یافاطمه زهرا(سلام الله علیها): ☁️ 🕊️ (می خوام خیلی درس بخونم که برم خارج) از پله‌ها بالا آمدم و وارد راهرو شدم تیمور از صندلی پشتی در آی‌سی‌یو بلند شد و به طرفم آمد.یک لحظه به نظرم آمد که توی این چند روز چقدر لاغر شده است.رگه هایی از امید در چهره‌اش موج می‌زدند. مقابلش ایستادم و با لبخندی که این چند روز از چهره‌اش فراری شده بود گفت: مریم ضریب هوشی راضیه از سه رسیده به هشت. انگار داشتم خبر خوب شدنش را می‌شنیدم. دستانم را بالا آوردم و چشمانم را برای لحظه‌ای بر هم گذاشتم و خدا را شکر کردم. پرستار باز اجازه دیدار داد و کنار تختش جا گرفتیم. دست راستش را به دست گرفتم از شدت تب بدنش می سوخت دست چپش را کمی تکان داد.تیمور به سمت دیگر تخت رفت و دست چپش را به آغوش دستانش سپرد. به سختی لبخند کمرنگی به لبان بی رنگش نشاند. بعد از چند روز تیمور با دیدن لبخند راضیه خندید. _ راض بابا ما رو میشناسی؟ چشمانش را به نشانه جواب مثبت روی هم نهاد. در این مدت پرستارها می‌گفتند احتمال از دست دادن حافظه اش به دلیل استفاده بیش از حد مواد بیهوشی زیاد است.قرآن قهوه ای رنگ راضیه را از کیفم بیرون آوردم و سوره الرحمن را خواندم هر چه پیش می رفتم داغی دستش فرو می نشست تا به آیه های پایانی رسیدم. خنکی دستش را احساس کردم. از پیش راضیه برگشتیم و همینطور که بیرون می‌آمدیم گفتم:《تیمور دیدی راضیه حالش بهتر شده.خدا وقتی ببینه ما امیدواریم خودش به فکرمون هست. شما امروز دیگه برو سر کار. دستانش را به دعا بلند کرد _خدایا اگه راضیه عمرش به دنیا هست سلامتی رو بهش برگردون. بالاخره راضی به رفتن شد و من پشت دریچه شیشه‌ای آی سی یو تنها‌ماندم. قرآن را بیرون آوردم و با ختمم آن را شروع کردم. چقدر راضیه این قرآن را در دستش گرفته بود و بین درس خوندن هایش یک صفحه از آن را هم می خواند. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀