#داستان_مهدوی📚
💥
#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم:
💎قسمت دوم :
🌟خواب عجیب نرجس«علیها السلام»:
🌸آن شب ملیکه در عالم خواب دید، جدّش شمعون همراه حضرت مسیح «علیهالسلام» و عدّهای از یاران مخصوص حضرت مسیح(ع) وارد كاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شكوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد،سپس دید دوازده نفر كه مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به ملیكه گفته شد، اینها كه وارد شدند، پیامبر اسلام(ص) و علی،حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسكری(ع) هستند.
🕯ناگهان مشاهده كرد كه پیامبر اسلام(ص) به حضرت مسیح(ع) رو كرد و گفت: ما به اینجا آمدهایم تا «ملیكه» را از شمعون برای فرزندم «حسن عسكری» خواستگاری كنیم.
🪔حضرت مسیح(ع) به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خود را با دودمان محمد«صلی الله علیه و آله» پیوند بده،شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص)به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «ملیكه» را به عقد امام حسن عسكری «علیهالسلام» در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح(ع) به این عقد گواهی دادند.
🔮پذیرفتن اسلام در عالم خواب:
🌹«ملیكه» میگوید: از خواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ كس وحتّی جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فكر این خواب عجیب بودم، و با خود میگفتم من در اینجا، و امام حسن عسكری(ع)در شهری بسیار دور از اینجا،چگونه به خانه او راه مییابم، محبّت امام حسن عسكری(ع)سراسر دلم را گرفته بود تنها به او میاندیشیدم تا اینكه بیمار و رنجور شدم، تمام پزشكان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجه آنها بینتیجه ماند، چرا كه بیماری من، بیماری جسمی نبود! تا با معالجه آنها خوب شوم.
🌼روزی پدرم كه از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آروزیی داری تا آن را برآورم، گفتم: آرزویم این است كه به زندانیان مسلمان كه در جنگ اسیر و دستگیرشدهاند، سخت نگیرید و آنها را از شكنجه معاف دارید تا شاید به خاطر این كار خوب، خداوند حال مرا نیك كند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و حضرت مسیح(ع) و مادرش مریم(ع)براین كارنیك به من لطف و مرحمت كنند.
🍀پدرم خواسته مرا برآورد، عدّهای از زندانیان مسلمان را آزاد كرد، و مجازات و شكنجة بعضی را بخشید،بسیار خوشحال شدم،از آن به بعد روز به روز حالم بهتر میشد،همین موضوع باعث شد كه پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان،دلجویی كنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند.
🌹چهارده شب از این جریان گذشت،شبی خوابیده بودم، در خواب دیدم فاطمه زهرا(س) بانوی بزرگ دنیا و آخرت،همراه مریم(علیها السلام) و بانوان دیگر نزد من آمدند،حضرت مریم به من گفت كه این بانو مادر همسر توست.
🌼بی اختیار به یاد همسرم امام حسن عسكری(ع) افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه «علیها السلام» عرض كردم از حسن عسكری گله دارم كه سری به من نمیزند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم.
🏮فاطمه(س) فرمود: تا تو مسیحی هستی، فرزندم به سراغ تو نمیآید، اگر میخواهی خدا و حضرت مسیح(ع) از تو خشنود شوند، دین اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسكری روشن شود.
🌹گفتم: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذیرم.
فرمود: بگو
🕊اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهی میدهم به یكتایی خدا و پیامبری حضرت محمد«صلی الله علیه و آله»».
🌼آنگاه فاطمه زهرا «علیها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده میدهم كه از این به بعد امام حسن عسكری «علیهالسلام»به دیدارت خواهد آمد و تو به زیات او موفّق میشوی!
🌿از خواب بیدار شدم بسیار خوشحال بودم و همواره شهادت به یكتایی خدا و پیامبری محمد(ص) را به زبان میگفتم و در انتظار دیدار امام حسن عسكری(ع) بودم تا شب بعد شد،در همین فكر و اندیشه خوابیدم، در خواب دیدم امام حسن عسكری(ع)به دیدار من آمد، از دیدار او بسیار خوشحال شدم، گله كردم كه چرا به دیدار من نمیآمدی با اینكه دلم غرق محبّت تو بود!
🌱فرمود: علت جدایی این بود كه تو در دین اسلام نبودی، از این به بعد به دیدار تو خواهم آمد، تا روزی كه خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند.
🌸از خواب بیدار شدم،هر شب آن بزرگوار را میدیدم،از آن به بعد حالم رو به بهبود میرفت و به لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم.
✅ ادامه دارد...
┅═🌷🌸🌷═┅