
بیا و محو کن از سینه، اضطرابِ سراب
غبارِ کبر بپالای از سراچهی دل
فرو زُدای ز عقلم: تبِ سوادِ کتاب
چنان بسوز: دکانِ مقام را که دگر-
تفاوتی نکند نزدِ من: عروج و عذاب
به حال بندهی بیچارهات بسی افسوس-
که رفت عمر و هنوزست در مراتبِ خواب
چه قدر، بوی دورنگی؟ چه قدر، طعمِ نفاق؟
به شامِ جمعه: فسوق و به صبحِ شنبه: نقاب!
اسیرِ وحشتِ تاریکخانهی خویشم
گرفته پنجرهی چشم را: هزار حجاب
هزار پرسشِ بیپاسخست و شوقِ یقین
سوالهای فراوان، ولی بدونِ جواب
بیا و نغمهی ایمان بخوان به گوشِ زمین
سکوتِ سردِ خزان را دگر ندارم تاب
نسیمِ کوی تو دائم به سوی باغ، وزان؛
عمارتِ دل و دینم: خراب باد، خراب!
#امید_امیدزاده
در آن ظلمت تو بودی تاجرِ سودای عرفانی
مِهینبانوی مکّه، صاحبِ اِجلالِ سلطانی!
تویی گوهرشناسِ عمقِ دریای نبوت که-
محمّد را تو باور داشتی قبل از مسلمانی
تو را زیبد فقط عنوانِ«اُمُّالمومنین» بانو!
نباشد هر کسی شایستهی اَلقابِ ایمانی
پس از زهرا -که با مولا نکاحش خوانده شد در عرش-
تو داری با نبی والاترین پیوندِ انسانی
تو مرواریدِ زهرا را به دامن پرورش دادی
صدف کم نیست نقشش بهرِ دُر، گاهِ نگهبانی
تمامِ ثروتت را خرجِ ارشادِ بشر کردی
شدی منجیِ خِیلِ عالَمِ ارواحِ زندانی
گذشتی از تمامِ لذّتِ دنیا برای حق
که از بندِ تعلّق، خَلق را آزاد گردانی
خدیجه! آشنای آسمانیهاست نامِ تو
سلامت داده ربُّالعالمین با لحنِ قرآنی
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
از آیههای بیم تو ای مهربانخدای!
امشب شدم: مقیم تو ای مهربانخدای!
در بر گرفته است همه اهل عشق را:
بخشایش عظیم تو ای مهربانخدای!
پیچیده در فضای جهان با گلِ رخت
از هر کران: شمیم تو ای مهربانخدای!
درهای باغهای بهشتت گشوده شد؛
بستند تا جحیم تو ای مهربانخدای!
مهمان شدیم و بر سر خوانت نشستهایم
در حضرت کریم تو ای مهربانخدای!
از بارگاه عرش، لطیفانه میوزد
بر روح و جان، نسیم تو ای مهربانخدای!
شُکر تو میکنم که به هر نحو شاملست:
بر بندهات نعیم تو ای مهربانخدای!
توفیق گفتوگو و مناجات دادهای؛
بنگر شدم: کلیم تو ای مهربانخدای!
از کودکی تویی تو پناهم که دلخوشم-
از رحمت قدیم تو ای مهربانخدای!
باشد که بعد مرگ بخوابم به مِهر یار
در ساحت رحیم تو ای مهربانخدای!
#امید_امیدزاده
خوشا گلی که به گلزار عشق ممتحَنست
خوشا قناری مستی که شاد و نغمهزنست
خوشا به حال فقیری که سایلاش باشد
خوشا به مرغ اسیری که صید این چمنست
خوشا به بخت نگاری که شوق او دارد
خوشا به حال امیری که خادم حسنست
حَسن، نمایش زیبایی و تجلی حُسن
حَسن، ملاحت شعرست و مُعجز سخنست
به رقص آمده آهنگ شعر از شورَش
مفاعلن فعلاتن تتن تتن تتنست
بخوان تو نام حسن را بخوان که اسم حسن
نشاط دائم روحست و راحت بدنست
ببین جمال حسن را و ذکر سبحان گو!
لقای چهرهی ماهاش جواب نقض لنست
عرق به پیکر او عطر یاسمن دارد
که بوی پیرهناش رشک آهوی ختنست
شب تولد او فرصت غزل خوانیست
شب سرود و سماع و سرور اهل فنست
شب تولد او شام قدر اهل دل است
زمان عارف اسرار آسمان شدنست
قدم که میزند از دامناش کرَم ریزد
سرای بخشش و جودش امید مرد و زنست
حسن، صلابت آتشفشان خاموشست
حسن، امام حسین و حسین امام منست
بریز اشک برای غریبیاش شب و روز
که پارهپاره جگر گشت و غرقِ خون دهنست
دلا بسوز! که این پادشاه، بیحرمست
بمیر شیعه از این غم: حسین بیکفنست
#امید_امیدزاده
جمعی سرِ سفرهی نبی، نان خوردند
یکعده هم آبروی دین را بردند
عشّاق، ولی به دور این شمعِ عزیز
پروانه شدند و سوختند و مردند
یکعمر فقط حسادت اندوخته بود
"می آمد و رخساره برافروخته بود"
بر اُشترِ فتنه، تکیه زد اَبرههوار
از آتشِ کینه، اُمتی سوخته بود!
#امید_امیدزاده
بغل گرفتهست زانوی غم که دیگر آهش اثر ندارد
خیال کرده است گویا خدا به قلبش نظر ندارد
خیال میکند یقیناً بهزیر این چرخِ لامروت
کسی چنین طالعی ندید و تنی از او خستهتر ندارد
گمان او هست اگر که باشد کسی چنین زار و دلشکسته
شبیه او در تمامِ عالم، چنین غم مستمر ندارد
از آدمِ بوالبشر ملولست و این هبوطِ پُر از حقارت
نگفت با خود که: "من چه کردم؟" از او که ارثِ پدر ندارد!
گرفته غفلت همه دلش را؛ پُر از شرر کرده حاصلش را
میان شر و بدی اسیرست و غیر از اینها ثمر ندارد
خزید چشمش بهسوی غیر و دل و سر و پا و دست او نیز
بسوخت سرتاسرِ وجودش، عذابِ حق خشکوتر ندارد
گناه، توبه؛ گناه، توبه؛ گناه، توبه؛
گناه، توبه!
به عمرِ پنجاهسالهی خود بهجز همین یکهنر ندارد
نشسته در حسرتِ گذشته به فکرِ آیندهای گسسته
چگونه پای سلوک بسته، که حس و حالِ سفر ندارد
ندا رسید: "آی! بندهی من! شبی بیا سوی درگه من!
ز جای برخیز و امتحان کن! که سود دارد؛ ضرر ندارد"
دلش تکان خورد و دیده واکرد؛ سحر نشست و خدا خدا کرد
در آینه دید دیگر انگار، بادِ مستی بهسر ندارد
چشید طعمِ عبادت و شد از اهلِ دینداری و سعادت
گرفت تصمیم تا همیشه از آسمان چشم برندارد
#امید_امیدزاده
نان و نمک برداشت ظرفِ شیر را پَس زد
دستِ رَدی بر سینهی دنیای ناکس زد!
با دخترِ خود گفت مولا با دلی خسته:
امشب هویدا می شود اسرارِ سربسته
آمد به زیرِ آسمان و چشم او، وا شد
با حضرتِ معشوق، کمکم گرمِ نجوا شد
مرغابیانِ خانه -محزون- نغمه میخوانند
دور و برِ حیدر -هراسان- بیقرارانند
قلّابِ در هم التماسش کرد؛ اما رفت!
شیرِ خدا، شاهِ یقین، تنهای تنها رفت
در کوچهها میرفت و از او شب: فراری بود!
گویا میانِ حق و او، امشب قراری بود
مسجد به استقبالِ او آغوش وا کردهست
بنگر برای مَقدمش منبر بپا کردهست
فرمود: برخیزید از جا خفتگانِ شهر!
از خواب برخیزید ای تکفیریانِ دهر!
جسمی نجس برخاست تا جانِ حرم گیرد
با عدل، درافتاد تا نامِ ستم گیرد
شمشیر را از زهرِ کینه آب داده بود
تکیه به بیتقوایی مُرداب داده بود
تکبیره الاحرامِ مولا کعبه را لرزاند
مولودِ کعبه، قبله را سوی نجف چرخاند
در پیشگاهِ ربِّ اعلی، خَم شد و برخاست
از اعتبارِ عرشیان، طولِ رکوعش کاست
"سبحانَ ربّی" گفتنش ابلیس را ترساند
زهرا برایش "چارقل" در آسمان میخواند
پیغمبران، محوِ تماشای نمازِ او
جبریل، مستِ سجده و راز و نیازِ او
دستی برون، شمشیرِ پنهانی که بود آورد
با شدّتِ کفرش به فرقِ حق فرود آورد
فریادِ واویلا بلند از کهکشانها شد
فرقِ علیِّ مرتضی با شرک پیدا شد!
فُزت و ربِّ الکعبهی حیدر طنین انداخت
زخمِ حرامی، مرتضی را بر زمین انداخت
ارکانِ عالم، کَنده شد از قتلِ رکنِ دین
سجاده و محرابِ مسجد را ببین: خونین
#امید_امیدزاده
در خون نشست، صورتِ ماه خدا: علی
پهلو گرفت، کشتیِ مشکلگشا: علی
"خونی که خورد در همه عمر" از جفای خلق
در سجده ریخت از سرِ خود، برملا علی
شد کشتهی جهالت و سستیّ قومِ خویش
شد کشتهی جماعتِ پُرمدّعا علی
از دشمنان ندید ستم، آن قدَر که دید
از دوستانِ بدصفتِ بیوفا علی
بعد از رسول، غربتِ حیدر شروع شد
غیر از سهچار یار، کسی نیست با علی
حتی هنوز هم که هنوزست در جهان
صد قرن فاصلهست از این نقطه تا علی
در روزگار، قدرِ تو نشناخت هیچ کس
غیر از خدا و فاطمه و مصطفی، علی!
زهرا برای مَقدمِ تو لحظه میشمرد:
ای مهربانترین دلِ دنیا؛ بیا علی!
▫️
صبر و سکوت و خانهنشینی کُشنده بود
از آن کُشندهتر غمِ زهراست؛ یاعلی!
ما را قبول کن به غلامیّ قنبرت
"یا مظهرالعجائب و یا مرتضی علی"
#امید_امیدزاده
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
فرمودهاند باطن و حقیقت لیلهالقدر وجود مقدس حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) است و ظاهر لیله القدر، قطب عالم امکان حضرت ولی عصر(عجاللهتعالیفرجهالشریف) که ملائکه و روح در شب قدر بر ایشان نازل میشوند و مقدرات سالیانهی موجودات به امضای ایشان میرسد...
امشب توسل به این دو نور الاهی تاثیر مهمی در تعیین سرنوشت انسان دارد!
از همهی علیدوستان التماس دعای خیر دارم.
اگر چه میشود با عقل هم بیشک خدا ثابت
ولی در دل نیازی نیست گردد پیش ما ثابت
خدا نزدیکتر از ما به ما و ما از او دوریم!
منیّت از میان بردار تا گردد خدا ثابت
بیانِ بیّنه بر مدّعی فرضست ای کافر
خدا با ماست؛ تو باید کنی این ادعا ثابت!
همه هستی گواهی بر وجودِ خالقِ خویشند
تمام آسمانها مُعترف هستند از سیّاره تا ثابت
وطن آغوش دلدارست باید رَخت بربندیم
نمانده هیچ انسانی در این مهمانسرا ثابت
ز جا برخیز! جاری شو! بهسوی خانهی دلبر
نشستی گوشهی صحرای تنهایی چرا ثابت؟
خدا را میشناسم از ازل در صفحهی جانم
شده این معرفت از آیهی《قالوبلا》 ثابت
حدیثِ یار بشنو از لسانِ صِدقِ پیغمبر
به دل تسلیم شو تا بر تو گردد ماورا ثابت!
کلامِ حق فقط از قلبِ پاک آید برون بنگر
که گردد عصمتِ اولاد او از《اِنَّما》 ثابت
تزلزُل در دلِ عشاق باایمان نمیآید
شده مِهرِ خدا در سینهی اهلِ ولا ثابت
#اميد_اميدزاده
ما تو را نشناختیم و از تو رویا ساختیم
خویش را بیهوده در وهم و گمان انداختیم
بر سر میزِ قمارِ زندگی ، جان دادهایم
هستیِ خود را در این بازارِ دنیا باختیم
《عصمتِ دل》از《هجومِ نفس》، تار و مار شد
لشگرِ رومایم و بر اکنافِ ایران تاختیم!
غفلت از تو راهِ شیطان را به دلها باز کرد
خرجِ سنگینی برای خوابِ خود پرداختیم
در خیالِ خویش محصوریم و از درکِ تو دور
ما تو را نشناختیم و از تو رویا ساختیم
#امید_امیدزاده
این روزگارِ پُر ستم و غصّه، طِی شود
این اُشترِ وهابیِ دیوانه پِی شود
این قبرهای خاکی و این قبلههای شوق
دردآشنای نالهی پُر سوزِ نِی شود
ترسیده بود دشمن از آن بارگاهِ نور
غافل که محو، جلوهی خورشید کِی شود؟!
روزی رسد که با دَمِ عیسای مصطفی
اردیبهشت، قاتلِ سرمای دِی شود
روزی رسد که از اثرِ تیغِ آن سوار
این خون که خوردهاند از این خَلق، قِی شود
آزاد میشود حرمین از حرامیان
مکه دوباره فتح به مردانِ ری شود!
آخر خماری از سرِ میخانه میپرد
آخر لبالب از لبِ خُم، جامِ می شود
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
تمامِ اهلِ مذاهب شدند مدیونت
که سنّتِ نبوی بود: شرع و قانونت
رئیسِ مذهبِ شیعه تویی! امامِ ششم!
و شیعیان همگی شاکرند و ممنونت
کلامِ صدقِ تو عینِ حقیقت و عدلست
شدند اهلِ خطا -ساحرانه- افسونت
چه تربیتشدگانی به حلقهی درسات!
چه عاقلانِ زیادی شدند مجنونت!
چه معجزاتِ نبیگونهای به مکتبِ توست:
خلیلوار در آتش نشسته هارونت!
دریغ و درد که غربت هنوز هم باقیست
قویترست در اغوای خلق: قارونت
تو مِهرِ عالمیانیّ و ماهِ اهلِ زمین؛
زدند لشگرِ ابلیسیان شبیخونت
دوباره مردِ غیوری، اسیرِ ظلمت شد
کشیدهاند بدونِ عِمامه بیرونت
دوباره آتش و غارت؛ دوباره اشک و فرار
به یادِ کرببلا کردهاند دلخونت
تو روضهخوانِ حسینی؛ تو وارثِ عطشی
که از محاسنِ تو جاری است: جیحونت
#امید_امیدزاده
بی سر و سامان در این کویرِ تباهی
دربدر و تشنه و اسیرِ بیابان
گشتم و هرگز به مقصدی نرسیدم
غمزده ماندم در این کرانه هراسان
زار و پریشان، نشسته بیکس و مسکین
دستِ دعا برده سوی عالمِ بالا
از سرِ رحمت مگر خدای فرستد
نورِ امیدی در این سیاهیِ دنیا
دیدم از آن سوی شوره زارِ عطش خیز
عطرِ بهاری رسد به شامهی جانم
قبّهی سبزی ز جنسِ عاطفه و نور
از پسِ دیوارِ نفس ، گشت عیانم
این : منِ دربند نام و نان و جهالت
با قدمِ ذوق سوی عشق دویدم
خوردم از آن چشمهی حقیقتِ جاری
تا که ز هر درد و رنج و غصه رهیدم
مامنِ جانهای خسته شد حرم قم
کوثرِ لب تشنگانِ ساغرِ جانان
مجمعِ زیبایی و تجلّیِ وحدت
مدرسهی عشقِ ناب و مکتبِ عرفان
دخترِ موسی شکافت : نیلِ جهالت
آمد و آزاد کرد : مردم دربند
عزت و ایمان و شور و عاطفه آورد
بُرد غم از این دیار ، خالقِ لبخند
خواهرِ سلطان خودش ملیکهی دهر ست
عمهی صاحب زمان و صاحبِ ایران
بانوی باران و گُل ، شفیعهی محشر
حضرتِ معصومه شد نمونهی نسوان
آمدم اینجا که عصمت از تو بگیرم
بامددت بگذرم از این عَصَبیّت
پَر بکشم تا وَرای عرشِ تجرّد
بگذرم از این حجابِ سختِ مَنیّت
#امید_امیدزاده
غالباً با درد و غم، مردُم به مشهد میروند
از مسیر کوچهی هشتم به مشهد میروند
زائرش از حضرت معصومه میگیرد برات
بیشتر، ایرانیان از قم به مشهد میروند!
در زیارت، همّت و قسمت ندارد اعتبار
خادمان با "دعوت خانم" به مشهد میروند
زاهدان: تسبیح بر کف ، شاعران: حافظ به دست
مَشدیان: با کیسهی گندم به مشهد میروند!
ناخدایانِ دلِ دریای طوفانیّ عشق
تا نگردد راهِ ساحل گم به مشهد میروند
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
به یکتاییِ حق اقرار کرده جانِ آگاهش
صراطِ رب نمایانست در پیچوخمِ راهش
سراپا روی و خوی و سیرتش رنگِ خدا دارد
شهادت میدهد اوصافِ حق را چهرهی ماهش
حدیثِ سلسله خواندهست و نیشابور پاکوبان
پیِ آن کاروان افتاده -مجذوبِ پرِ کاهش-
چرا قلبِ سیاهِ ما نگردد روشن از مِهرش؟
که سنگِ تیره شد: فیروزه در پای قدمگاهش
عطوفت از قنوت دستهایش میچکد یعنی:
خدا حظ میکند وقتی که او میخواند اللهش
به یاربیاربش بارانِ رحمت میشود نازل!
که قلبِ آسمانها بشکند از سوزِ یک آهش
نه سلطانِ خراسان، بلکه سلطانِ همهعالم
به پابوسِ حرم آیند دائم رعیت و شاهش
مُحبش را چو جانِ خویشتن دانم -به لطف او-
به سینه در تمامِ عمر دارم بغضِ بدخواهش
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
در شامِ بُهت و عصرِ پُر از حیرت ، در ظهرِ بیقراریِ بیسامان
در کوچههای رونق لفّاظی ، پشتِ سکوتِ معنیِ سرگردان
در لابلای روحِ بلادیده ، زیر فشار فتنهی پاشیده
باید گذشت از خطر این سیل ؛ باید پرید از سر این زندان
باید من فقیر زمینخورده ، آب از روی تمامیِ دین برده
خود را به آستان تو اندازم ؛ ای حضرت کریم ؛ ای سلطان!
من مستمند رشتهی پیوندت ؛ مسکین بینهایت لبخندت
من سائل نگاه رئوف تو ؛ ای مهربانترین گل این بُستان
ای اصلِ اصلِ اصلِ همه هستی ؛ ای روحِ روحِ روحِ همه عالم
ای جانِ جانِ جانِ تن این خاک ؛ ای پایتختِ معنویِ ایران
هم کاملی و نقص نداری تو ؛ هم آرزوی باغ و بهاری تو
از نسل گل ، بهشتتباری تو ؛ رودی تو از شمیم خوش باران
دل: بی امان سرود تو میخواند ؛ سر : مرشد سعادت خود داند
ای باطن حقایق لاهوتی ؛ ای هشتمین کرامت بی پایان
تو شرط "لااله"ِ مسلمانی ؛ حصنِ حصین قلعهی ایمانی
تو امتداد سورهی انسانی ؛ تفسیر ناب و خالصی از قرآن
ای عارف خدای جهانگستر ؛ بالاترین معادلهی باور
ای رهنمای منزل بیداری؛ ای آیهی معرفی جانان
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
بسم الله الرحمن الرحیم
📝 دایره ی شعر آیینی محدود به مدح و مرثیه یا به وسعت گستره ی معارف دین ؟!
شعر آیینی یا مذهبی نوعی از ادبیات منظوم است که موضوع آن دین و آیین مذهبی است که بطور کلی شامل اعتقادات ، اخلاقیات و دستورات عملی دین مبین اسلام و مذهب حقه ی تشیع است.
مکتب هدایت بخش اسلام حاوی مجموعه ی معارف بلند و انسان سازی است که ضامن سعادت انسان می باشد و طبعا تمام ساحت ها و شئونی را که بشر در زندگی با آن ها سر و کار دارد را در بر می گیرد.
اسلام هم برای فرد برنامه دارد و هم برای جامعه ؛ و در همه ی زمینه های اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و ... دستوراتی جامع و بایدها و نبایدهایی دقیق داشته و سکوت نکرده است.
انسان مومن با جهان بینی الاهی و نگرش مبتنی بر وحی -که شامل کتاب خدا و سنت و سیره و کلام پیامبر اکرم و اهل بیت پاکش(صلوات الله علیهم اجمعین) است- اندیشه و روش رفتاری خود را تنظیم نموده و به سلوک فردی و اجتماعی می پردازد.
پس بر اهل ایمان فرض است که ضمن حمایت عملی و جانی و مالی با زبان و قلم خود نیز از حق و حقیقت دفاع کرده و به یاری دین خدا برخیزند.
رسول اعظم(ص) به شاعران هم روزگار خویش می فرمودند که شما تا زمانی که با شعر خود دین خدا را نصرت می کنید مورد تایید و یاری فرشته ی وحی یعنی جبراییل هستید.
حتی در تاریخ اسلام می بینیم که شاعران از سوی آن حضرت ، توصیه و تشویق به هجو مشرکان و کفار می شدند.
این سیره ی راهبردی ، دستورالعمل جاودانه و اساسی برای تمامی هنرمندان آگاه و متعهد در همه ی اعصار است که با بصیرت عمیق و ایمان والای خویش در هر شرایطی پس از شناخت حق و باطل ، جبهه ی حق و باطل و اهل آن را نیز تشخیص داده و به یاری مظلوم شتافته و دشمن ظالم باشند و به نشر معارف دین بپردازند.
با این پیش زمینه ی فکری ، شاعر آیینی خود را موظف می داند که نسبت به حوادث دنیای اطراف خویش بی تفاوت نماند و همواره تلاش کند تا موضع درستی اتخاذ کند که مورد رضای پروردگار عالم باشد.
سرودن شعر مدح و منقبت در وصف اولیای الاهی و اهل بیت پیامبر(ع) و مرثیه سرایی و ذکر مصیبت های وارده بر آنان در راستای همین ادای تکلیف مذهبی است که توجیه شرعی و عقلی می یابد.
تجلیل بزرگان دین و اسوه های علم و تقوا ، ترویج حق و راستی است و یادآوری مظلومیت ائمه ی اطهار و خاندان مطهرشان (ع) تقبیح ظلم و رسوا کردن ستمکاران و تنفر و بیزاری از راه و روش آنان است.
معاویه و یزید (لعنه الله علیهما) و امثالهم ، نماد و سمبل شرک و نفاق و بدکرداری اند . هیچگاه کفر و ظلم و زشتی از بین نرفته و در طول تاریخ اتباع و پیروان زیادی برای آن نمادها وجود داشته و خواهد داشت .
انسان مسلمان همواره می بایست راه خود را از جاهلان و گمراهان جدا نموده و مسیر خردورزی و هدایت را در پیش گیرد و در حد توان و سواد و هنر خویش دیگران را هم به راه راست انسانیت دعوت کرده و خود و جامعه اش را از خطا و گناه و پستی دور نگه دارد.
شاعر آیینی ، زبان گویا و تاثیرگذار مذهب و مجاهدی قلم بدست است که ذوق و احساس خود را در جهت اهداف عالی و نورانی مکتب حیات بخش اسلام بکار گرفته و با بیانی زیبا و لطیف زیبایی های آیینش را آینه وار به نمایش می گذارد و جان رهجویان حقیقت را مجذوب و قلب دلدادگان حق را مسرور و قدوم شان را مستحکم می نماید.
شاعر آیینی وظیفه دارد که هر جا ظلمی دید فریاد کند و به یاری مظلوم بشتابد. هر جا انحرافی از معیار راستی و عدالت دید تذکر دهد. اگر در جامعه ی اسلامی ، سقوط ارزش های الاهی را مشاهده نمود زبان به اعتراض بگشاید و با هنر کلامی خویش امر به معروف و نهی از منکر کند . هدفی که پیشوای آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در راه آن جان داد . آرزوی بزرگ تمامی انبیای الاهی که بدست مبارک منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) محقق خواهد شد یعنی اصلاح جامعه و برقراری عدالت و ارتقای معرفت بشر و تکمیل عقول جهانیان .
بنابراین عمق و گستره ی شعر آیینی نه تنها محدود به مدح و مرثیه ی آل الله(ع) نیست بلکه توحید و مناجات و اخلاق و حکمت و پند و موعظه و جهاد و شهادت و سیاست و حکومت و خانواده و همه ی شئون زندگی و جامعه را نیز شامل می گردد.
در موضوع و مضمون شعر آیینی نباید تنگ نظر و کوته بین و سطحی نگر و ظاهربین بود و آن را ایستا و تاریخی دانست بلکه باید نگاهی همه جانبه و جهانی و جاودانه و پویا و زنده به آن داشت ؛ چنان که دین این گونه است.
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim