شد سایه نشین رخ زیبای تو خورشید دارد به جگر ، داغ تماشای تو خورشید مَه ، مات شد از چهره ی ماه تو همه شب محو رخ نورانی و زیبای تو خورشید هرچندکه ثابت شده سیاره نباشد در سِیر به سر داشته سودای تو خورشید از هُرمِ عطش ، سوخته در حسرت حِرمان اینگونه به دل داشته پروای تو خورشید از مشرق خود لاله صفت ، دم زده خونین از بس که به شب داشته رویای تو خورشید از سجده نباشد که چنین خون شده مغرب قربانی هر روزه ی در پای تو خورشید از شور کلامت سخن عشق تراود هر صبح مگر می دمد از نای تو خورشید خورشید نهان ! جان جهان ! باطن عالم ! انداخته سَر ، پیش قدم های تو خورشید